سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

پتوس آزاد من، نگاهت که میکنم آزاد میشوم!!

چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۵۳ ب.ظ

اولین صحنه ی صبحم پتوس سبز وحشی از دیوار بالا رفته بود؛ صحنه ای که دوباره و هربار بهم یادآور میکنه: هیچ چیز این دنیا بزرگ و مهم و جدی نیست؛ مگر اینکه من بخوام بزرگ و مهم و جدیش کنم یا من به بزرگ و مهم و جدی شدنش نیاز داشته باشم!!

 

نونم رو داغ کردم و بوش خونه رو بیدار کرد؛ وقتی لایه ی نازک کره رو با دقت روی تکه نونم پخش کردم، لحظه روشن شد؛ وقتی رگه های نازک طلای عسل رو می رقصوندم و پیچ میدادم روی کره ها، مبهوتش بودم؛ و مدال درخشان ترین لحظه رو دادم بهش🥰🥰

 

هوشیاری و تیزی روح با همین لحظه های بران و فریبنده راه میفتن... 

 

پادکست (راوکست) رو گوش میدم... میدونم پادکست لطیفی نیست و دلخراشه 😉🙃 اما خب من گوشش میدم و دوسش دارم و هربار که روایت قصه هاش رو میشنوم باز از نو مطمئن تر میشم چقدر میشه در هر شرایطی پیش رفت؛ چقدر بزرگ نیستیم نه ما نه دنیا و نه اتفاقاتش  اونقدری که خودمون بال و پر میدیمشون و توهم میزنیم 😁 مثلا قسمت (دره اشک) و ...

 

اگر توهم ها رو رها کنیم، تنها پیش میریم و تو این پیش رفتنه، همه ی چیزهایی که دنبالشونیم یکی یکی از خاک سر میزنن.. و بعد تازه اینجاش جالبه که خیلی چیزهایی که میخواستیم رو هم یادمون میره و دیگه نمی خوایمشون! 

و جنگها تمام میشن و دست از سر خود بیچاره مون برمیداریم بالاخره 😅...

بعد حتی تو هر نشستن و رکود هم عشق و جریان، به راهه... 

 

شنبه پروژه م رو تحویل دادم؛ ارائه ش رو هم ویس کردم و ارسال شد.. خیلی زیاد از انجامش لذت بردم و کیف کردم. و اگه این زندگی نیست، پس چیه؟ 

 

کلاسهای ساعت ۸ و ۱۰ امروز  تمام شدن.. من پستم رو مینویسم و میرم که ظرفها رو بشورم. یه جمع و جورکی بکنم؛ یه ناهار سبک و سریع و گیاهی بپزم و بشینم سر کارهام... 

 

 

یعنی این پست ماجرایی شد هاااا... 😊😊 الان دیگه من ظرفهام رو شستم؛ ناهارم رو خوردم؛ فکر شامم رو کردم ... یه چرت شیرین و بس دلچسب ظهرگاهی بعد صدهاا سال زدم.. دمنوش گل سرخم رو دم کردم. و دارم پستی که چند ساعت پیش شروع شد و کار پیش اومد و یادم رفت رو ادامه میدم 😅

 

یه کاری رو چند وقت پیش رایگان نوشتم؛ حالا بعد کلی روز، صبح پیام دادن اینحاش مناسب نیست؛ اونجاش مناسب نیست؛ حذف کن؛ اضافه کن... یعنی من تو نوشتن(برای کار کردن) به یه داستانی رسیدم که سبک نوشتنم و طرز فکر اکنونم، آدمها رو متعجب میکنه و ... و اینقدر این زیاد شده که کاری ندارم به خوب یا بدش اصلا دارم کارم رو از دست میدم😅😅

منم در جواب نوشتم: سلام سپاس.. برای من مقدور و ممکن نیست 😅 تمام... 

 

اینقدر حرف داشتم اما دیگه پریدن... برم که یک عالمه کار و خرید و ... دارم تا شب. دمنوشم رو بنوشم و بچسبم به بقیه ی روز..  

 

آزادم و آزاد میکنم؛ به برده هایی که گماشته ای و نمی دانی نگاهی بینداز... تو فکر میکنی در خدمتت هستند. ولی در اولین فرصت با خنجر خیانتشان گلویت را پاره خواهند کرد! هیچ چیز این دنیا زوری نیست... سد وظایف را بشکن و رود مهر را جاری کن... 

 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۹/۱۰/۲۴
سایه نوری

نظرات  (۸)

۲۵ دی ۹۹ ، ۱۳:۳۴ حامد سپهر

زندگی از نگاه شما اصلا یجور دیگه‌س نمیدونم چرا؟

شایدم خودم رو میگم نگاهم به زندگی و جزئیات پیرامونش زیاد جالب نیست که باعث میشه زیاد لذت نبرم

پاسخ:
راستش میفهمم چون خودمم روزی یه جور دیگه بودم... 

من آدم بی مشکلی و پولدار و فلانی نیستم اصلا.. 

موانع روحیم زیاد بوده و هست.. 

چیزهای دردناک زیادی رو پشت سر گذاشتم و هنوز دارم میگذرونم.. 

اما کلا به نظر من ما(با وجود منحصر به فردی و قدرتمون و... )، دنیا و اتفاقاتش اونقدری بااهمیت نیست که ما دوست داریم بااهمیتش کنیم! 

و زندگی همین لحظات کوچک و عادی روزانه ست.. و هیچ جا هیچ خبری نیست.. و اینها اصلا زندگی منفعلانه ای نیست؛ بسیار زندگی باکیفیت رو به جلوییه.. پر از نگاه جدید و گشودگی و البته تضاد... و پر از عمیقانه زیستن تمام ابعاد زندگی از رنج تا لذت... 
و مسئولیت پذیری و آزادی داشتن و آزادی دادن از دستاوردهای باشکوه این سبک زندگیه که من در حال آزمون و خطاش هستم.. 
۲۵ دی ۹۹ ، ۰۴:۲۶ گیسو کمند

چرت شیرین و دلچسب بعد صدها سال🥰 همه لحظاتت شیرینی و عسلی عزیزم.

سد وظایف را بشکن و رود مهر را جاری کن...به به🌹🌹🌹🌹🌹

آخه کیه که دلش میاد نوشته هات رو عوض کنه؟!

 

پاسخ:
کامنتهای ساعت 4:26 ات رو عشقه دوست جان 🥰😊

مرسیی خوش قلب💙

انگار فقط خودم دلم نمیاد گیسو😅


دوباره سلام

ممنون

نمی دونم چرا فکر می کردم شما تا الان چند تا وبلاگ داشتی و مثلا هر بخش از زندگیت رو یه جا نوشتی.

 

راستی یادت باشه بعد کرونا اومدم خونت علاوه بر قهوه از اون دمنوش های مطبوعت هم میخوام

پاسخ:
سلام جانم..
نه آغازم همینجا بوده 😊

حتما یه لته ی تووپ، دمنوش جانانه + کیک کره ای...  🥰😊
۲۵ دی ۹۹ ، ۰۰:۲۹ بلاگر کبیر ^_^

اره هم تو اون کتاب هم تو یه سمیناری ازش دیدم اونجا میگفت. 

 

استاد معجزه براوردن از دل ترکیبات عجیب کیه ؟؟؟ سایه ❤

پاسخ:
معجزه برآوردن از دل ترکیبات عجیب؛ همینههه مرسی 💙

بسیار از سادگی که پیچیده میشه درکلامتون لذت میبرم... قلمتون همیشه خوانا. 

پاسخ:
ممنونم.. 
مرسی که میخونید... 

سلام سایه

خوبی؟ خوش میگذره؟

چه جالب بوده شخصی که کار مجانی رو تحویل گرفته و حالا توقع ویرایش هم داره. دیگه دندون اسب پیش کشی رو که نمی شمرن. خدا بهش منطق بده

 

میگم چند روز پیش می خواستم برم توی دفتر خاطراتم خاطره بنویسم بعدا دیدم دم دستم نیست. گفتم برم تو کامپیوتر بنویسم. بعد دیدم کامپیوتر هم گاها دست خودم نیست. بعدا گفتم برم اصلا یه وبلاگ باز کنم اونجا بنویسم. اینه که رفتم بلاگفا یه وبلاگ باز کردم یه چند تا از خاطره هام رو اونجا نوشتم. چیز خاصی نیست. اتفاقات ساده روزمره. اینه

http://sarina-2.blogfa.com/

ولی خوب می خواستم بدونم از مطالبش میشه back up گرفت؟ یا ممکنه یکهو بپره؟

البته چیز خاصی نمی نویسم برای همین آدرسش رو هم تا حالا به کسی ندادم. فکر نکنم جاذبه ای برای کسی جز خودم داشته باشه. ولی خوب به هر حال خاطره است. شاید چند سال بعد خواستم برگردم بخونم.

 

یک سوال دیگه بلاگفا به درد می خوره؟

 

پاسخ:
سلام سارینا جااان.. 
من خوبم.. مرسیییی... 

دندون اسب پیش کشی 😅

 چه خوب 😊 مبارکت باشه جانم .. اولا مهم خودتی و سرخوشی کلمه بازیت..‌در ثانی من که حتما بهت سر میزنم.‌ 

سارینا اینجا اولین وبلاگ منه. هیچی از بلاگفا نمیدونم.‌ فقط چند باری شنیدم که قبلها خاطرات بچه ها توش از بین رفته.. همین جانم.. 

از پست‌هاتون خیلی لذت می‌برم‌، ممنون بابت این همه انرژی که تو کلماتتون موج می‌زنه. هر وقت پستی میذارید با خودم می‌گم بذارم اول صبح بخونم تا شاید منم لحظه هام و یادم بمونه و زندگی کنم. 

پاسخ:
خیلیی خوشحال شدم از کامنتت هستی جان.. 

وقتی عمیقا میرم تو لحظه ی حال و روانی زندگی وجودم رو پر میکنه(نه لزوما شادی، غمم هم.. کلا همه ی ابعادم) چیز عجیبی ازم سرازیر میشه در قالب کلمات و دلم میخواد دیگران هم بچشنش و روان بشن... و گاهی میگم یعنی این حس دریافت میشه؟ پس میشه 😊
۲۴ دی ۹۹ ، ۲۲:۱۱ بلاگر کبیر ^_^

دکتر وین دایر هم میگفت خیلی تو مسیر چاپ کتاباش براش پیش اومده که خواستن چیزی رو تغییر بده اما چون بهش اعتقاد داشته و همونجور میپسندیده تغییرش نداده. 

خیلی مسخره است که بخوان به اثر خلق شده ی یه آدم دست ببرن :/ 

پاسخ:
تو همون زنده باد خودم؟ 

چیزیکه هست مینا من گاهی ایمان به خودم رو از دست میدم ... و در کنارش یه آزادی عجیب درونی هرروز داره تو وجودم بیشتر و بیشتر میشه.. و این ترکیب عجیبی میشه تو زندگی و کار و ... 



ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">