سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

این روزهای من

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۶ ب.ظ

سه شنبه ای که مامان با غذا رسیدُ منُ برد رو ابرارُ گفتم..این سه شنبه هم واسم ماهیِ جنوبُ 

برنج شمال..لواشک خونگیُ میوه خشک رسید..و من فکر میکنم سه شنبه هام دارن رنگی 

میشن.سه شنبه های طلایی که برقشونو به رخ بقیه ی روزهام میکشن...

و من اینارُ با جون دل میپذیرمُ شکر تند،تند در من جوانه میزنه و باغ دلمو سبز میکنه...

امیدم به گرفتنِ بزرگتراشه..تو یه سه شنبه ی فوق طلایی..شاید این هفته بیاید،،شاید...

جمعه از سر کار که رسید گفت تمیزکاریُ پختن تعطیل..از صبحانه بریم بیرون.اونقدر من 

دست،دست کردم که به ناهار رسیدیم.قبلش رفتیم شهر کتاب.کتاب سفارش دادم.بین 

کتابهاونویسند ه ها قدم زدم،روح تشنه مو میدیدم که با ولع تمام مینوشه.اونکه سیراب نشد اما 

گرسنگی مارُ کشوند بیرون..کباب اعلا خوردیم.خیلی چسبید.خواب شیرین ظهر هم کیف فراوان 

داد..روز خوبی بود.یک استراحت جانانه و آماده شدن برای شنبه ی پرکار..انرژی و حال خوشش،

جمعه ای که باید متفاوت از روزهای دیگه بگذره رُ ساخت.قدر مهربونیاشُ میدونم.کاش کم نباشه 

از سرِ مهرِ زیادش..

شنبه همه ی خونه رُ باهم تمیز کردیم.انرژی های خوب،خوب تو خونه جاری شد،من که قشنگ 

میدیدمشون که تو خونه میگردنُ صفا میارن.یه دوش عالی گرفتم.نشستمو تماشا کردم.هیچی 

مثل نشستنُ تماشا کردن بعد از تمیزکاری آدمو سرِ حال نمیاره.بهم گفت واژه ای نیست که بودنت 

کنارمو توصیف کنه.خواستم که تو این جمله ش غرق بشمُ شدم..

آبگوشت روی گاز بود..صدای قل خوردنش،صدای زندگی بود..شب بود..پاییز بود..زندگی تو خونه ی 

ما که خارج از شلوغیِ دنیاست،آرااام در جریان بود...

غذا توی ظرفهای آبی سفالی و بین رنگها تابلوی نقاشی بود که دلم نمیخواست بهم 

بخوره،عطرش به خونه روح میدادُ طعمش به ما مستی...

خونه با بوی غذای خونگی،برق افتادگی و شادیِ آدماش با چیزای کوچیک،کوچیک خونه 

میشه..شنبه هام میتونه خوب شروع بشه و بهتر تموم...

و امروز یکشنبه توی این حجمِ تمیزی و براقی نشستم،مینویسم،میخونم،خیالمُ میگردم،دلم از این 

همه رنگو زیباییِ اطرافم میلرزه..و عشق میکنم با تنهاییم،با آرزوهام،با دنیام...

به هر طرف نگاه میکنم تو دنیای کوچیکم نعمتی هست که خدا پشتش نشسته،ازش میخوام 

امروز مهمونم باشه و بشینه پای حرفام..

میدونم به دنیا اعتمادی نیست..ممکنه یه روزی اینا نباشن و من در حسرتها باشم..کیف ازشون و 

شکر بابتشون یادم هست هرلحظه..و حسم وصف نشدنیه در حال حاضر...




(با سرعت نور از میان گذشته ها رد میشوم،،

و همانطور که دارم تلخِ شیرینِ شاد ِغمگین را میگذرانم،،

این روزها بر من فرود می آیند..درست زمانی که منتظرشان نیستم)

                                                                                       سایه




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۹
سایه نوری

نظرات  (۴)

سلام سایه جان
ممنون از راهنماییت
ممنون ک میخواستی برام وقت بزاری
کامنتای نسیم درمورد تلاطم رو ک گفتی با جون و دل خوندم
ازوناییه که باید بارها خوندش تا شقنگ بره تو پوست و خون ادم.
بازم ممنونم
پاسخ:
سلام اقاقیا جان...
خواهششش...بله،،بله،،بارها و بارها و به کارشون بگیری..
*بهتره فقط خودتو دعا کنی*
چه جمله ی قشنگی گفت نسیم توی کامنت اخرش😍
خیلی ب دلم نشست... اونقدر ک یاد گرفتم باید چکار کنم... جمله ش نشست وسط قلبم
یه نکته بود برای من

متن شما هم بسیار بسیار زیبا و دلنشین بود 
نمیدونی چقدر به ادم حس و انگیزه ی زندگی میده
مانا باشی😊
پاسخ:
اااا اقاقیا جان من میخواستم بنویسم واستون که گفتی با تلاطم هام احساس همدردی میکنید،،حتما کامنتای نسیم رو زیر پستای تلاطم چند بار بخونیدو بهش فک کنیدو به کار بگیرید،،واسه ی من عالی بودن و مثل آب روی آتش...
ممنونم،،ممنونم...
خداروشکر که حس خوب میگیرید و مرسیی که میخونید...

این چیزی بود که در اون لحظه ی خاص اومد... یه ایرادی هست که اومد. درون در این رابطه درست باشه نمیاد

اون چیزایی که دنیا از راههای سخت تری یادت میده عمیق تر و ریشه دارترن انگار ارثیه صدها سال هستن که در تار و پود آدم ریشه دووندن و به این راحتی ها آدم نمی تونه یادشون بگیره

اما یواش یواش به حدی حرفه ای میشیم که اگر چیزی از حضرت آدم هم به ما رسیده باشه می تونیم درستش کنیم.


کامنته یادم نمیرفت برات بذارمش من اگر حرفی با یکی داشته باشم و مهم باشه دونستنش براش تا نگم خودم راحت نمیشم اما باور کن چندبار تا نصفه نوشتمش و نشد ثبت کنم یا هومان صدام زد و اصرار داشت که برم یا یه موضوعی پیش می اومد که نمیشد تمومش کنم و امروز وقتش بود.

پاسخ:
آره تو این مورد شاید هیچ وقت درست نشم نسیم..
از دست دادن وقتی منتظرش نبودم،،من خیلی دردودل نمیکنم،بلدش نیستم،اما شاید یه روز اینجا نوشتم از این بخشم...
راههای سخت که گاهی توأم با حسرتهاوغمهای ناتمامه...
ااا،،ممنونم ازت..تو و نوشته هات سروقتن گویا،،منم که تو مورد قدرت درونی عجولم 😊

اشکالی نداره حظ از نوشته ها رو خودم تنهایی ببرم اونجایی که یه مشکلی هست رو با تو در میون بذارم؟

میدونم به دنیا اعتمادی نیست..ممکنه یه روزی اینا نباشن و من در حسرتها باشم

این یه باور خیلی غلطه خیلی غلطه تا وقتی تو بخواییشون و بابتشون شکرگزار باشی و خیالت راحت باشه که هر روز اینها بهتر از قبل خواهند بود نبودن و حسرتی نخواهد بود

به دنیا اعتماد هست

دنیا بدون خواست تو کاری نمیکنه منتظر حسرت باشی حسرت میاد

مواظب کلامت باش. خیلی مراقب باش به قول جول اوستین هیچ وقت با کلامت هیچ چیزی به ضرر خودت نگو چیزی که برخلاف خواستته به زبون نیار اینجوری خودت رو نفرین میکنی. بهتره فقط خودت رو دعا کنی

ایجاد حس شکرگزاری بیشتر و دلپذیر تر با فکر کردن به اینکه ممکنه یه روز نباشه غلطه


الان فونت نوشته هات خیلی بزرگن منم که کپی کردم فونت نوشته ام خیلی بزرگ شده


پاسخ:
دقیقا میدونستم و مطمئن بودم که تو به اینجاش ایراد میگیری،،
باهات موافقم دنیا خلاف خواست ما عمل نمیکنه،،این چیزی بود که در اون لحظه ی خاص اومدو به نوشته هام رسید..من ترس از دست دادن ندارم مگه موقع قدرنشناسی وناشکری..اما خب دنیام گاهی از راههای سختی بهت یاد میده..البته میدونم اونم به خاطر درونمه که شاید گاهی سخت یاد میگیره..البته میگرفت،گذشته ها..خواهم نوشت ازشون..حالا خیلی باهوشتره زودتر یاد میگیره 😊😊
نه جانم هرجور راحتی برام بنویس و از هرچیز میخوای...
نسیم کامنتی که گفتی درباره ی قدرت درونی پرو پیمون نوشتی،،نبود..میشه یادت نره حالشو که داشتی و یادت اومد بذاریش واسم لطفا..اینقددرر به خودم فشار آوردم اینو بنویس یا نه..دلمو زدم به دریا اما..نمیخوام مزاحمت باشمو ....ممنونم ازت...
حرفات یادم میمونه....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">