سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

عصر جمعه ی به غایت جذابیه .. چایی دارچینیم در حال دم کشیدنه؛ خونه برق میزنه و مرتبه؛ خودم تیشرت سرخابیم رو پوشیدم و دارم بازی میکنم تو وبلاگم 😇😇... شاد و سرخوش و مشعوف و امیدوارم؛ و اینا چیزایین که اکثرا آدمها رو متعجب میکنه درباره م و واقعا نمیدونم چرا؟!

 

اما باید بگم که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده! فقط کارهای امروزم رو انجام دادم؛ صبحانه و ناهار عالی و سالمی خوردیم.. خونه رو قبل از اینکه بخواد وقتم رو بگیره و قبل از اینکه کثیف بشه، جمع و جور و تمیز کردم  و جاروی ۷ دقیقه ای زدم و گردگیری ۵ دقیقه ای کردم و تی ۵ دقیقه ای.. میوه و آب و مولتی ویتامین یادم نرفته.. برنامه های مربوط به دانشگاه، پروژه، کارم و ... رو هم پیش بردم. و تصویر روشنی هم دارم و واسه خودم کشیدم برای برنامه های تازه، وضعیت خواب، کارهای جدیدی که باید وارد بشن و ...

حواسمم هست هربار روی تعداد کمی کار تمرکز کنم تا با قدرت و عشق و اشتیاق و دیوانگی پیش ببرمشون.. و کیفیت لحظه هام مخدوش نشه. 

 

همین...  و من واسه همین روزها.. همین لحظات گرم و شیرین و آبدار، شاکرم. قلبم با دیدن آسمون میکوبه. گوشهام از صدای کتری پره.. نشسته سر کلاس آنلاینش.. من کنارش داشتم چیزهایی که باید رو میشنیدم و کارهام رو انجام میدادم. حالا هم اومدم تا با نوشتن، عشق کنم و خودم رو تازه کنم برای ادامه ی روز. یه جلسه هم ساعت ۱۰شب دارم که باید براش آماده بشم.. 

 

دیدن خودم.. کمک به خودم.. گرفتن دست خودم.. هرلحظه رو دریافتن و انتخاب کردن، از دست ندادن هیچ لحظه ای از روز، درک روز، تمرکز و قرار بر بدن و روح و لحظه ... اینها.. اینا نجات بخش هستند. و دنیا مردنیست!

 

منم مثل همه خیلی چیزها رو ندارم اما انتخابم اینه با چیزهایی که دارم، بسازم و پیش برم و دیوانگی کنم.. میسپارم خودم رو به لحظه و میدونم هرچی بهم میده، نیاز این ساعت از زندگیمه و به جای مقاومت، شل میگیرم( دیدید وقتی میخوایم آمپول بزنیم میگن سفت نگیر باباا 😅😅 یه چیزی تو همون مایه ها راستش) 

 

برم چایی دارچینی بریزم واسه هردومون و یه برش از کیک لطیفم ببرم. امروز چاییم رو تنها میخورم توی تراس و رو به آسمون شافی.. و عصر زمستانیم رو مبارک میکنم.. بعدش هندزفیریم رو میذارم تو گوشم و رو به شیشه گاز بالا پایین میپرم و باهاش میخونم😇😊😊 بعد میرم ادامه ی ویسم رو گوش میدم. چیزهایی که باید رو مینویسم. و آماده میشم واسه جلسه ی شب .. 

 

عصر جمعه ی زمستونیتون رو بسازید با هرچیزی که الان دنیا بهتون داده.. همونی که داده رو ببینیدش؛ برقش بندازید؛ بوش بکشید؛ کیفش رو ببرید و تا ذره ی آخر زندگیش کنید تا راه ورود جدیدها و جذاب ترها رو باز کنید... خودتون هم اینجوری باز و گشاده و پذیرا میشید. و سبک و محو و دور و ذره!! 

 

عاشق این شعر خیام هستم و با تمام وجود زندگیش کردم و میکنم و تا هستم خواهم کرد: 

خیام اگر ز باده مستی خوش باش...

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش...

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش... 

 

عالی نیست و معرکه و شورانگیز این شعر؟! 😇😇😊😊🥰🥰

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۱۸:۴۷
سایه نوری

این وقت که شده، دیگه دراز شدم رو مبل نرمم و در حالیکه از گوشه ی چشم گیاه تازه ی از دیوار بالا رفته م رو برانداز میکنم و دید میزنم، با کلمات بازی راه انداختم؛ مگه میشه روزی شب بشه و توش بازی نکرد؟! 

 

عطرهای خوشی از آشپزخانه ریختن به مشام خانه و من این وسط مست سکوت و عمق لحظه م؛ عمقی که هرروز بیش از پیش من رو تو خودش میکشه و حیران تر بیرونم میفرسته!! 

 

 مهارت بازی کردن تو این دنیا، به نظرم خیلی مهم، عجیب و ناجیه؛ اینکه بتونی وسط حقیقت زندگی که میزبانته، مهمان طنازی باشی؛ همونیکه بلده با وجود هرچه هست و نیست، بازی کنه و مجلس خودش رو دست بگیره. به هرروشی بلده، با هر قانونی بیشتر واسه ش کار میکنه، با هر ایده و خلاقیتی که بهتر قلبش رو باز میکنه و با هر تجربه ی تازه ای که روحش رو پرواز میده... 

 

شناخت خودمون همراه با دیدنش، لمسش، بو کشیدنش، توجه بهش... (اینکه هر لحظه چی میخواد، چطور میخواد، واسه چی میخواد و...) کمکمون میکنه جعبه ابزار شخصیمون مدام کامل و کامل و کامل تر بشه... جعبه ای که پر از ابزار ساده و کاربردیه که پیچیده ترین مسائل رو واسه مون نه حل، نه یک شبه نابود، نه ... بلکه نرم و متعادل و هماهنگ میکنه.. (شایدم مارو تو بطن زندگی حل میکنه)

 

اینکه حتی ساده ترین کارهایی که به ذهنمون میرسه رو انجام نمیدیم؛ ایده هامون رو هرروز قورت میدیم و یه قلپ آبم روش،، در عمق، انگار بیشتر به خاطر ترسه: ترس از بهترین نشدن، ترس از کافی نبودن، ترس از نتوانستن، ترس از موفقیت و رسیدن به آرزو؛ بله ترس از دست یابی به آرزوها و عوض شدن دنیامون که حسابی بهش عادت کردیم!!

 

ما حتی میترسیم با خودمون و برای خودمون بازی کنیم چون قبل از خط شروع، باختیم!!

 

نیت این روزهام: هرروز بازی کردن یک ترس با قدم هایی هرچند کوچک و سست و لرزان؛ با مشاهده و بی سرزنش؛ با مهر به خود و آگاهی؛ و دیوانه وار و عاشقانه... 

 

اگه هرروز به روشی که بیشتر واسه مون کار میکنه، هرجور میتونیم بازی کنیم، بازی های ساده و راحت و حتی بچگانه، آروم آروم پروانه هایی میشیم که آزادانه دور گلها می تابن و دنیا رو به دنبال رنگین کمان بالهاشون میبرن،، بدون اینکه بخوان یا حتی بدونن که دارن چه غوغایی می افکنن!!!! 

 

برم که فر رو خاموش کنم  و یه دوش گرم و سریع بگیرم و شبانه ی روشنم رو آغاز کنم ...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۹ ، ۲۱:۱۳
سایه نوری

کلاس های امروز تمام شدند.. و من اینجام تا کیف کنم.. 

آشپزخونه به هم ریخته ست.. اما ما استامبولی بی نظیری ظهر خوردیم؛ چشم ها و ذائقه مون ارضا شدن و عطر حیات پیچید تو خونه مون پس چه اشکالی داره که کجا به هم ریخته ست چون من دارم زندگی رو نفس میکشم!

 

خونه مون به هم ریخته شده اما اون کتابهای موسیقیش رو ریخته دورش و حسابی سه تار تمرین کرده؛ من کتاب، دفترم رو ریختم دورم و حسابی پرسیدم و نوشتم و پیش رفتم.. من لباسها رو شستم و عطر پاکیزگی پیچیده. کتاب شعرهام رو هرجایی گذاشتم و شور شعر رو پراکنده م پس چه اشکالی داره چون من دارم زندگی رو نفس میکشم... 

 

زمستونه و کروناست و بیرون منع رفت و آمده بااینکه من کارهای واجبی دارم و تنبلی کردم و دیر شده اما اینجا من یقه اسکی نرم سرمه ایم رو پوشیدم؛ چایی گرم و تازه ی زعفرانیم رو مینوشم؛ به شوفاژ تکه دادم و پتوی نرمم پاهام رو مینوازه و مست کلماتم پس چه اشکالی داره چون من دارم زندگی رو نفس میکشم.. 

 

خیلی چیزها حل نشده؛ دلتنگی ها ادامه داره؛ تکه هایی از قلبم رنجیده ست اما من میتونم گل سبزم رو که از دیوار بالا رفته، قلیچه ی رنگارنگم رو، آسمون درون افتاده از پنجره ی پذیرایی رو نگاه کنم و سرخوش بشم و دلم قیلی ویلی بره پس چه اشکالی داره چون من دارم زندگی رو نفس میکشم...

 

چقدر خوبه که یاد گرفتم سخت نگیرم که میگذره.. 

مسئول باشم که خودمم و خودم..

و برقصم با دنیا که هربار یه سازی میزنه؛ حتی با آهنگ های غمگینش... 

 

و چقدر خوبه که هرچی باشه و نباشه؛ بشه و نشه؛ بیاد و نیاد؛ آباد بشه یا ویران؛ بچرخه یا نچرخه؛ بمونه یا نمونه هیچ اشکالی نداره چون من بالاخره با یه راهی زندگی رو نفس میکشم ...

 

لم دادم و دارم آسمون رو نگاه میکنم،،

میگه: سایه واقعا همینقدری که نشون میدی حالت خوبه؟ 

میگم: تو چی فکر میکنی؟ و لبخند میزنم... 

میگه: فکر میکنم حالت خیلیییی خوبه 😊😊

میگم: تو چی؟ 

میگه: چون تورو دارم حالم بی نظیره.. 

میگم: نهههه که.. یه چیزی فقط از خودت..

میگه: تو فقط از خودمی 😊😊

 

شاکرم که یاد گرفتم حالم رو خوب کنم حتی وقتی همه چیز خوب نیست...

مهارت الکی خوش بودن رو در خود ایجاد و هرروز از نو و از راهی جدید و با خلاقیتی تازه، تمرینش کنید 😅😅

 آگاهی، درد داره اما به شعف بعدش می ارزه..

 

دیگه برم الان که پستم رو نوشتم می بینم چقدر حاال دارم برم بیرون و کارم رو انجام بدم و تا قبل ۹ خونه باشم.. گاهی بی جنگ بذارید واسه بعد؛ وقتش که برسه حل میشه خود به خود..  یعنی میگم بیشتر موقع ها با خودخوری و خودآزاری و غر و لعن و نفرین به خود و دیگری، حل نمیشه 😊😊

 

تازه پر از اشتیااقم واسه وقتی که از بیرون میام و میچسبم به آشپزخونه و خونه و توی ۱ ساعت چنان برقش میندازم که چشمم رو بزنه.. ۱ ساعتی که سبک و روان و پرنده م میکنه. 

 

فرداام که روز شعر و نوشتن و کتاب و کلاس های جذاب و پروژه ها و امتحانها و ....... ست و

روز پختن کیک مخملی کرم دارم..‌

بازم فکر کنم شب از ذوق فردا خوابم نبره و دیوانه وااار دور خودم بچرخم 😊😊

 

زندگی همین جاست که زیر پتوی صورتی ام لم داده ام و واژه میبارم؛ و جهان بیرون متوقف شده ..

و سرم به دوران افتاده از رقص دیوانه وار واژه های درونش !! 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۹ ، ۱۸:۰۱
سایه نوری