سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درخت» ثبت شده است

امشب چیزی جز پریشانیم نیست..

نگاهم درخت میسازد از  این پرده، این دفتر، این خودکار...

و شاخه ها، تنه ی پریشانیم را می خراشند.. 

از خونش، درخت پریشانی دیگری میروید... 

کاش نگاهی هم تو را پرنده میکرد؛ اینجا تا صدایت بخواهد شاخه و درخت هست! 

بر شاخه های پریشانیم بنشینی و بخوانی

تا از یادم نرود صدایت، خنده هایت...

پریشانیم، صدای تو را کم دارد تا جهانی را بیاشوبد!

درخت به درخت لانه ات میشوم،، 

تو فقط پرنده شو؛ بی وقفه بخوان... 

 

#خلق_شبانه

#خلق_بداهه

#خلق_بی_ویرایش

#خلق_وحشی

 

 

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۵:۱۳
سایه نوری

امروز باید ۴ تا سفارش مینوشتم و تحویل میدادم که تمام شد و ارسال کردم. دیروز از خونه ی مامان خورش قیمه معرکه ی مامان پز آوردم. با حجم زیاد کار امروز، خیلی شاکر بودم که نباید آشپزی میکردم😊 شب هم نودل میخوریم...

 

امروز فقط روز نوشتن و کارهای شخصی بود.. 

 

واقعا این نوشتن در من چه جادویی برپا میکنه که اینجوری اسیرشم و با چشمهایی که دیگه نمی بینه هم هنوز دارم ادامه میدم و تازه اومدم وبلاگ؛ خودم متعجبم😇😇

 

حالا اول بذارید یه برش از لحظه ی حال من رو با هم ببینیم و با جزییات محبوبم کیف کنیم تا بعدش یکم با هم گپ بزنیم 😊😊

 

الآن یه چایی به رنگ زعفرون با عطر زنجفیل تو ماگ آبیم جلومه.. بخار گرمش میخوره به صورتم و حرارتش کف دستهامو نوازش میکنه..

 

یک تکه بیسکوییت سبوسدار کم شیرین رو گاز میزنم و خرچ خرچش میپیچه بین واژه های ذهنم! چایی داغ و تازه م رو می نوشم و سعی میکنم طعم زنجفیل رو از زعفرون جدا کنم؛ اما خستگی اجازه نمیده خوب تمرکز کنم و آرام بنوشم. بدنم عجله داره واسه بلعیدن 😅 پس کوتاه میام.. 

 

و دوباره خرچ خرچ.. صدای زنگ تلفن..

 

و خودش، خود مهربون دل قرص کنش، خودش با چشمهای عمیق و آروم و مهربونش.. خودش که همه چیز رو واسه من میخواد و من مدام بهش میگم واسه خودت بخواه.. رو به روم نشسته و صدای نفس هاشو میشنوم؛ نفس های آرام بخشی که کاش قدرشونو بدونم.. 

 

منتظره نوشتنم تمام بشه تا بریم واسه ادامه ی شطرنجمون که پریشب شروع شد و عالی بود، تا ببینیم تهش کی برنده ست😊😊

 

لحظه ی حال، تو حال خوب کنی، تو همه چیز داری؛ کاش نفروشیمت به گذشته و آینده.. در حال حاضر با تمام قلبم آروم و شاکر و راضیم... 

و چه زمانهایی که آرامش و رضایت و شکر رو گم کرده بودم؛ بلد نبودمشون اصلا..

چقدر آگاهی و یاد گرفتن، سرخوشی و نعمت و فراوانی به بار میاره.. خیلییی زیاادد...

 

امروز داشتم جواب کامنت اقاقیا رو میدادم که جرقه ی یه پست تو ذهنم روشن شد: 

طبیعت باش....

یه گل یا یه گنجشک یا حتی یه درخت!! 

درختی که حتی اگه پوستش رو بکنی، بی عدالتی و بی مهری رو میبینه اما کار خودش رو میکنه..

پرنده ای که حتی اگه  سنگ هم بهش بزنی، درگیر آسمون و پروازشه..

طبیعت میبینه اما ادامه میده..

هیچ درختی نمیخواد از درخت کناریش بلندتر و سبزتر و مهم تر باشه؛ خودش رو با هیچ درختی مقایسه نمیکنه.. نمیخواد از هیچ درختی برتر بشه.. نمیخواد  نمره ی بهتری بگیره!!

خودش واسه خودش بزرگه و نیازی نداره از بزرگیش دفاع کنه.. دفاع کردن زمانی اتفاق میفته که ما از داشتن چیزی که مدافعشیم، مطمئن نیستیم!!

یه درخت واسه مهم ترین بودن،، نمیجنگه... واسه حفظ اهمیت، تمام برگهاشو نمیکنه!

ما اما تک تک موهای سرمون رو میکنیم تا ثابت کنیم بزرگ و مهم و برتریم!! 😐😐😊😊

هیچ چیز یک درخت رو آشفته نمیکنه؛ اون درگیره گرفتن و پس دادن اکسیژن و دی اکسید کربنشه..

 

درخت درگیره نوازش دادن  چشم و پاک کردن هواست واسه همونایی که پوستش رو کندن.. چون یه درخت خودش میدونه که چقدر بزرگه! اون نمیخواد بلندتر باشه فقط میخواد باشه؛ بودنی دیوانه وار.... 

 

آقااا از پاراگراف آخر گریه م گرفت! با چشمای اشکی میرم.. و امیدوارم شما با سرخوشی از این پست برید...

 

#اهمیت_بیهوده ت_رو_رها_کن

#بی_عدالتی_هست...

#با_بی_عدالتی_به_تمامی_زندگی_کن

#تاب_بیار

#زیبا_تاب_بیار

 

 

 

 

 

 

۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۰۶
سایه نوری