سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

آمادگی برای پرواز در پاییز!! 😊

چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۵۲ ب.ظ

دوشنبه بعد از نوشتن اون پست ۲خطی، در جهت آماده شدن برای پاییز، آشپزخونه ی سرتاسر ظرف کثیف و به معنای واقعی کلمه بهم ریخته رو سروسامانی دادم و برقش انداختم... پلو عدس عطرآگین پختم 😊 دستی به سر و روی خونه کشیدم. یک سری کارهای ریزه میزه انجام دادم. و در نهایت به خودم رسیدم...

 

چون آماده شدن، سخت نیست اگر دم دستی های دور و برمون رو خوب ببینیم. قرار نیست کار پیچیده ای انجام بدیم. غالبا همین ساده ها و معمولی ها ما رو آماده ی بزرگترین ها میکنن و راه انداز اونها میشن. مثلا من رو آماده ی کارهای سه شنبه کردند و مهمتر از اون بهم سرخوشی و لذت دادند. سرخوشی و لذت اصلا چیز کمی نیست.. 

 

سه شنبه ناهار خوشمزه ای پختم. عطر غذا که پیچید تو خونه؛ نوارهای باریک و طلایی و کم رمق نور که افتادند روی سرامیکهای براق و کرمی خونه، من محو و حیران خونه شدم؛ خونه ای که با نگاه من و عطر غذا و نور ملیح، تازه و خندون شده بود.. بقیه ی روز به نوشتن و خط زدن روزها و ساعتهای انتخاب واحد دانشگاه گذشت و درگیری با کدها و... 

 

وقت آماده کردن غذا، چشمم که افتاد به نصف النهارهای ورقه های شفاف پیاز، میخکوب اون همه نظم روی این کره ی کوچک شدم! 

 

اونجا بود که جزییات باز هم نجاتم دادند. باز حلم کردند. باز تو لحظه ی حال، نگهم داشتند. باز نظم طبیعت بهم یادآوری کرد که چقدر همه چیز برنامه ریزی شده، منظم، سر ساعت، تر و تمیز و به موقع اتفاق میفته. آره ما رو روالیم حتی اگر گاهی روالمون بهم بریزه! بیقراری های من تو ورقه های پیاز دفن شدند و تمام... 

 

امروز پر از بیخیالی و آرامش شروع شد. هرچند روزهای انتخاب واحد دانشگاه ما، کم از جنگ ندارند، اما راحت و آروم بودم. میدونستم هرجا و هر ساعتی و پیش روی هر استادی قرار بگیرم، بهترین نقطه ی جهانه برای من. خودم رو سپردم به جریان جاری و جادویی زندگی که فقط کافیه باهاش بری، نه برخلافش. بعدش اون دست به کار میشه و شگفتی ها رو رقم میزنه... 

 

به راحت ترین و ساده ترین و عجیب ترین شکل ممکن دقیقا با همون استادهایی که میخواستم، کلاس هام رو برداشتم و متعجب موندم. فقط برای تعداد خیلی زیادی از بچه ها ناراحت شدم که به دلایل مختلف نتونستند انتخاب واحد کنند. و نمیدونم با اوضاع مجازی و ... کی میخواد پاسخگوشون باشه 😔😔

 

قبل از انتخاب واحد واسه خودم یه رمان خریدم که خیلی وقته تو لیست کتابهامه. الآن از شدت خوشحالی برای شروعش، قلبم تند تند میزنه. مطمئن بودم بعد از انتخاب واحد و روزهای سخت قبلش، لم میدم تو سکوت خونه و غرق کلمه هاش میشم و لامپ جهان رو خاموش میکنم!

اطمینان و یقین و بیخیالی و شکر... این ۴ تا، عناصر عجیب زندگین که هر گره ای رو باز میکنن... 

 

و البته این ۲،۳ روز یک عالمه نوشتم از هر دری. و نوشتن هر بار منو از نقطه ای شفا میده. هر بار از نقطه ای بیمارم میکنه. و در همه ی دقایقش مست و دیوانه ی واژه هام... 

 

شما چه خبر؟ پاییزتون چه طوری و از کجا داره نرم نرمک میرسه؟ 😊😊

 

 

نظرات  (۱۵)

سلام سایه جان

برای من پاییز با درس بچه ها شروع شده هنوز درگیر راه اندازی نرم افزار کلاس مجازیشون هستیم

در حالی که اونایی که حضوری بودن چند تا درس خوندن 

و شروع کلاسهای خودم که از این هفته باید پاورپوینت های کلاس مجازی هام رو حاضر کنم

 

راستی سایه جان کتاب آبنبات هل دار رو خوندی؟

من فایل صوتیش رو گوش دادم خیلی عالیه

اونقدر بامزه نوشته شده 

اونقدر از چیزهای روزمره جالب ماجراهای خنده دار ساخته که نگو

 

لینک گروه تلگرامی رو بر میدارم برات می فرستم

اسمش کتابخانه گویا

یک عالمه کتاب صوتی داره

بیشتر رمانها رو داره

 

کتابهای روانشناسی و ...

 

من از اونجا کتاب آب نبات هل دار رو گوش دادم 

به چند نفر معرفی کردم که خیلی خوششون اومد هر چند اولش می گفتن ما اهل کتاب صوتی نیستیم

 

البته اگه خونده باشی کتاب رو دیگه شاید گوش دادنش زیادم مزه نده بهت

پاسخ:
سلام سارینا جان.. 
پاییزت پس داره مجازی شروع میشه 😊
نه جانم این کتاب رو نخوندم.. 
اما اسمش واسم شیرین بود و توضیحت درباره ش.. میذارمش تو لیستم.. ممنون از معرفیش 😍
۲۷ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۵ بلاگر کبیر ^_^

میگم شاید شاید شاید اینکه من دانشجو نیستم و پسرمم امسال مهد نمیره (چون پارسال میرفت) و بچه های مدرسه ای هم نمیرن و نمیان به اون صورت تو خس من بی تاثیر نباشه. 

شاید هم فقط هنوز وقتش نشده حسش کنم.

چون دقیقا حرفاتو میفهمم و پاییز همیشه و هر سال برای من هم پر از حس شروع و خاطرات مدرسه و اینها بوده.اصلا برم چند تا مداد بخرم پاییزو بیارم بریزم تو جون خودم 😍

پاسخ:
آره بابااا مدادهاتو بخری، پاییز خودش میاد اصلا؛ همینقدر مهربونه اصلا 😊😊
پاییزت پر از خبرهای معرکهه مینا ... 
۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۳ بلاگر کبیر ^_^

نارنگی رو جای تو خالی هفته ی پیش افتتاح کردم. تو حیاط پدری هم پرتقالای سبز باهام حرف میزنن همش اما تا حالا نچیدم ببینم قابل خوردن و غش کردن هستن یا نه. اصلا شخصا عاشق پاییز و زمستونم اما خوب میدونی هیچوقت از میوه های تابستون سیر نمیشم.

و اینکه یه دلیل حس نکردن پاییز برام اینه که هوای شمال خیلی وقته تابستونی نیست. برا همین اصلا اون تغییر آب و هوا رو حس نکردم. یعنی بیشتر تابستون اینجا در عین تابستون بودن پاییز هم بود انگار :)

پاسخ:
به به به نارنگی های نوبر و پرتقالهای سبز براق😊
میدونی مینا هرچند خنکای پاییزی و میوه های نو،، اصلا بی تاثیر نیست اما پاییز برای من حس شروع تازه رو داره.. یعنی رسیدنش برام سرخوشی بیشتر میاره جدا از ویژگی هاش.. خاطرات قدیمی رو واسم تازه میکنه؛ به اونچه از آدمها یادمه رنگ میده.. حتی فکر به صبح های کم رنگ و شب های بلند و آفتاب کم رمقش و... روحم رو آبیاری میکنه انگار 😊 و حال و هوای درس و کتابخونی و یادگیری و دانش و تجربه های جدید واسم با پاییز بیشتر میشه و دلچسب تر ... 

بله مجازی هستیم

تو پاییز هم کمی خنک میشه ها:) اصلا همین که در حد تابستون که خفه میشم هم نباشه خوبه

پاسخ:
بله، بله خنکی هوای پاییز که فرح بخشه 😊😊

این روزهای (به قول شما پاییزی) من درگیر پروژه ای هستم که کل انرژیم رو گرفته برای خودش از سمتی هم بعد از مدت ها کسل بودن داره این کار به وجدم میاره بعلاوه پروژه های دیگه کاری هم هستن که تو محیط کار درگیرشم ...

تو زندگی هم هر روزی که میرسم خونه و کلید میندازم توی درب خونه بوی غذای مامان پز دیوانه وار مجنونم می کنه که چه کرده مادر دلبند عزیز ... بویژه باقالی پلوش و صد البته دلمه های رنگارنگ مامانم، فوق العاده است.

دیگه که ... از زمانی که تصمیم گرفتم کتاب داستان وار نخونم ، رمان نخوندم ... آخرین رمانی که خوندم هدیه دلبر بود که بعد از اون دیگه کتاب داستان وار تو دستم نگرفتم ...

و البته تصمیم های جدید دارم برای ادامه ...

 

پاسخ:
پروژه های کاری و غذاهای مامان پز، این دو تا که حرف ندارن.. به به دلمه 😊
منم بعد از مدتهای طولانی چند وقته پیش خرمگس رو خوندم.. 
حالا هم رمان تازه..
تصمیم های جدید رو خیلی دوست دارم ... 

پاییزمون از شروع کلاسای دانشگاه داره میرسه! اگه موقعی بشه که شبا حتی اگه پتو روم بندازم گرمم نشه یعنی پاییز نرم نرمک داره میاد:)

پاسخ:
شروع مجازی دیگه ؟ 
اون که زمستونه دیگه دخترم 😊 

به نظر من که چندان در هم و بر هم نبود(:

چشم میشنوم

می خونم

می زنم

می خونم! ((:

پاسخ:
😊😊

نه تاحالا گوش ندادم یا هم اگه دادم هم خیلی کم😅

پاسخ:
خودش شعر آهنگهاش رو مینویسه.. شعرهای بی نظیری هم میگه.. 
به تو که شعر میگی هم کتابش، هم آهنگهایی که خودش شعرش رو گفته و خونده و هم آهنگهایی که شعرش رو خودش گفته و بقیه خواننده ها خوندن رو پیشنهاد میکنم 😊 خیلی پیشنهاد درهمی شدد 😅

ههههه آره کارتون قشنگیه.

وای بی صبرانه منتظرم در مورد کتابهات بنویسی و من بخونم.

منم از کتابهام مینوسم حتماً😊

پاسخ:
حتما حتما.. به امید پایبندی به تصمیمم واسه باز دوباره منظم خوندن.. 
به به.. بنویس که منم مشتاقم.. چه پاییزی شود 🤗😊

خدا قوت رفیق. منم امروز کلللی کار کردم و کلللللللی کار مونده دارم😩 

با مرتب کردن کتابخونه و وسایلم و خریدن کتابهای جدید به استقبال پاییز میرم.

پاسخ:
ممنونننممم.. خسته نبااشی.. 
با این کامنتت و شکلک آخر جمله ت،  خود خود جودی ابوت اومد به ذهنم، باید این پاییز باز این کارتون درخشان رو ببینم.. 😊😊
چه استقبال باشکوهی؛  با کتاب، بهتر از اینم میشه آیاا..
.. کتابها تو این پاییز من هم نقش زیادی خواهند داشت.. و ازشون حتما میگم.. 
۲۶ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۵۳ بلاگر کبیر ^_^

به به اصلا :)

 

پاییز من .... من هنوز حس نکردم پاییز داره میاد :/ همش دلم میخواد هنوز هر روز شلیل بخورم ^_^

پاسخ:
به به به تو ... 😊
دختررر پاییز پشت پنجره های حیاط طناز پدریت ایستاده.. دیگه باید نارنگی بخوری 😅

ب وبلاگ منم سر بزنید

پاسخ:
😊🙏

خیلی غم انگیز داره میاد♡

پاسخ:
غم میگذره.. سخت نگیریدش ولی.. هرروز یه جوری و یه حسی و یه شکلی میاد.. 

والا منکه درگیر درس خوندن 

ولی پنجشنبه جمعه هارو کلا استراحت می کنم  

راحت رو تختم لم میدم یه لیوان قهوه برا خودم درست می کنم باند تو اتاقم رو روشن می کنم آهنگ های مورد علاقم رو پلی می کنم چشامو می بندم و فقط و فقط لذت می برد

پاسخ:
جدا؟! 🤔🤔
چه زودد پس.. باشد که من شب امتحانی هم از تو یاد بگیرم 😊
چه آخر هفته ی سرخوشانه ای.. کیفت همیشگیی.. 
آهنگهای روزبه بمانی رو گوش میدی؟ 

بخوام از امروزم بگم

بعد از سروکله زدن توی چند بانک 

بلاخره یک اقای بانکدار مهربون پیدا شد ، و کارم رو با ارامش انجام داد

حسابی ازش تشکر کردم و توی راه اهنگ غم مخور رو گوش دادم و باعث شد لبخندم کشدار تر بشه :) 

بعد اومدم خونه و دیدم ماکارونی با ته دیگ سیب زمینی داریم و لبخندم بسی بزرگ تر شد :) 

بعدشم ی چرت عصر گاهی زیر باد ملایم پنکه :) 

ولی خب هنوز اندازه ی شما بزرگ نیستم که بی قراری هام توی ورقه های پیاز دفن بشن :) 

+ پیشنهاد نوشت: به فکر چاپ نوشته هات نیستی؟ :)))

پاسخ:
به به ... ماکارونی با ته دیگ سیب زمینی و چرت عصرگاهیت،، دلم رو برردد😊
روز درخشانی داشتی😊
میدونی فائزه اصلا ربطی به بزرگی یا کوچیکی یا سن نداره.. 
چند روز جزییات دنیا رو نگاه کن، کلی زیبایی و اعجاز توشونه.. تو کاری نکن، بذار جزییات اون کاری که باید رو به وقتش با درونت بکنن.. عجیبن.. 
چرا تو فکرش هستم تا ببینم چی پیش میاد .. پیشنهادهات هم دلبرن 😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">