وقتی خودت بودی، بقیه ش چه اهمیتی داره!!
قارچ های سفت و تازه رو سرازیر کردم تو روغن زیتون طلایی و بکر،، سیب زمینی ها با کمی خامه و فلفل سیاه، لطیف و هوس انگیز شد.. جعفری ها رو نرم و آرام خرد کردم و باز هم عاشق صدای عجیب این خرد شدن، شدم.
کاهوهای ترد و تازه رو ریختم رو پارچه ی گلدار تا خشک بشن و سس سالاد رو آماده کردم..
نان های مربعی جو رو چیدم کنار هم.. لایه ی اول، پوره ی لطیف سیب زمینی،، مقداری جعفری.. قارچ های تفت خورده و کمی پنیر و تمام.. اسنک های گیاهیم اونقدر رنگین و ساده و بی ریا بودن که دیدنشون قبل از خوردن، سیرم کرد! عاشق این غذای ساده و سبک شدم.. یعنی هم از آماده کردنش کیف بردم و هم از خوردنش..
چه کیفی میده دیدن جزییات.. چه لذتی داره شنیدن جزییات.. چه رنگی به روز و شب میده،، پاشیدن جزییات بهشون.. شایدم یادم بره اما هروقت میرم تو عمق جزییات؛ میرم تو رگهای محو پوست کاهو،، میرم تو صدای خرد کردن سبزی،، میرم تو عطر روغن زیتون.. هیچ مشکلی نمی مونه، هیچ زمانی نیست.. هیچی دیر و زود نمیشه.. و همه چیز میشه یک طنز زود گذر که من میتونم باهاش بیخیال و مست و سرخوش بشم..
خودمم نمی تونم وبلاگم رو باز کنم بخش مدیریتش رو باز میکنم ولی پیج خودم باز نمیشه برام
بلاگفای ترسناک