واسه نظم بازم و توجه به خودم
امتحان اولم رو صبح ساعت ۸ دادم؛ ۲۵ دقیقه وقت داشت و توی کمتر از یک ربع تمامش کردم رفت😊 نمره شم اومد و ۲۰ شدم 🥰
عاشق ایام امتحانات هستم؛ همیشه بودم فکر کنم. دارم درس میخونم توی عجیب ترین شرایط از نظر جامعه. اما واسه م مهمه؟ نه اصلا.. آخه چه اهمیتی داره؟!
یک زمانی درس من به موضوع پیچیده ای تبدیل شده بود. و چقدر برای بقیه عجیب و قضاوت کردنی بود. و چقدر قبلش برای خودم پیچیده و عجیب و قضاوت کردنی بود! آخه مگه میشه ما از نظر موردی، توی درونمون حل شده باشیم و بعد بیرون بتونه به ما رنج بده؟! اما خب به منکه بیرون رنج میداد، چون قبلش هرروز و هرشب، درون خودم از بابتش رنج میکشید. هنوزم حرفهایی هست که درباره م بزنند اما با این مدل سایه، آخه چه اهمیتی داره؟!
تست جو رو میذارم توی ساندویچ ساز.. لایه ی پنیر رو بادقت پخش میکنم روش. سیاه دانه ها رو می رقصونم رو سفیدی پنیر. حلقه های آبدار خیار و تکه های نازک گوجه؛ مغز گردوها رو بین هر تکه خیار و گوجه جا میدم. تخم مرغ رو میشکنم؛ تق... میشنوید؟ وانیل رو می پاشونم؛ چه عطری. بو بکشید؛ بیشتر، بیشتر.. قلپ شیر و تست فرانسویم عطرش میپیچه؛ با قلبمه ی خامه و شبارهای طلای عسل، جون میگیره.
اصلا وقتی میتونم به خودم اهمیت بدم، چیزیم اهمیت داره؟! ( البته که اهمیت درست نه اون توهم های به درد نخور که من مدام میخوام ازشون بنویسم و نمیشه)
شیرقهوه و تکه کیک آشتی کنون🥰 میاد تو سینی خوش بر و رویی که دیروز واسه م خریده..
آخرین بار که واسه خودتون، فقط و فقط واسه خودتون تابلوی صبحانه درست کردید، کی بود؟! واسه خودتون و با دقت، وسواس، توجه و حضور.. من اگر بخوام از خلاقیت و هنر درونیم واسه خودم خرج کنم توی روز، اولین دست به جیب شدنم صبحانه ی هیجان انگیزه. و سخاوتمندانه خرج میکنم! 😇😇
دیشب حدود ۱۰ شب شروع کردم به درس خواندن. ۲،۳ ساعته تمامش کردم و خوابیدم. واسه ی من ماکارانی پخت 🥰 و تا صبح کار میکرد. با این وجود ساعت گذاشته بود روی ۸ و اومد گفت مشکلی نداری؟🥰🥲
به این مرد فکر میکنم؛ چه طوری اومد تو زندگیم؛ از کجا؛ چرا وقت نوشتن ازش زبونم بند میاد! چه روزهایی رو با هم گذروندیم و چه رنج ها که نکشیدیم و تو این نقطه، چرا همه چیز اینقدر هنوز عجیبه؟! به این فکر میکنم که چقدر همه تو عشقش موندن اما حتی یک هزارمش رو هم نمیدونن!
انگار هزار سال میگذره ازش!!
شدیدا نیاز دارم به بیشتر دیدن خودم. به در آغوش کشیدنش. به توجه جسمی و درونی بهش؛ به تغییرات تازه. برنامه هایی هم دارم واسه خودم. به شروع کارهایی تا قبل پایان سال فکر میکنم و دلم غنج میزنه...
امروز، روز پرکاری داره؛ کلاس هم داره.. منم ناهارم رو انتخاب کردم، و مقدماتش انجام شده😊 میخوام خونه رو تمیز کنم. کارهای امروزم رو انجام بدم. و اگر خدا بخواد، بعدش امتحان چهارشنبه رو بخونم 😂 باشد که شروعش کنم، چون بقیه از ۱ هفته پیش شروعش کردن و مدام از سختیش میگن 😐😐 تازه فردا هم چند ساعتی واسه کاری باید وقت بذارم 😅
هنوز وجودم از همونهایی که جمعه گفتم پره. و میدونم باید واسه شون آستین بالا بزنم. و میدونم باید دردش رو بکشم و برسم به مرحله بعد. اما خب امروزم، روز تازه ست! و
میگذرونم این چیزا رو هم، مثل همه چیزهایی که گذروندم. چون زندگی همینه؛ حل شدن یا حل کردن .. و دوباره حل شدن یا حل کردن و دوباره.... دوباره...
بند اون دو سه مورد رو هم باز کن
مربوط به خود همسر هست؟
ببین من هم خشم های فروخفته از بعضی آدمها دارم ولی در مقابل همسرم بیرون نمی زنه
معمولا برقم مادرم رو می گیره ولی خب خشمم هم از خودش هست از بچگی
من میگم چیزی که از بچگی ریشه دوونده خب حل کردنش سخت هست خیلی دوره، از دسترس خارجه بعضی وقتها اصلا تو خودآگاه نمیاد
ولی اتفاقات مربوط به همسر مال خیلی قبل نیست نمی تونه ریشه ای باشه که دیده نشه پیدا نشه و حل نشه به خصوص در قبال همسران همراهی مثل همسران ما
این شیوه خلاصه نویسی ات هم چرا شبیه منه اینقدر
منم استاد خلاصه نویسی بودم یه درصد فکر کن من میخواستم یه کتاب رو دو بار بخونم تو عمرم یادم نمیاد هیچ درس و کتابی رو دو بار خونده باشم