سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

یه روز از پارسال

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۱۶ ب.ظ

یه روز که نباید پاک می شد...

 این پست رو روزها پیش نوشتم، روزهای پایانی اسفندماه، 26 یا 27 اسفند  98بود ... آخرش یکی از اون نوشته هایی شده بود که سرشار از ایده، الهام جادو و نور هستن... اما درست لحظه‌ی انتشار نهایی پاک شد و من هنوز به فکرشم ... سعی میکنم بنویسمش دوباره تا از فکرش بیام بیرون:  

 حقیقتا غمگینم اما این غم باعث نمیشه از تصورِ دیدن، شنیدن و لمس زیبایی ها ذوق نکنم. حتی همین حالا که پر از غمم، از فکرِ اینکه میتونم قرمزی طلوع و غروب رو بازم ببینم؛ برای کسی که عاشقشم آشپزی کنم؛ نقاشی بکشم؛ بنویسم؛ زبانم رو تقویت کنم؛ طنابِ رؤیا ببافمو ازش بالا برم؛ آسمونو نگاه کنم؛ کیک کره ای بپزم؛ تو خونه ی برق افتاده ی بعد تکوندن، نسکافه و کیکِ خونگی بخورمو زل بزنم به گلها و ابرها؛ شمعو عود روشن کنمو آواز بخونم و هزاااار تا کار دیگه،، سرخوشو مست و حیران میشم ... غمی که خوب درک بشه، خوب دیده بشه و خوب هضم بشه، میان برِ رمزآلودیِ به خلاقیت، رشد و زنده بودن ...

  صبح شد.. خونه بهم ریخته ست.. من بهم ریخته م و هنوز خونه تکونیم ادامه داره ... نسکافه ی خوش عطرو خوشرنگم رو ریختم ته فنجون قرمزم، شیر رو که سرازیر کردم روش، خطوطِ قهوه ایِ نسکافه روی سطح شیر، پرنده ای ساختن با دمی بزرگ و باشکوه... نگاهش کردم.. تمام جزییاتش رو بلعیدمو ذوق زده به همسر نشونش دادم ... نگاه کردن، خووب نگاه کردن.. درست و عمیق نگاه کردن، یکی از قدرتمندترین ابزارهای وصل کردن ما به لحظه ی حاله و همچنین موندن توش... دیدن زیبایی ها و ساختن زیبایی ها مارو آگاه و هشیار میکنه...

 برای ناهار کوکو با سبزی تازه پختم... عطرش که پیچید تو خونه، من دیگه هیچ جایی نبودم جز توی آشپزخونه م... گذشته ای نبود.. آینده ای نبود.. زمان نبود.. دیگه هیچ کسی نبود، جز سایه، جز یه جسم سبک، جز روحی که پرواز میکرد.. همه چیز متوقف شده بود جز حال، عطر و بوییدن .. خوب بوییدن، نفس های عمیق کشیدن، یکی از جذاب ترین ابزارهای ما برای موندن تو لحظه ی حاله ...

 رفتم سراغ اتاق خواب ... اتاق تکونی... بیرون ریختن هرچیز... گشتن زوایای پنهان خونه حتی... صندوقچه ی کوچک زیورآلاتم رو ریختم جلوم و شروع کردم... به گردنبندها، دستبندها، انگشترها دست کشیدن... حافظه م  شروع کرد و خاطرات هرکدوم رو یادم آورد: لحظات خریدشون، خریدهای شوق آورِ عید با مامان.. لحظاتِ هدیه گرفتنشون و... با لمسشون، حس هایی رو چشیدم که دیگه نبودن؛ آدم هایی رو دیدم که دیگه نبودن؛ جاهایی رفتم که دیگه نمیرم؛ صداهایی رو شنیدم که دیگه نیستن؛ خاطراتی رو دیدم که تکرار نمیشن و مستو مدهوش بودم ... سعی به درک، باعث میشه که حتی اگر در گذشته ت سیر کنی، اوجِ لذت از لحظه ی حال رو بسازی ... میتونی با گذشته ات به لحظه ی حال، درخشش و جادو ببخشی و تو بی زمانیش چنان غرق بشی که فقط همین لحظه بمونه و حالِ نابش و لذتِ محضش ... یعنی گذشته ی شیرینتو به لحظه ی حال میاری و دوباره زندگیش میکنی، دوباره کیف میکنی و این یکی از دستاوردهایِ بزرگِ لحظه ی حاله!! واسه من اشیا شعور و حس دارن میتونن منو از مکان و زمان خارج کنن.. میتونن سبکم کنن...  سبکی، خروج از مختصات های زمانیُ مکانیُ دنیایی،، از خواصِ عجیبِ حضور در لحظه ی حال هستند ...

  حتی دیگه مهم نبود که تا صبحِ عید چیزی نمونده و من کلییییی کار دارم ... بی خیالیِ عجیبی تمام وجودمو گرفته بود. نگرانی هام رنگ باخته بودن و حتی دیگه مهم نبود که از کار دست بکشم و شب زودتر به خودم مرخصی بدم از کارِ خونه ... اونم برایِ منی که وسواس گونه و پر از بی لذتی، همیشه ی زندگیم فکر میکردم باید لحظه ی سال تحویل خونه تکونیم و کارهام تمام بشن ... کیفِ عجیبی داشت شکستن باورهای قدیمی خلق یک رهاییِ جدید و خوشمزه. تکیده شدن از باورها و نگرانی هایی که بی لذتی، فشار و زور رو واسمون میسازن، از هر خونه تکونی مهمتره ... وسط یه آشپزخونه ی بهم ریخته با همسر، پنکیک ژاپنی پختیمو خندیدیم ...

  این روزها، چیزی که زیااااد بهش فکر میکنم، قشنگ زندگی کردنه ... قشنگو نابو اصیل زندگی کردن ... قشنگ زندگی کردن تو دیدن هامون؛ قشنگ زندگی کردن تو شنیدن هامون؛ قشنگ زندگی کردن تو گفتن هامون، تو حرفامون... قشنگ زندگی کردن تو مادری کردن هامون، تو عاشقی کردن هامون، تو رابطه هامون، تو کارهامون... تو رؤیاهامون... برای من قشنگ زندگی کردن، از 3 چیز شروع میشه: 1عاشقی کردن با خودم... 2آگاه شدن به خودم و لحظه... 3 پرهیز از شتابُ عجله و آهستگی ....

 چقدر حواسِ پنج گانه مون عجیبن... چقدر کافی هستن... چقدر خالقو خلاقن... چقدر همه چیز دارن... چقدر باشکوهن... چقدر به موندنمون تو لحظه ی حال کمک میکنن؛ چون ما گاهی میایم به لحظه، هستیم توش اما نمی مونیم، زود آشفته میشیم و خارج میشیم ازش...  و چقدر ناجین ... حیف که غافل میشیم !!

 چقدر خوب دیدن ... خوب بوییدن... خوب شنیدن... خوب نوازیدن... خوب چشیدن، معجزه آسات... و برای من این خوب ها خلاصه میشن تو جزییات... تو دیدنو کشف قشنگی ها حتی جایی که سخته، حتی جایی که کمتر کسی میبینه.. و توجه کردن، عمیقا توجه کردن، چیزیه که باهاش می تونیم کشف کنیم.. پرده برداری کنیم از زیبایی ها و رازهایی رو واسه خودمون برملا کنیم از هستی و جهان که همه ی اون چیزیه که بهش نیاز داریم و دنبالشیم اما پیداش نمی کنیم ...

 روزی که با وجودی که ناقص بود، کم داشت و... با لذت ِ من کامل شد حتی وسط غم های قلبم و آشفتگی هایِ اطرافم ...

 

 

 

پ.ن: اون پست نشد اما بدم نشد...

 

   قصه هایم تکرار میشوند اما تکراری نه ...

  غم هایم تکرار میشوند اما تکراری نه...

   شکستن هایم تکرار میشوندُ از هر شکاف، جوانه ای می روید که می گوید:

  تاریخ تکرار میشود اما حرف هایش نه !!!

                                                سایه

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۸
سایه نوری

نظرات  (۲)

۰۸ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۲ بلاگر کبیر ^_^

پستتو خوندم و حظ کردم سایه... 

مرسی که دوباره نوشتیش

پاسخ:
مرسی، مرسیی مینا که میخونی ... 
من وقتی مینویسم سرشار از حظ و لذتو کیفم ... و کلی حس هام میرن بالا بالاها و از اینکه یک خواننده ای میگه که کیف کرده،، از انتقال این کیفه، کیفور میشم ! 😊

وبلاگ خوبی دارید.سلام در صورتی که متمایل به کسب درآمد هستید به وبلاگ من هم سر بزنید.

پاسخ:
سلام ... 
ممنونم ... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">