سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۲ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

​​​​​​اون وقتهایی که باید خودت رو برگردونی... اون لحظه های تنش زایی که بعد از یک ناکامی و شکست باید خودت رو برگردونی... اون لحظه هایی که در حال سرزنش خودت هستی و باید خودت رو برگردانی.

اون لحظه های غریب اون لحظه هایی که قلبت فشرده ست نفست حبسه قفسه ی سینه ت داغه. شقیقه هات میکوبه.. بدنت میره واسه خودش و روانت به پاش نمی رسه... اون لحظه هایی که ناعادلانه شکست خوردی، میدونستی و نشده، بلد بودی و نکردی، اون لحظه هایی که نکنه نخوای، نتونستی... اون لحظه های که حضورت وصل بودنت به خودت، هوشیاری و توانت رو از دست دادی.... 

اون لحظه هایی که خسته و بریده ای بعد از یک ناکامی اما حتی فرصت استراحت نداری و باید پیش بری... اون لحظه ها مهمترین چیز واسه م برگردوندن خودمه بعد از یک مردگی؛ بعد از یک سرخوردگی؛ بعد از یک نشدن؛ بعد از یک نتوانستن؛ بعد از یک ( دست تو نبودن) بعد از یک تلاشِ بی سرانجام.... 

 

این لحظه ها با تحمل کن تاب آر برگرد بمون بر نقطه ی درست... یعنی برگرد و بعد بمون واسه همراهه.... 

 

این لحظه ها باید تکه هام رو از میون دقایق و اعداد و ارقام و خواستن و ولع و حرص و طمع و... بکشم به لحظه ی درست کنونی... 

و بعد ماندن بر لحظه ی درست کنونی... و بعد هربار بریدن از لحظه ی درست کنونی باز کشیدن روانبدنم به لحظه ی درست کنونی و تکرار این چرخه ی بریدن و برگشتن و ماندن... و باز بریدن و باز برگرداندن و باز ماندن... 

 

چی بهت کمک میکنه برای برگشتن این دقایق روش شخصی تو چیه.. چطور ولع بهترین و همیشه بهترین بودن و حرص و طمع و اسارت رو تاب میاری....

با ایمان به کدام جنبه های اجباری زندگی و محدودیت ذات انسانی، می‌شه و میتونم برگردم از حاشیه به اصل... از هیاهو به سکوت.. از بیرون به درون..

از تنش به غم رسیدن، زیباست... از ولع به پذیرفتن رسیدن، زیباست.. سوگواری زیباست... باور ناتوانی زیباست... اما رسیدن به اینها سخته!!! 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۷:۰۷
سایه نوری

بدنم کوفته و خسته ست. ضعفی در پاهام حس میکنم. درد شیرینی بدنم رو فراگرفته. قلبم هیجان زده و مضطربه. فکرم آرامه.

 

سکوتی سحرانگیز خانه رو فراگرفته. آسمانی ابریست و آفتابی نیست؛ همون که رنگ و رویی که عاشقش هستم... 

 

دراز کشیدم روی مبل. پتوی نرمی روی پاهای جمع شدم انداختم و مینویسم. نوشتن با جملاتی کوتاه رو دوست دارم. ساده و همزمان قاطعه! 

 

ترم یک تمام شد. در فرجه های امتحان ها به سر میبرم. در حال کلنجار رفتن با تعویق هستم برای شروعِ مناسب، مثل همیشه! کارهای زیاد دیگری هم غیر از امتحان های دانشگاه دارم از آماده کردن و دسته بندی یک محتوای روانشناسی تا کارگاه های خارج دانشگاه، کارهای خانه و... 

 

بین همه اینها، پیشنهاد غافل گیرکننده ای برای شروع درمانگری داشتم. اونم از اساتیدی باسواد، حرفه ای و کاردرست که افتخار شاگردیشون رو دارم. فکر نمیکردم اینقدر زود رخ بده. اما شد و من احتمالا جلسه ای رو هفته دیگه باید شرکت کنم. اون مسیر هم چالش ها، مطالعات و تاب آوری های خاص خودش رو داره. 

اینکه اصلا اعتماد به خودم چه شکلیه در اون مسیر مرموز؟! اصلا چطور میتونم خودم رو در اون مسیر تصور کنم... 

 

چیزی که بهش فکر میکنم اینه: من غم هایی رو چشیدم و می چشم. سوگواری و دلتنگی ناتمامی رو تجربه میکنم. اضطراب‌های رو کشیدم و میکشم. سختی هایی رو اشتباه و درست پشت سر گذاشتم. شکستم و شکوندم. حالا اما اینجا هستم... 

 

با سختی و رنج زیاد مسیری رو ساختم. روندی رو خلق کردم. توش معلقم. پناهم رو ساختم. درونم رو شکل دادم. و حالا اون بیرون هنوز میتونه به اندازه قبل غافل گیرکننده، گیج کننده، سخت، دردناک، ناکام کننده، پیچیده، مرموز، شکست دهنده، غمدار و ملتهب 

باشه اما من چیزی برای پناه بردن و درونی تحمل کننده دارم. من چیزی برای ادامه دادن، ساختم. به ادامه دادن پناه میارم. 

 

اون بیرون میتونه شادی بخش و مفرح باشه. میتونه شکستم بده و گاه حتی خردم کنه. اما من تاب تحمل هردو را دارم؛ چه غم و چه شادی( چون ما خیلی وقتها تحمل شادی خود رو هم نداریم!) و جدا از هردو رضایت، تحمل غم، رشد و خودم بودن رو میخوام.

شکستن تصویرهای پوچ ساخته شده از خودم رو میخوام. واقعی، شفاف، صریح، واضح و کوتاه بودن رو میخوام؛ کوتاه در کلام و حرکت! 

 

بیش از هرچیز باور ناتوانی رو میخوام! باور اینکه خیلی چیزها رو (نمی دانم و نمی توانم) رو میخوام... 

 

و باور اینکه چیزهایی رو میتوانم. و آماده یادگیری، جستجوگری، کنجکاوی، خواندن و خواندن و خواندن توشون هستم. 

 

​​​​​آماده ی شروع های جدید و شکست های جدید بودن، زیباست واسه م. واقعیت، زیباست واسه م. تحملِ ناکامی و نوع مواجهه ی با ناکامی زیباست واسه م... شخصی سازی همه چیز و یافتن مدام آنچه ( برای من کار می‌کند) زیباست واسه م. 

 

کنجکاوی درباره خود، جستجوگری در خود، کشف خود، شگفت انگیزه واسه م... 

 

برم که روغن زیتون، سیر، گوجه گیلاسی، ریحان، پنیر و ماکارونی رو مخلوط کنم. چایی ایرانی رو دم کنم. دفتر و کتابهام رو باز کنم چون الان هنوز زمان مناسبیه. اما با از دست دادنش، اضطراب بیشتر رو میکسونم به قلبم... 

راه مراقب از خودم توی فرجه ها و در این زمان شلوغ زندگیم که سرعت مهمه:  خوردن حتی فقط  به قصد سیری. خوابیدن. و آگاهی به زمان و تعویق هامه... 

شروع کن که راه خواهد رفت. تو خودت را داری... خودت... خودت و راه و ادامه... چون هیچ چیز در هیچ نقطه ای تمام نمی شود هرچند لزوما سامان یا آغاز هم نخواهد گرفت! امید و ناامیدی وهم آلود و در هم گره خورده است. از یکی به دیگری رجوع داده میشوی! 

راه مراقبت از خودت این روزها چیه؟! 

 

 

 

​​​​​

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۳:۱۹
سایه نوری