خلق بی فکر، بی ترس، بی ویرایش
در هر چیز به دنبال نشانه های نخستین باری هستم ،،
همانقدر که میدانم واپسین بار است!!
در هر چیز یک گذرای افسون کننده میبینم،،
و میگذارم افسونم کند،،
افسونو رها در دست بادی که می وزد،، گردبادی که میبرد و آتشی که می سوزاند...
موجم، موجی که میراند،،
دردم،، دردی که می سوزد،،
جانم،، جانی که میخرد هرآنچه باشد را ...
آنقدر میرومو میروم تا رفتن از من شفافیتی بسازد که در آن،، هرچه و هرکس بوده امو پشت سر جا گذاشته ام،، انعکاس یابد ...
هراسها را یکی یکی می درانم چون گرگی که با غریزه اش می دراند...
غریزه را دوباره صاحب میشوم تا اصیل و وحشی و ناب شوم ..
آنگاه پرواز میکنم به سوی کهکشانی که ادامه ی من است یا من ادامه ی اویم ..
دست بر گردن هستی ای می اندازم که مال من است، آنقدر میفشارمش تا در شکمش فرو روم و یکی شدن را بیافرینم ...
آنگاه نورهایی میریزانم که هرچند کوچکند اما هشیارند، هرچند ناشی اند اما داغند،، ناب و اصیلند و به سوی جریان، جریان دارند !!
این منم که میدانمو نمیدانم .. میسوزمو نمی سوزم.. هستمو نیستم ... جوانه هایی در من سر میزندو پوسته ام را میشکافدو به سویی میرود که نمیدانمو نمیخواهم بدانم.. من فقط دردهای پشت هم زاییدن های طبیعی ام و در هر فراغ، عجیب ترین تکه ی جهانم را می زایمو تغذیه میکنمو در آغوش میگیرم،، بخش هایش را می چینمو از دور نگاهش میکنم.. نزدیک شدن، بس خطرناک است!!
دردهای عجیب زاییدن،، رنج های آزاد،، شادی های اصیل،، زندگیهای گرگی و مرگ های مرموز،، من آماده ام و آمده ام تا از نو جهآنم را بسازم .... تکه هایم را به وقتش بیاورید.. نه زودتر نه دیرتر و نه حتی ... حتی... حتی تر... فقط همانطور که باید باشندو باید بیایند...
انفجاری تازه در راه است !!!
این منم ... سایه،،نور.. هستی یا هیچ !!
من دقیقا از وقتی این کامنت رو روی این پست برای تو گذاشتم و ازت تشکر کردم دیگه نیومدم وبلاگ حدود ده روزه
و همون روزها اتفاق جالبی افتاد برام یکی از دوستانم به اسم شادی که تو وبلاگ خودم هم برام کامنت میذاره بهم تو واتس آپ پیام داد که نسیم میخوام یه مراقبه گروهی رو شروع کنم میای؟ گفتم آره
خب شادی یه یوگی بوده و ریکی هم کار کرده
بعد این مراقبه به طور عجیبی انگار فقط برای من طراحی شده تا وارد خودم بشم
یعنی هرچیزی به وقتش اتفاق می افته انگار من الان آمادهء این داستان بودم منی که این همه شور مراقبه کردن رو میزدم و میگفتم میدونم فقط مراقبه هست که می تونه من رو آزاد کنه
اسم مراقبه مراقبهء باغ شخصی هست و هر هفته یه موردی به این باغ اضافه میشه که باید ببینی تو باغت تو مراقبه... بعد چیزی که تو می بینی و نوع برخوردت و اتفاقاتی که مجسم میکنی کنکاش های شخصی تو درون تو به حساب میان که به کشف خودت می پردازی هر هفته یه مراقبه است اول باغ و برکه درونش بود و بعد این هفته حیواناتی که تو باغ می بینم و همینطور ادامه داره هر هفته یه موضوع و یک هفته وقت داریم هر چندبار که دوست داریم این مراقبه رو انجام بدیم
این باغ درون ماست و وقتی واردش میشیم به کشف و شهود خودمون می پردازیم
چیزهایی که من تو اون مراقبه تجسم میکنم و با شادی در میون میذارم و اطلاعاتی که اون میده که این نشاندهنهء فلانه و این نشان دهندهء بهمانه
دارم خودم رو واکاوی میکنم
و تازه دارم می فهمم من چقدر خودم رو کمتر از چیزی که واقعا هستم در نظر میگیرم و شادی داره از عظمت روح من میگه که من نمی دیدمش
یه خصلت هایی که من بهشون توجه نمیکردم رو داره بهم نشون میده که چقدر عالی و مناسب و مفید هستن و من اصلا بهشون اهمیت هم نمیدادم