سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

غمی عجیب..

رنجی تازه..

ایده های نو.. تجربه های تازه.. مسیرهای نورونی عجیبی که ساخته میشن و مغزم رو متعجب میکنن..

من، ایده، بی خوابی..  مالیخولیا، کلمه، شعر.. طبیعت طبیعت طبیعت.. 

من، نقاشی، دستهام که در حال رقص و خلق هستن از مدل‌های مختلف؛ چیزی که از ژنهام و محیطمو تاریخمو ذاتم رسیده!!

کلمه ها امونم رو بریدن.. اشتیاقم اندازه ی دردم و هردو بزرگ بزرگ بزرگ !!

حالم عجیبه.. با هیچ چیز و هیچ کس جز خودم نمیتونم ارتباط بگیرم..

به هیچ چیز و هیچ کس جز خودم نمی تونم وصل بشم.. خفقان و عصیان همزمان.. 

حال این روزهام این ماه هام.. این 1 سال اخیرم مثل هیچ زمانی از تاریخم نیست..

و احساسم خلاصه میشه توی اشتیاقی عمیق و دردی عجیب...

دارم چیزی رو می زایم که زایمان طبیعیش سالها طول کشیده و حالا روزهاست تو دردش می میرم و مدهوش میشم و از نو به هوش میاد. با هوشیاری عجیبی که سرعت گرفته. و حتی آگاهی امروزم، از جنس دیروز نیست..

اما همین روزها، می زایم...  دردش اگر مرا نکشت، میزایم و دومی را آبستن میشوم!!!! 

تنها می زایم و جشن‌اش را با جهان میگیرم... 

دارم پوچی و ناامیدی که در من غلیان کرده را به آزادی و خلق و گذر و هنر و کلمه و جهان تازه و.... تبدیل میکنم.. بی سرکوب.. بی انکار.. زل زده در چشمان واقعیت؛ اصیل و واقعی و ترد و شکننده اما با دوام..

ذکر این ماه ها: من مثل همیشه دوام آوردن را دوام می آورم!

چون در دوام آوردن، برای من عبور است و شگفتی و آنچه ناگفتنی ست...

8 سال پیش در سیاه ترین و گمشده ترین ایام زندگیم، دوام آوردم. روز به روز شمردم: امروز روز اول دوام آوردنم به شب رسید، امید تازه را زندگی کردم، شبش ناامید خوابیدم.. روز دوم امید تازه را ساختم، شبش با ناامیدی خوابیدم.. رو سوم همین. روز چهارم.. روز پنجم..  و....

امید و ناامیدی‌ هرروزه، چرخه ای عجیب بود برایم آن روزها..

درس 8 سال پیش این شد: اگر واقعا نیاز باشد،، دوام خواهی آورد!! دوام آوردن عجیب است.. دوام آوردن آن هم وقتی راهی برای دوام آوردن نیست اما نیاز است که دوام بیاوری به دلیلی فراتر از زندگی در اکنونت.. در حال حاضر روزهایت!!

من در آن لحظات 8 سال پیش، دلیلی فراتر از کوچکی دنیا داشتم برای دوام آوردن و جالب اینجاست که دوام آوردم و نمردم و بعد از 8 سال بازهم عادی نشده و هربار به خود میگویم: چه عجیب که نمردم!

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۰ ، ۲۰:۰۲
سایه نوری