سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

فکرم هزار جا بود که البته چیز عجیبی نیست که همیشه هزار جاست از هزار سال پیش که کودکی بودم فکرم هزار جا بود تا الان که زنی هزار ساله ام. 

زنی که وقتی تلفن را قطع کرد، بدنش می تپید و روحش سرگردان نبود با آنکه فکرش هزار جا بود. راستی چطور می‌شود بدانی برای ده ساله آینده چه میخواهی و همین دانستن را با تردید طی کنی؟! 

همانطور که گوشت و پیاز و ادویه را ورز میدادم؛ همانطور که زعفران را میسابیدم؛ همانطور که فلفل دلمه ای قرمز براق را تکه میکردم، به دستهایم خیره شدم که چطور می‌شود وقتی آنها مشغول ساده ترین ها هستند، پیچیدگی هزار سال در مغزم بکوبد؟! 

صبح که بیدار شدم پرده ها را نکشیدم، شمعی روشن کردم، روبه روی آینه نشستم. همانطور که به پوستم دست میکشیدم و موهای سپیدم را شماره میکردم، (رفتن) تمام بدنم را مچاله کرد. بعد به این فکر کردم که چطور می‌شود با بدنی که می‌رود، به شام امشب فکر کرد؟! رول اسفناج و پنیر! 

هیچ چیز در نقطه ای تمام نخواهد شد هرچند لزوما آغاز یا سامان هم نخواهد گرفت! ادامه دادن شاید فکر کردن به شام امشب است وقتی در حال صرف فعل رفتنی... 

فاصله بین کباب تابه ای دیشب تا رول اسفناج امشب، زن هزار ساله ایست که کلمه می بافد برای عبور از این فاصله... زنی که شبهای سخت زیادی را تنهایی سپری کرده تا بیش از اینکه زندگی را یاد بگیرد، (آماده مردن بودن) را یاد گرفته باشد!

زنی که از کباب تابه ای دیشب تا رول اسفناج امشب، از رمانی که یک نفس می‌خواند تا اهمالی که در اجبارها می ورزد، به دوام آوردن می اندیشد برای رسیدن به رضایت... 

و شاید آنچه پیچیده اش می‌کند در ساده ترین ها پنهان است: همیشه بعد از خوردن غذایی خوب و خوابی خوش و نوشتن، همه چیز آسان تر می نماید/میشود/به نظر می‌رسد. ..

بعد از این ساده ها می‌شود ناکامی ها را جور دیگری، مدل خودت تاب آوری و حتی چشم باز کنی که آنچه در حال رخ دادن است را دوست داری. 

زن هزار ساله ای وقت وصل کردن کباب تابه ای دیشب به رول اسفناج امشب مرده است. امروز زنی یکروزه اینجاست با خستگی هزاران سال در خود که به آشپزخانه ی برق افتاده اش خیره شده کلمه های تکراری را جور جدیدی ترکیب می‌کند و هنوز به تکرار، سکانس های آن فیلم را می بیند...

او چیز بیشتری برای وصل شدن به این زندگی نمی‌خواهد هرچند با تمام فکرهای هزار ساله، آنچه در جریان است را دوست دارد... 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۲ ، ۱۱:۵۱
سایه نوری

روزهایی که میگذرند.....  ( الان چند دقیقه ست روزهایی که می‌گذرند رو نوشتم. و زل زدم به دیوار رو به روم که شاخه های سنگین پتوس ازش بالا رفتند و کلمات بعدی می یاد و نمی یاد... این حالت نزدیک به احوال این روزها. این حالت بیش از کلمه نزدیکه به احوال این روزهام. این روزها بهت و زل زدگی ترکیب شده با هجوم و هیجان کلمه و ایده هایی که گیر افتادند. این روزها بدنم آماج مدام جنون و سوگه. این روزها یک چیز همراه با ضد اون چیز بسته بندی میشن و میشینن یک جای روانم. این روزها مثل نوشته های قبلی رفتن فعل منه اما ماندگی رو مزه مزه میکنم و عجیب خوشمزه ست. این روزها.... ) 

خب راه افتادم :) چه پرانتزی شد. گاهی به جای گیر کردن توی سر و کله، توصیف همون لحظه چقدر راه گشاست. توصیف همون لحظه دیگه فقط واسه م در لحظه حال بمان و اکهارت تول و فلان نیست. اصلا بیشتر جدا از اونهاست انگار. توصیف لحظه واسه م توصیف احوال قلبم هست و توصیف فضای سینه م. توصیف بدنم. 

بین گزینه هایی که بود ارشد خواندن انتخاب شد. الان باز هم نمره هام 20 هست. باز هم شاگرد اول هستم. باز هم ارائه هام که متن و تولید محتواش کامل از خودمه، تحسین و تعجب ها رو برمی انگیزه. اما در کنار افتخاری که به خودم میکنم و حواسم به ناتوانی هام هم هست،،، افتادن در فضای عجیب روانکاوی، تحلیل، عمق و... واسه م شگفت انگیز و زیباست... 

دنیا واسه م یه شکل دیگه شده. اضطراب هام میدونم که خشمه اما اضطراب، معنی میشه. بدنم میدونم که تنده. و خیلی چیزهای دیگه. 

اتاق درمان شدن خودم کجاست؟! 

اتاق درمانگر شدن خودم کجاست؟! 

اتاق بدنم... اتاق من کجاست... 

سال دیگه این موقع کجا هستم... 

مطالب پیجم که داره آماده میشه، در کدام اتاق منتشر میشه؟! 

 

دارم دوام می یارم برای اتاق یا اتاق هایی که سال دیگه این موقع دیدارهاشون رو کشیدم و درهاشون رو نصب کردم و رفتم داخل شون! 

اتاق هایی که میدونم در این شهر یا این کشور نیست... ( نمی خوام که باشه) 

یک مولفه به ادامه دادن هام و دوام آوردن هام اضافه شده. وقتی دنیا برت سخت میگیره سایه، تو بر خودت سخت تر نگیر. ماندگی رو ترکیب کن با تداوم. ایستادن های به جا رو قرار بده لابه لای دویدن ها.. 

لازمه ی اینها خودآگاهی بالا، پرورش بیشتر خود توجه کننده، درک بدن، بر راه خود ماندن و با خود ماندنه. مدل خودت رو داشتن، از حاشیه و رفتن با جریان و باد نجاتت میده. یادت باشه. 

چقدر حرف داشتم اما دیگه نمیاد..... 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۲ ، ۱۴:۲۹
سایه نوری