سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

جادو

شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۰۴ ب.ظ

صبح بیدار شدم،پرده رو که کشیدم،پنجره رو که باز کردم،اندکْ نور که خودشو پهن کرد رو رنگای فرش،فنچا که به صدای بلند خوندن..نورُ رنگُ آوا که در هم آمیخت،روزِ من بین یک عالمه زندگی شروع شد..

لبام آروم میخندیدن،قلبم گشاده بود،هوا خوشرنگ..و من از دل انگیزی لحظه کیفور،رفتم سراغ کابینت لیوانها و دلم ماگ تو زردمو خواست..صبحانه خوردم و روبه روی طلاییِ پرده،سحرِ هوا و سفیدیِ آسمان نشستم و انگار جادو شدم...رفتم به رویا..دلم به تاپ تاپ افتاده بود و به خودم گفتم:در من زنهای زیادی زندگی میکنند...

زنی که میخواهد بنویسدُ بسراید و تیر واژه هایش را بر احساس بزند...

زنی که گاهی سخنران میشودُ بر صحنه غوغا میکند...

زنی که نقاشی میکشد فانتزی هایش را،حتی قاب تابلوهایش را خودش میسازد.. یا بر فنجانی نقشی میزند یا بر بشقابی طرحی که جادو کند زن دیگری را...

زنی که روانشناس است،گوشه ی اتاقِ پر از گلش دستِ نوازش بر روانِ آدمها میکشد و آرزوهایشان را یادشان می آورد...

زنی که عارفی ست نشسته بر میخ ها در هند با شمس گفتگوها میکندُ خدا را با چشمانش میبیند که همین حوالی قدم میزند...

زنی که کافه ای دارد سمت راست کوچه ای سنگفرش،دو طرفش چراغهای پایه دارِ فانوسی شکلِ مشکی ست که شبها نورِ زردشان روشن میشودُ کوچه را آسمانِ پرْستاره ی شب میکنند..و پر است از آدمهای خاصِ کتاب به دست از ملیتهای مختلف..در کافه ام جشنی از ستاره و آدمها برپاست و من با پیش بندِخوشرنگم میرقصم در درونِ خود...

یا زنی که به انگلیسی،فرانسه و آلمانی مسلط است و مترجم زبردستی ست و شاید بارِ دیگر آنِ شرلی را ترجمه کند یا زنان کوچک را یا پرین را یا جودی را یا کوزت را... و با روانیِ متنهایش قلبها را مچاله کند...

... شاید هم زنی نوازنده که تنها برای دلِ خودش مینوازد...

همه ی این زنها با صلح در من زندگی میکنند،در من شور به پا میکنند و در نهایت من تنها یک زنم در مسیر آرزوهای برآورده شده و نشده اش...با ترسُ باورهایش گلاویز اما در مسیرِ شجاعت و ساختن...

زنی که شادی را بلد شده و سفرهایش از کشوری به کشورِ دیگرِ جهانِ درونش آغاز گردیده و به خودش میگوید کاش دورِ دنیایِ من هم 80 روزه تمام میشد،اما میداند که تا باشد این سفر هست و از مسیر لذت میبرد...

من روح تشنه ای هستم برای آموختنُ تعالی...من عاشق همه ی این زنها هستم...روزها نور به زندگیم میپاشند و شبها قرارم میدهندُ ارام...من برای قدرتشان میمیرم،زنهای جسوری که نظرها و قضاوتها تنها میتواند لبخند به لبشان بیاورد چون میدانند تنها شادیشان مهم است و آرزوهایی که عاشقش هستند،زنهای ثروتمندِ درونم پاکندُ آرامُ مهربانُ کیفور...هیچ چیز به اندازه ی آرزو ادم را مهربان نمیکند،داشتن آرزو آدم را با همه چیز در صلح نگه میدارد،کیفِ هیچ چیز اندازه ی قدم گذاشتن در استعدادها و مهارتها نیست...,

علاقه هایمان صفای زندگیند..کاش فراموششان نکنیم...

میخواهم از چیزهای زیادی بنویسم..یک روز اینجا قلم مرا چنان شجاع میکند که هیچ ترسی جلودارم نیست...





(سازها را کوک کنید،کوله ها را پر...

قدمها را محکم،،دیده ها را روشن...

سفر نزدیک است...هرچند مقصد دور...

         راهُ قلم راهنماست...

تو به قلم قسم خورده ای

و من با قلم هیچمُ بی قلم هیچ

و از این هیچ تا آن،هزار راه است

با قلم گم میشومُ در تو پیدا...

بگذار به هزار نور بتابم در خودُ جز نورت نبینم....)

                                                            سایه



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۱۲
سایه نوری

نظرات  (۱)

بسیار بسیار دلنشین و جذاب💕💕💕

درون من هم زنهای زیادی هست اما نه به هنرمندی زنهای درون شما

من روح تشنه ای هستم برای اموختن و تعالی... چقدر قشنگ سایه ، تشنگیِ شیرینیِ
پاسخ:
ممنونمممم 💗💗
مهم هنرمندی یا چیز دیگه شون نیست،مهم اینه که عاشقشون باشیم اقاقیا و رها نکنیم علاقه هامونو حالا هرچی که هستن...
بسیاارر شیرینه و گاهیم ولعه بدجور به جونت میفته...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">