سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

امروز ساده ی سایه

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۱۹ ق.ظ
صبح که از خواب بیدارم شدم، خوب میدونستم دیگه تا دستی به سر و روی خونه نکشم، هیچی نمیچسبه...
من هفته ای دو بار تمیزکاری میکنم،این جوری هم وقت کمی ازم میگیره و هم خونه همیشه برق میزنه و نگاه کردنش حالمو خوش میکنه... اما چون کارهای خونه،البته غیر از آشپزی که محبوب دلو روحمه، واسم سخته و گوش کردن کتاب صوتی یا پادکست هم، هربار، به دفعه ی بعدی تمیزکاری مؤکول میشه،،گاهی مثل الآن وسط یک خونه قرار میگیرم که دیگه از نفس افتاده 😊 و نمیتونه نفس منو تازه کنه...
اما خب باز با خودم مهربونی میکنمو به خودم میگم خب تو این 3 ماه اخیر،،اولین باره که خونه،،اونم نه خیلی زیاد،،از دستت لیز خورده...سخت نگیر 😊
قهوه مو گذاشتم رو گاز...شیر رو ریختم تو شیرجوش،،و دلم یه چیزی خواست که خب اسمشو فراموش کردمو مامان همیشه واسم درست میکرد..زنگش زدمو دستورشو گرفتم...عطر کره،آرد،رازیانه،زیره و زردچوبه که با قهوه آمیخت،،من دیدم تو خونه ی نامرتبم هم چقدر لذت وجود داره و چقدر خوشحال شدن من آسونه..شیرقهوه رو با اون ترکیبی که اسمشو نمیدونم خوردم و بهشتی بودن مزه ش یک آن مسخم کرد..و حس کردم مثل اسفناجهای ملوان زبل،،انرژی کوزت شدن رو بهم داد😊
از اونجایی که سال 98، از اهدافم رسیدگی به بدن و جسممه...
با تونر پوستمو پاک کردم، و آبرسان زدم...چقدر حس مراقبت کردن از خودمون شیرینه..به نظرم رسیدگی به خودمون، یکی از انرژی بخش ترین کارهاست...
پنجره ها رو باز کردم..لباسشویی رو روشن کردم..گردگیری،،جارو،،تی،،مرتب کردن کمدها و یخچال..هر گردی که تکیده میشد انگار چیزهایی از من میکندو شادابی رو اضافه میکرد بهم..همینطور که انرژیهای خوب جاری میشدن،،خستگیم در میرفت..بین کارهام یه دونه تخم مرغ بومی هایی که مامان جون واسم فرستاده بود آب پز کردم، خوردم و مولتی ویتامینو بیوتینم رو هم فراموش نکردم...از یادآوری حجم عشق مامان جونم و اینکه همیشه حواسش بهم هست غرق شادی و شکر شدم...با تمام لهیدگی و شیطانی که گولم میزد شام نپز دیگه،،اما حس کردم خوشحالیم از تمیزی خونه و انجام کارهام اونقدر زیاده که میتونه خستگی رو کنار بزنه...ماکارانی پختم اونم با یک روش من درآوردی که همون لحظه به ذهنم رسید،،و مزه ی خاص خوبی در اومد ازش...
یه چایی دارچین دم گذاشتمو دوش گرفتم..اومدم چایی خوردم و دیگه بعد یک روز کتاب نخوندن،،دلم فقط کتابمو میخواست..
کتاب تسلی ناپذیر رو میخونم،،که درست زمانی که تصمیم گرفتم باز تاریخ و رمان رو شروع کنم،،هدیه ش گرفتم و حتمن واسم حرفایی داره...
همسر رسید،شام خوردیم،نهنگ آبی دیدیم،حرف زدیم و روز من تمام شد...و بیخوابی زده به سرم 😊 
به امروز که فکر میکنم، میبینم کار خاصی توش نبود،تمرینهای زبانمو انجام ندادم، سفارشی قبول نکردم، چیزی ننوشتم، 10 صفحه بیشتر نخوندم....اما لذت بردم، خوشحالو راضی بودم..نه به گذشته رفتم نه به آینده..توی حال غوطه ور بودم،،آرزویی هم انگار نبود..و تقلایی..رها بودمو گویا همه چیز خلاصه میشد در انجام کارهای روزمره ی عادی..انگار در جهان امروز من تنها کار،،همین بود..عجله و شتابی نداشتم..و حتی لذت بردم از همینها..از خودم مراقبت کردم و حواسم به خودم بود...و حالا باز به این فکر میکنم که من لذت بردن بدون ایده آل گرایی، شاد شدن از چبزهای کوچیک،کوچیک..شکر به خاطر همه چیز رو دارم یاد میگیرم و روز به روز بهتر میشم تو این ها...






زندگی چه میتوانست باشد جز تو که رو به رویم نشسته ای،،و آفتاب که بیخیال بر ما لمیده و آهنگ صدایت که میپیچد و واژه هایت که مرا به خود میخواند...و منی که کنارت چای مینوشم و چشمانم که تنها تو را میبینند ... و مایی که خیالمان نیست،،لحظه ای دیگر چه هستو چه نیست...
                                                                        سایه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۵
سایه نوری

نظرات  (۲)

۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۴۵ اقاقیای توانمند و وحشی
سلام سایه جان.
نوشته هات عالی بودن ، توصیفاتت دلنشین و خواستنی.
لذت بردم از خوندنش.
حالا باز به این فکر میکنم که من لذت بردن بدون ایده آل گرایی، شاد شدن از چبزهای کوچیک،کوچیک..شکر به خاطر همه چیز رو دارم یاد میگیرم و روز به روز بهتر میشم تو این ها...*
👆این بزرگترین نعمته سایه جان .خوشبحالت که ازش بهره مندی.
زندگی کردن در لحظه حال ، به گذشته و اینده نرفتن ، یه مهارته، یه هنر.
امید که هممون بتونیم این‌مهارتو کسب کنیم و روز به روز لذتپون از زندگی بیشتر بشه.

پراگراف آخر هم که نرم و لطیف و بی نظیر❤


پاسخ:
و همه شونو میشه یاد گرفت...
واقعن همینطورههه...
ممنون..ممنووون از تو که میخونی
سلام سایه جان
چقدر زیبا توصیف کرده بودی یک روز ساده رو
و اینکه میشه از انجام کارهای به ظاهر تکراری هم لذت برد و حتی انرژی گرفت
من هم این دیدگاه رو خیلی قبول دارم باید از شرایط موجود هم لذت برد و در کنارش برای رسیدن به اهداف تلاش کرد

گاهی وقتا به خودم میگم فکر کن به دلیلی سالها توی زندان بودی و الان دقیقا در همین لحظه از زندان آزاد شدی فکر کن ببین چقدر توی این شرایط مردم دوست داشتنی تر هستن چقدر بیشتر دوست داری بهشون محبت کنی و چقدر قدر همین زندگی روزمره که گاها با سختی هم توام هست رو می دونی

اینجوری که تصور می کنم می بینم همین چیزهای ساده و در دسترس چقدر ارزشمندن, بودن در اجتماع و احترام به همنوع هم همینطور
پاسخ:
سلام سارینا جان..
همینطورههه...
آره واقعن..کلییی نعمتهای کوچیکو بزرگ دورمون هست که متأسفانه تا از دستشون ندیم،،قدرشونو نخواهیم دونست...کاش قبل این ببینمشون و شکر رو یاد بگیریم...
ممنونم ازت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">