پست درهم و برهمی از افکار و خوراکی هام😅
دیروز، ۳ تا کلاس آنلاین داشتم. و شب هم ساعت ۱۰ امتحان میان ترم داشتم. موضوع پروژه م رو هم باید مشخص میکردم و همراه با نظریه های منطبق باهاش، برای استاد میفرستادم تا در صورت تایید، کار نوشتنش رو شروع کنم. دیروز ناهار رو خیلی دیر خوردیم. پیاز رو طلایی کردم؛ اسفناج های پخته شده و پنیر صبحانه رو اضافه کردم؛ فلفل سیاه و زردچوبه و روغن زیتون و تمام.. پیچیدمشون لای خمیر یوفکا و رفتن توی فر... با ماست سرو شد. عالی بودن و تازه و گیاهی و سلامت و شعف انگیز 😊😊😊
امروز کمی دیرتر از معمول بیدار شدم. خونه نیاز به تمیزکاری داشت؛ میخواستم خورش قیمه بپزم؛ میخواستم برای امتحان شنبه آماده بشم اما به جای تمام این کارها که نه حسشون بود و نه حالشون 😅😅 به خودم توجه کردم که چی دلش میخواد: دلش یه فیلم یا کتاب میخواست با تم کریسمس و برف و شخصیتی زنانه و پر از احساس و خوراکی و... 😅 پس مینی سریال (Alias Grace) رو که مدتی بود میخواستم ببینم شروع کردم و ۲ قسمت ازش دیدم و خیلی دوسش داشتم. بعدش هم کتاب(دمیان) از (هرمان هسه) رو شروع کردم و همین ابتدای کار، عاشقش شدم.
بعدش یک عالم نوشتم و فکر کردم و کیف کردم.. و الان که اندکی کلافگی و بی حوصلگی صبحم بهبود پیدا کرده، در حالیکه پیازهای خیلی ریز خرد شده دارن با حرارت ملایم کاراملی و طلایی میشن و لپه ها در حال قل زدن هستند، در یک خانه ی ترکیده در حال نوشتن هستم 😅 (همین حالا هم صدای قاشق اومد که افتاد توی زودپز😊)
ظهر با مهربونی، صبوری و عشق بینهایت و همیشگیش، ظرفها رو شست و یه املت بی نظیر درست کرد که با ترشی، فلفل سبز، زیتون و ... معرکه بود.
الان در حالیکه روی بیسکویت کره ای خونگیم(سه شنبه، بین کلاسهام پختمشون🥰😊) پنیر خامه ای می مالم و جرعه ای چایی زنجفیلی مینوشم، به امیدها و ناامیدی هام، به سفیدی و سیاهی هام، به خستگی و شادابی هام و به اصل زندگی فکر میکنم...
و کلمات زیادی تو سرم هستند.. امروز بهم میگفت ایده هام عالین و باید رمانم رو شروع کنم.. به راه انداختن کار خودم فکر میکنم.. و میدونم یک سرسوزن جسارت دیگه، من رو بهش میرسونه.. خلاصه که زندگی با تمام ابعادش اینجا در خانه ی ما و در کله ی من در جریانه 😅😅
حالا دیگه تا حدود ۹ خورش قیمه آماده ست.. و فردا ناهار داریم. از این بابت خوشحالم 😁😁 اگر فردا حس و حالش اومد خونه رو تمیز میکنیم. امتحان شنبه رو هم باید آماده کنم. شبش هم جلسه آنلاین دارم. و خیلی کارهای دیگه ...
عصرهای پاییزی وقتی لبوهای آتشین پخته شده رو با سس مایونز(من سس مایونز دوست ندارم و خیلیی کم میخورم اما با لبو، ترکیب بی نظیریه)
یا اسنکهای اسفناج(۲ تکه نون جو که بینش اسفناج پخته شده+فلفل سیاه+پنیرصبحانه+ کمی روغن زیتون) قرار میگیره و توی ساندویچ ساز، برشته میشه با ماست..
یا چایی زنجفیلی/دارچینیم با خرماهای آغشته شده به ارده
یا سالاد دل انگیز و رنگارنگم( ترکیب کاهوی تازه+ بیبی اسفناج+دونه های ناب انار+برشهای پرتقال+نخودفرنگی+ذرت+سیب زمینی های نگینی سرخ شده در ادویه و روغن زیتون توی فر+ سس ماستی و فلفل سیاه)
یا کیک سیب خونگی یا .... رو بعد روزهای پرکار و عزیزم به عنوان عصرانه میچینم روبه روم و میرم به رویا، پر از حس قدردانی از خودم و دنیا و خدا میشم. و اون لحظه ها خیلی ناب هستن واسم و عزیز و باشکوه؛ با تمام سادگیشون......... (و اینو فقط خودم میدونم) !!
یه مینی سریال رو هم این روزها تمام کردیم به نام (undoing) ... ما که دوسش داشتیم: داستان روانشناس موفقی بود که چند هفته مانده به چاپ کتابش، اتفاقاتی میفته که .... (همین خلاصه من رو دیوانه ی دیدنش کرد و خیلی هم بهم چسبید)
دیگه چی؟ پست درهم و برهمی شد 😅 مثل خودم و خونه م .. 🙃🙃
حالا دیگه میرم به لپه ها سر میزنم، گوشتها رو تفت میدم... خیار و گوجه و پیاز سالاد شیرازیم رو میشورم و سیب زمین ها رو .. و میپرم توی حمام .. بعد بلوز، شلوار گرم و راحت و نخی صورتیم رو میپوشم و میشینم کنار شوفاژ سر کتاب و دفتر و درس و کارهام( حتی برای ۱ ساعت، چون نباید صفر بشه)
و شما رو میسپارم به خدا ... ۲،۳ شب پیش، وقت نگاه کردن به ماه کامل به همونایی که خودشون خوب میدونند، فکر کردم و دلم از دور تپید!!🥰🥰🤩🤩
مگر میشود ((هیچ)) را داشت؟ آری من داشته ام!!
مگر میشود از هیچ، ((همه)) را ساخت؟ آری من ساخته ام!!
مگر میشود دوباره و از نو ((همه)) را نابود کرد؟ آری من کرده ام!!
من میگویم هیچ، تو همه را بدان...
من میگویم همه، تو هیچ را بفهم...
من میگویم بیت، تو شعر را بخوان.... !!!
ناامیدی هم که باشد، غمم نیست چون نوشتن هست که شراب من است... ناامیدی را که بنویسم، مست میشوم و شور میگیرم....
وایییی یعنی میشه؟ منم خیلی دوست دارم دوستهای وبلاگیم رو ببینم. یه روزی میشه و همدیگه رو میبینیم و میشه طولانیترین روز دوستی.