دیروز واسه هردومون روز پرکاری بود. هردو جلسات کاری مهمی داشتیم که هم هیجان داشت و هم اندکی استرس 😊
دیشب ساعت ۱۰ بالاخره فارغ از دنیا شدیم و شام خوردیم. بعدش هم نشستیم به فیلم دیدن.. خیلی دیر خوابیدیم و گفتیم صبح جمعه رو تا هرموقع بخوایم تو تخت می مونیم. اما من ۷ بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد😐😐
اول یه شیرنسکافه درست کردم و با شیرینی های ترد و تازه م خوردم تا صبحم کرمی و گرم و خوش عطر شروع بشه.
آب نخود و لوبیای آشم رو عوض کردم. خیالم از ناهار که راحته؛ آش رشته 😇😇 آش رشته یکی از عناصر محبوب و معرکه ی دنیای منه. باهاش سر کیف میام و از هفت دولت آزاد میشم...
مطمئنم میزان توانایی ما در از هفت دولت آزاد شدن، میزان سرخوشی ما رو میسازه.
و میزان سرخوشی ما جهان و اتفاقاتش رو مال ما میکنه؛ یعنی همونی که مال مال خودمونه رو سر راهمون میذاره.
اونچه مال خودمونه، روان و آروم و سازگار میریزه رو ساز زندگیمون و لحظاتمون رو آهنگین میکنه. بعد میتونیم با آهنگش، دیوانه وار برقصیم حتی اگه سختی هم برسه، حتی اگه غم هم بیاد، حتی اگه گره هم بیفته و...
یا اگه حتی فقط مشاهده گر و ناظر باشیم و رقصمون هم نیاد، زندگی از ریتمش نمی یوفته..
میخواستم تا قبل بیدار شدنش رمانم رو بخونم، تو دفترم بنویسم؛ برم بشینم توی تراس و آسمون رو تماشا کنم؛ مراقبه کنم؛ رنگ لاکم رو عوض کنم...
اما به جای همه ی اونها یه دفعه ای دیدم اینجام. اصلا حرفی نداشتم و نمی دونستم میخوام چی بگم اما خب کلمه ها همیشه من رو با خودشون میبرن به جایی که بیفکر و رها و درونیه.
نوشتن بدون اینکه زوری بزنم سرخوشی و دیوانگی و کیف رو میریزه تو تک تک رگهام. و هر بار دریچه ی جدیدی از زیستن و خلق رو پیش روم باز میکنه.
نوشتن، یکی از اون چیزاییه که از هفت دولت که چه عرض کنم، از هفتاد دولت آزادم میکنه.. با نوشتن، کلمه ها از من جون میگیرن و من میمیرم و دوباره سایه جدیدی متولد میشه که یه قدم از قبلی پیش افتاده..
یه مقاله درباره اینکه( چرا باهم گفتگو نمیکنیم) و یکی درباره داستان کوتاه نوشتم( این البته ادامه داره).. خیلی دلم میخواد اینجا بذارمشون و شما بخونید و درباره شون با هم حرف بزنیم..
با نگاه نو و تصمیمات تازه دارم میرم به استقبال فصل نو.. و هرچند فصل شکوفه ها و جوانه ها گذشته، روح من داره شکوفه و جوانه میزنه..
هر جوانه زدن درد داشت اما حالا که بالاخره از پوست روحم زدن بیرون، دارن از خون کهنه م مینوشند. و خون جدیدی که جای قبلی رو میگیره، سرخ و تازه و شفاف و شفابخشه مثل دونه های سرخ و آبدار و درخشان انار پاییزی...
همین دیگه من برم رمانم رو بخونم؛ صبحانه رو آماده کنم و روزم رو اونجور که دوست دارم رنگ بزنم. که حتی اگه رنگهاش به هم نمیان؛ حتی اگه از خط بزنم بیرون، حتی اگه کامل نباشه،، همونیه که من میخوام.
و چون هیچی این دنیا کامل نیست، پس بهتره آزاد و رها و قوی و بیخیال فقط پیش برم و تو رنگهام جوری حل بشم که انگار جزیی از اون هام!!