شاخه های پریشانیم، تو را میخواهند
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۱۳ ق.ظ
امشب چیزی جز پریشانیم نیست..
نگاهم درخت میسازد از این پرده، این دفتر، این خودکار...
و شاخه ها، تنه ی پریشانیم را می خراشند..
از خونش، درخت پریشانی دیگری میروید...
کاش نگاهی هم تو را پرنده میکرد؛ اینجا تا صدایت بخواهد شاخه و درخت هست!
بر شاخه های پریشانیم بنشینی و بخوانی
تا از یادم نرود صدایت، خنده هایت...
پریشانیم، صدای تو را کم دارد تا جهانی را بیاشوبد!
درخت به درخت لانه ات میشوم،،
تو فقط پرنده شو؛ بی وقفه بخوان...
#خلق_شبانه
#خلق_بداهه
#خلق_بی_ویرایش
#خلق_وحشی
من بیشتر کنجکاو اینجای این متن هستم ...
" و شاخه ها، تنه ی پریشانیم را می خراشند ... از خونش، درخت پریشانی دیگری میروید... "
به نظرم روییدن جذاب و مهمه حتی اگه روییدن پریشانی باشه (که همیشه برایم عذاب آور هست) روییدن از دیدگاه من یعنی هنوز امیدی هست که از رویش شاخه ای صدایی صدایت کند و قلبی دیگر بتپد ... یاد مولانا می افتم شعرش بلنده ولی میگه اگه به مقامی رسیدی که فهمیدی اون چیزایی که تا حالا خودت را باهاش تعریف می کنی نباشی میفهمی که تعریف جهان (روییدن) میتونه یه چیزی فارغ از چیزی باشه که در تفکرات من بگنجه
" گر به این نقطه رسیدی ... به تو سر بسته و در پرده بگویــم ... تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را ... آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی ... خودِ تو جان جهانی "