سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیخیالی» ثبت شده است

دوشنبه بعد از نوشتن اون پست ۲خطی، در جهت آماده شدن برای پاییز، آشپزخونه ی سرتاسر ظرف کثیف و به معنای واقعی کلمه بهم ریخته رو سروسامانی دادم و برقش انداختم... پلو عدس عطرآگین پختم 😊 دستی به سر و روی خونه کشیدم. یک سری کارهای ریزه میزه انجام دادم. و در نهایت به خودم رسیدم...

 

چون آماده شدن، سخت نیست اگر دم دستی های دور و برمون رو خوب ببینیم. قرار نیست کار پیچیده ای انجام بدیم. غالبا همین ساده ها و معمولی ها ما رو آماده ی بزرگترین ها میکنن و راه انداز اونها میشن. مثلا من رو آماده ی کارهای سه شنبه کردند و مهمتر از اون بهم سرخوشی و لذت دادند. سرخوشی و لذت اصلا چیز کمی نیست.. 

 

سه شنبه ناهار خوشمزه ای پختم. عطر غذا که پیچید تو خونه؛ نوارهای باریک و طلایی و کم رمق نور که افتادند روی سرامیکهای براق و کرمی خونه، من محو و حیران خونه شدم؛ خونه ای که با نگاه من و عطر غذا و نور ملیح، تازه و خندون شده بود.. بقیه ی روز به نوشتن و خط زدن روزها و ساعتهای انتخاب واحد دانشگاه گذشت و درگیری با کدها و... 

 

وقت آماده کردن غذا، چشمم که افتاد به نصف النهارهای ورقه های شفاف پیاز، میخکوب اون همه نظم روی این کره ی کوچک شدم! 

 

اونجا بود که جزییات باز هم نجاتم دادند. باز حلم کردند. باز تو لحظه ی حال، نگهم داشتند. باز نظم طبیعت بهم یادآوری کرد که چقدر همه چیز برنامه ریزی شده، منظم، سر ساعت، تر و تمیز و به موقع اتفاق میفته. آره ما رو روالیم حتی اگر گاهی روالمون بهم بریزه! بیقراری های من تو ورقه های پیاز دفن شدند و تمام... 

 

امروز پر از بیخیالی و آرامش شروع شد. هرچند روزهای انتخاب واحد دانشگاه ما، کم از جنگ ندارند، اما راحت و آروم بودم. میدونستم هرجا و هر ساعتی و پیش روی هر استادی قرار بگیرم، بهترین نقطه ی جهانه برای من. خودم رو سپردم به جریان جاری و جادویی زندگی که فقط کافیه باهاش بری، نه برخلافش. بعدش اون دست به کار میشه و شگفتی ها رو رقم میزنه... 

 

به راحت ترین و ساده ترین و عجیب ترین شکل ممکن دقیقا با همون استادهایی که میخواستم، کلاس هام رو برداشتم و متعجب موندم. فقط برای تعداد خیلی زیادی از بچه ها ناراحت شدم که به دلایل مختلف نتونستند انتخاب واحد کنند. و نمیدونم با اوضاع مجازی و ... کی میخواد پاسخگوشون باشه 😔😔

 

قبل از انتخاب واحد واسه خودم یه رمان خریدم که خیلی وقته تو لیست کتابهامه. الآن از شدت خوشحالی برای شروعش، قلبم تند تند میزنه. مطمئن بودم بعد از انتخاب واحد و روزهای سخت قبلش، لم میدم تو سکوت خونه و غرق کلمه هاش میشم و لامپ جهان رو خاموش میکنم!

اطمینان و یقین و بیخیالی و شکر... این ۴ تا، عناصر عجیب زندگین که هر گره ای رو باز میکنن... 

 

و البته این ۲،۳ روز یک عالمه نوشتم از هر دری. و نوشتن هر بار منو از نقطه ای شفا میده. هر بار از نقطه ای بیمارم میکنه. و در همه ی دقایقش مست و دیوانه ی واژه هام... 

 

شما چه خبر؟ پاییزتون چه طوری و از کجا داره نرم نرمک میرسه؟ 😊😊

 

 

۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۵۲
سایه نوری