سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

نوشته های بی هدف

پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۹ ب.ظ

عصر دل انگیزیه؛ ماه نقره ای براق وسط آبی نفتی آسمون نشسته و من فقط کافیه پرده رو بزنم کنار تا ببینمش و محو شکوهش بشم...

 

صدای تمرین سه تارش میاد و منو پر از شوق میکنه؛ دور نیست اون عصر پاییزی که میشینه واسم میزنه و من باهاش می خونم 😊😊

 

عطر قهوه پیچیده تو خونه و بی تابم کرده؛ بوش میکنم.. بوش میکنم .. بوش میکنم و از کناره های قلبم جوانه های تازه سر میزنه..

عطر قهوه، لحظه ی حال رو واسم پررنگ تر میکنه .. وقتی تو لحظه ی حالم، هیچ کاری نیست که نتونم بکنم..

لحظه ی حال، قدرتش رو سخاوتمندانه ارزانی میکنه.. اما سخته دراز کردن دستهامون به سمتش؛ کاش یاد بگیریم و یادمون بمونه! 

حواس پنج گانه ی ما، قدرتمندترین ابزار برای موندن تو لحظه هستند.. کاش هنرمندانه و خلاقانه به کارشون بگیریم!

زیبا کردن اطرافمون هم ما رو به همین جایی که هستیم، وصل میکنه.. رنگ و نور و جزییات جذاب، خونه هامون رو واسه حضور تو لحظه ی مقدس حال، آماده میکنند.. 

 

گاهی باید وسط هیاهوها، ایست بدیم؛ بشینیم و فقط بشنویم.. آرام بگیریم و فقط ببینیم ... این میتونه تمرین ساده ای باشه واسه شروع یادگیریمون .. 

 

یک تکه کیک وانیلی رو که دیروز باهم پختیم، میذارم تو دهنم؛ سعی میکنم طعمش رو زندگی کنم؛ قطره، قطره. انگار که آخرین تکه ی کیکه!!

دیدید وقتی به آخرهای یه چیزی میرسیم، چقدر عمیق تر و آهسته تر و متمرکزتر حسش میکنیم.. کاش با همه ی تکه های حیاتمون، با همه ی تکه های روزمون مثل تکه ی آخر کیک وانیلی برخورد میکردیم! 

 

یکی از هیجان های این روزهام، سوپ های رنگارنگ و متنوع و طنازه 😊😊 پاییزم با سوپهایی که پر از لیموترشه، خوشمزه و گرم و امیدوار کننده میشه.. من عاشق خوردن سوپ تو شبهای پاییزم😊

 

و لیموترشهای جذاب با پوست سبز براقشون، عطرشون که از دستهام نمی پره و طعم بی نظیرشون؛ ملس و آبدار و وسوسه انگیززززز، همه ی حواس منو جمع خودشون میکنند... 

 

رمانها.. سریالها.. خوندن و نوشتن.. نقاشی کردن.. زبان.. کلاسهای دانشگاه.. تصمیمات تازه،، وجود گرم خودش، وجود همراه خودم، عظمتی که گرماش رو ازم دریغ نمیکنه و حسش میکنم؛ همه و همه تو هر کلافگی یا نگرانی یا... سراغم میان و مثل یه غریق نجات، نجاتم میدن.. سرمو میارن بیرون از اعماق دریای ترس و شگفتی های اطراف رو به رخم میکشند.. 

 

اواسط مهرماه، مهمان عزیز و زیبا و جذاب و شگفت انگیزی خواهم داشت؛ از حالا دل تو دلم نیست واسه ۱ هفته ای که پیشمونه؛ تجربه ی تازه ی عجیبی خواهد شد واسم که حتما میگم ازش.. شاید عکس هم گذاشتم ازش اینجا 😊😊😇😇

 

سه شنبه بعد از دندانپزشکی و... چند ساعتی رو به خاطر کار، کنار دوست عزیزی بودم؛ لحظات پربرکت و جادویی و درخشانی شدن واسم.

اصلا نمیدونم مسیر گفتگو و مصاحبتمون چطور به اون سمتها رفت اما همونی بود که میخواستم؛ همونی شد که آرام جان و صلح درون و قرار قلب و نگاه های نو واسم به ارمغان آورد.. 

 

هفته ی آینده کلاسها شروع میشه؛ کارهای جدید آغاز میشه و ... من مشتاقم و در عین حال کمی ترسان و گیج هستم 😊😇 و البته که قبل از خط شروع، اینها اجتناب ناپذیره.. شگفتی ها نه بعد از خط پایان که اتفاقا بعد از خط شروع منتظرم هستند.. 

 

از درخت وجودم مراقبت میکنم.. درخت عجیبی شده؛ هربار از نقطه ای جوانه ی تازه ای میزنه یا شاخه ای ازش جدا میشه..

 برگهایی داره که باید بریزند اما وقتش نشده؛ شاید برگریزان خزان امسال نوبتشون باشه!! اما کی میدونه؟!

ما چقددرر هیچی نمیدونیم؛ و چقدر شیرینه که میتونیم خودمون رو به نیرویی بسپاریم که همه چیزو میدونه!!

 

مراقبت میکنم از درختم تا تر و تازه و ماجراجو و خرم بمونه.. و هربار واسم میوه ی تازه ای بده ..

 و چه میوه ش سرخ و درخشان و آبدار باشه و چه بی رنگ و کال و مات، من قدردانش هستم واسه شناساندن چیزهای تازه بهم..

واسه اینکه هربار بهم نشون میده اونقدرهام که فکر میکردم ترسی نداشت؛ چه بشه.. چه نشه!! چه سرخ و آبدار چه کال و بدرنگ، مهم اینه من دیگه آدم قبلی نمیشم... 

 

 

 

نظرات  (۹)

سلام سایه جان

این آدرس گروه تلگرامی کتابخانه گویا

Ketabkhane_goya@

البته تایپ کردم

@

باید اول بیاد 

اگر عضو شدی کلمه هل رو سرچ کن

کتاب آبنبات هل دار رو میاره،

یکی دو قسمتش رو دانلود کن بخون 

اگه خوشت اومد بقیه قیمتهاش دانلود کن

پستت رو هنوز نخوندم یه کم وقت دیگه می خونم

روز خوش 

پاسخ:
ممنونمممم سارینا جااان..
اتفاقا امروز غذای خمیری داریم 😊
حین درست کردن خمیر،، حتماا گوشش میدم ..
مرسی که میخونی.. 
۰۵ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۷ گیسو کمند

 بسیاااار زیبا👏🏻❤

پاسخ:
ممنونم 😇😇
۰۵ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۰ حامد سپهر

 

"گاهی باید وسط هیاهوها، ایست بدیم؛ بشینیم و فقط بشنویم.. آرام بگیریم و فقط ببینیم ... این میتونه تمرین ساده ای باشه واسه شروع یادگیریمون"

این تمرین رو دوست دارم یاد بگیرم

پاسخ:
این تمرین بی نظیره.. اینکه شتاب رو از لحظه مون بگیریم و قرار رو بیاریم تو سلول هامون، خود به خود همه چیز رو متعادل میکنه. 
به نظرم حلقه ی گم شده ی این روزهامون، آهستگیه.. 
یادش بگیریم و تکرارش کنیم، لذت و درکمون از لحظه صدچندان میشه.. 

عطر قهوه به طرز عجیبی حواس و تمرکز آدم رو یکجا میاره به حال!! مثل یک شوک می مونه وسط تموم خستگی ها!

 

همزمان با خوندن این پستت دارم موسیقی بی کلامی گوش می دم که برای باز کردن چاکراهاست! خیلی با هم هماهنگ شدند!

:)

پاسخ:
دقیقاا؛ عطر قهوه مسحورکننده ست... 
چقدر این هماهنگیت به دلم نشست؛ خیلی ممنونم ازت.. 
🌿🌿🌱🌱💐💐

"اونقدرها که فکر نیکردم، ترسی نداشت "

بعله بعله. این هس اون چیزی که میخوایم بهش برسیم

پاسخ:
همینطوره میم... 
من گاهی از ترس یه چیزی به خودم لرزیدم و وقتی زدم تو دل ترسه،، خیلی نگذشته که به خودم بگم: بابااا اینکه ترسی نداشت.. 
کاش یادمون می موند چه راه هایی رو نرفته، ایستادیم و چه زندگی هایی رو نکرده مردیم و چه مسابقه هایی رو شرکت نکرده باختیم و چه امتحان هایی رو نداده مردود شدیم؛ چون ذهن ما بلده هرچیزی رو زیادی بزرگش کنه و ما عادت کردیم گوش به فرمانش باشیم.. 
به امید شجاعت و سرکشی و غوغا و عصیان 😊😊
۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۰:۰۲ بلاگر کبیر ^_^

** لحظه ی مقدس حال **  بهترین عبارتی بود که میتونستم بشنوم.گاهی حس میکنم همینجور راه میری و ازت عبارت تازه ی مخصوص سایه میریزه.ترکیبات عجیب و عالی میسازی و من ؟؟ خوش به حالم که میخونمت و کیف میکنم دختر بی نظیر ❤

پاسخ:
خودمم دلم واسه لحظه ی مقدس حال رفت؛ پاک و بی گناه و معصوم و جاری.. 
مرسی میناا.. مرسیی.. 
منم هم از خوندن تو لذت میبرم و هم از خوانده شدن توسط تو 😊😊
ممنووونم 🙏🙏
۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۱ Javad Aligholizadeh

یه چیزی که برام جالب ه نگاه های آدماست به یک پدیده مشترک ... دلبری را می شناختم که عاشق این بود که نظاره گر بارونی باشه پاییزی، که خودش رو با پتویی پوشانده باشه و درگیر کتابی باشه ... یا اینکه راننده تاکسی رو می شناسم بجای اینکه اعصابش توی ترافیک وحشی تبار تهران هی خرد تر بشه هر موقع بهم میرسه برام شهریار می خونه ... یا اینکه فروشنده ای که توی کف خیابان ولیعصر هر روز بهم جورابی می فروشه و منم میگم " همون همیشگی " ...

مهم اینه که ماها بعد از هر اتفاقی که ثانیه ای قبل می گذره از سرمون، دیگه اون آدم سابق نیستیم به قول شما چه بشه ، چه نشه ، چه سرخ ، چه کال ، چه آبدار و خوش رنگ و یا چه خشک و بد رنگ ...

 

پاسخ:
نوع نگاه ما،، تعریف هامون رو میسازه.. تغییر دیدمون، تعریف هامون رو تغییر میده .. و تعریف های تازه،، پر از صلح و سرخوشیه.. اصلا هر تعریف تازه،، دنیا دیدگی عجیبی به همراه داره.. منم عاشق شنیدن قصه ی آدمهام و نگاههاشون واسم جالبه.. 
کامنتهاتون خیلی قشنگن.. ممنون.. 

نمیدونم چی شد ولی برخلاف همیشه که وقتی تشنه ام میشد سریع لیوان رو پر آب میکردم و تا تهش رو یه نفس سر میکشیدم.اونروز جرعه جرعه تشنگیم رو برطرف کردم ...

و فهمیدم چقدر تا الان اشتباه زندگی میکردم.

اشتباه و با عجله ؟!

اون تیکه کیک وانیلی برای من همون لیوان آب بود که بهم گفت آهای خانم یواشتر ،چه خبرته ؟کجای دنیا میخوای بری با این عجله ؟

پاسخ:
به به به این یادگیری ها؛ بعدشون هیچی دیگه مثه قبلش نیست.. 
من عاشق غرق شدن تو صدای سرازیر شدن آب تو لیوان و حباب هاشم.. 
بیشتر وقتها، آهستگی درمان و شفا و معجزه ست.. 
چه خبرته؟! 👍👍

همین که ازت یاد بگیرم

هرسری متوجه جذابیت پوست سبز لیمو ترش بشم 

اولین لقمه رو به جذابیت اخرین لقمه بخورم 

و‌حواسم باشه که هیچی نمیدونم و هیچ کاری نمیتونم انجام بدم تا اون بالایی نخواد 

کافیه 

نه؟ :)

پاسخ:
همینکه منم ازت سادگی و مهربانی و خلوص رو یاد بگیرم،، زیادم هست.. 
نه؟! 
امیدوارم اینا رو که گفتی همه مون یاد بگیریم و یادمون بمونه... 
من وقتی اینا رو یادم می مونه، همه چیز سبز و آروم و به موقع و شگفت انگیزه و وقتی یادم میره، هیچی دیگه سرجای خودش و به وقتش نیست و من ناآرومم.. 
😍😍😘😘

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">