سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئولیت پذیری» ثبت شده است

تب و تابی که تو سینه مه، عمیق و ریشه دار و سوزانه؛ از موضعی که خیلی واسم مهم و حساسه میاد و من در مقابلش ضعیف میشم و گرفتار عادتها و له..

 

زیاد نوشتم این روزها؛ خودکارم نصفه شد و دفترم به نیمه رسید. چاره ها، راهشون رو از میان گرداب وجودم و سیل کلمات پیدا کردند و رو صفحاتم زلزله بر پا شد. منم که باید دست به کار آباد کردن ویرانی ها بشم. 

 

میخوام واقعی و اصیل ببینم؛ واقعی و اصیل انتخاب کنم. نمیخوام زور الکی بزنم؛ نمیخوام عجله کنم هرچند مزمنه این مورد.  از لایه های غر و شکایت و ناله گذشتم؛ میخوام مسئولیت چیزی که سالهاست باهام همراهه ؛ که بارها منو شکسته و عزیزترین لحظات عمرم رو دود کرده، به تمامی بپذیرم، نه یک بار برای همیشه که بارها و بارها تا هستم. 

چون شک ندارم این منم که اجازه میدم این کار رو باهام بکنه؛ منم که قدرت رو دادم دستش. اما خب دانشی که تو نوشتنم بر من نازل میشه رو هنوز به بینش و عمل تبدیل نکردم؛ نتونستم هنوز و بلدش نیستم تا این لحظه. شایدم تنبلم توش.. اما در چنین پله ای از مسیر ایستادم به هرحال.. 

 

جمعه یکی از درسهای مهم و پرنکته و شلوغ این ترم رو سر و سامان دادم. از صبح تا شب، ۵ جلسه ویس رو گوش دادم؛ جزوه هام رو نوشتم؛ جواب سوالهاش رو درآوردم با اینکه دلم بیقرار بود. و از این بابت بسیار خوشحالم.. 

 

پروژه ی کاری جدید عملا شروع شد و من تحقیقات و مطالعاتم رو شروع کردم و نمیخوام شجاعانه پیش برم بلکه دارم شجاعانه پیش میرم بااینکه بیشتر از همیشه میترسم!

 

رمانی که میخونم به  قسمتهای جذابش رسیده و از سرخوشی های این روزهای پر التهاب منه... تمامش که کردم، حتما اینجا ازش مینویسم.

 

دیروز با اینکه غم وجودم رو گرفته بود، کل خونه رو برق انداختم؛ واسه خودم سمبوسه پختم، جواب سوالهای استاد رو درآوردم و آماده و تیز نشستم سر کلاس. کتاب خوندم؛ دوش عالی گرفتم؛ موهامو آراستم و لباس زیبا پوشیدم. بعدش نشستیم فیلم (شب) رو دیدیم. و عمیق خوابیدم و خواب خوش دیدم. شکر به خاطر خوب خوابیدن، واقعا شکر.. 

 

امروز با وجودیکه چند بار منی که کم و سخت گریه میکنم، اشکهام صورتم رو خیس کردند اما ماهی شکم پر پختم. کتاب صوتی گوش کردم. مسیر طولانی رو رانندگی کردم؛ کتاب خوندم؛ خریدها رو جابه جا کردم؛ نوشتم؛ به بچه ها تو سوالات درسیشون کمک کردم و... و در نهایت هم فیلم (پابرهنه در بهشت) رو دیدیم.. 

و هرچند یک سری برنامه هام موند اما با مهر و شفقت و ارفاق به خودم آفرین میگم 😊😊

 

فردا باید محتوایی بنویسم که کمی موضوع عجیبی داره. متنش رو  آماده کردم تا حدودی و فقط باید پردازش و تایپ بشه.. 

 

بچه ها واسم به زیباترین مدلی که بلدید دعا کنید؛ برای رهایی ذهنم و آرام روحم و حل شدن تو همینجایی که هستم... ممنونم.. 

 

میدانم شاید برای تو پایانی نباشد، 

هرچند امیدواری و ناامیدی پی در پی را خوب بلدم اما ناامید شدن را نه،

 پیامت را برسان؛ مگذار پذیراییم بیش از این بشکند و پریشانیم شاخه ی تازه دهد،

بگذار ماه طلایی کوچه ی ما، باز هم طلا ببارد و سرخوشی دلتنگی های ناتمام باشد! 

 

بچه ها نوشتن اینجور پستها برای من خیلی سخته؛ تهش هم فرسوده م و هم شاد 😊 شاید چون سرسختی و جادوگری و راه یابی بیشترین کاریه که میکنم پس بلدش شدم یا شایدم مجبورم که بلدش باشم! ولی دوست داشتم بنویسم. چون خودم رو مسئول میدونم که فقط از روزهای خوشم ننویسم. 

 

به هرحال سرسختی های من ریشه در شکستن هایم دارند و

بیشتر از هر چیز یاد گرفته ام که میگذرد؛ شاید این شگفت انگیزترین چیزیست که یاد گرفته ام با تمام رگهای تن و زوایای روحم... 

 

 

 

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۸
سایه نوری

دیشب نوشتم و نوشتم و نوشتم... 

بعد انگار یه دستی، یه صدایی، یه سیمایی، یه چیزی که فقط کسایی که با جادوی نوشتن آشنا هستند، می شناسندش، دست قلبم رو گرفت و با خودش برد به سرزمین عجایب .... 

 

و حالا دوست دارم نظرتون رو در این مورد بدونم که:

ما خیلی وقتها خواسته هایی داریم( با هر نامی: آرزو، هدف، مسیر، رسالت و...) بعد آیا ظرفیت، آمادگی، توان و لیاقت داشتن اون رو داریم؟ آیا ما گاهی از همون رسیدنه و مسئولیتش، بیش از هر چیز دیگه ترس نداریم؟؟؟

(چون هر قدرت و رسیدن، مسئولیت میاره دیگه) 

ما می خواهیم و از رسیدن میترسیم؛ اما نمی دونیم که از رسیدن میترسیم!

هر رسیدن، آزادی میاره. و آزادی، پر از مسئولیته... 

 چه تجربه ای از این مفهوم دارید؟ خیلی خوشحال میشم که ازتون یاد بگیرم... 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۲:۵۳
سایه نوری

شاید تنها راه نجات ما اینه که آسیب پذیری هامون رو،، رو بازی کنیم؛ نجات از قدرت، از توهم، از اهمیت، از اسارت، از منیت، از اثبات، از ایده آل گرایی، از عجله، از دروغ، از دیگری، از وابستگی و ...  از جهان.

و این بیش از هرچیزی شجاعت و جسارت و دیوانگی میخواد... 

و این بیش از هرچیزی استقلال و توان شخصی و مسئولیت پذیری واسمون میسازه...

و این خلق هامون رو زیاد و وسیع و جسورانه و آزاد میکنه.. 

و خلق ناشیانه ی آزاد، خیلی چیزها رو بی اهمیت و دور و محو میکنه ... 

اینجوری نه کوچکیم، نه بزرگیم بلکه کافی هستیم؛ کافی و درخشان و نفوذناپذیر!!

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۰:۴۴
سایه نوری

سه شنبه، خونه رو برق انداختم؛ لباس شستم؛ نظم دادم. و حینش خودم هم نظم و سامان و قرار گرفتم. چقدر خوبه خودمون رو با نگاه عشق ببینیم و بشناسیم. تازه مهمتر از اون نگاه توجه و مراقبت به خوده. من میدونم انرژی کش من بی نظمی و کثیفی خونه ست. و تمیز کردنش منو انباشته از انرژی و کیف و رهایی و سرخوشی میکنه. 

 

بعد چون تنبلم در کار خونه و زیاد دوسش ندارم، حینش کتاب صوتی گوش میدم. آهنگ میذارم و قر میدم و... مراقبم حتما هرروز یک ربع واسه خونه وقت بذارم. و حتما ۳،۴ روز یک بار ۳۰،۴۰ دقیقه بتکونمش😊 اینجوری خسته نمیشم؛ انگار کاری نکردم؛ و خونه م همیشه درخشان و شاداب منو در آغوشش میفشاره 😊😇

 

حین کار خونه، قرمه سبزی هم پختم؛ کتاب صوتی (آبنبات هل دار ) رو هم گوش میکردم. داستان ساده ای داره؛ از دوران دبیرستان دیگه چنین داستانهایی نخوندم. و این داستان واسم شیرین و دلچسب و نوستالژیه.. ممنون از سارینای عزیز واسه معرفیش؛ مرسی دختر 🌱🌱⚘⚘

 

و تازه توی واتساپ و تلگرام، تماس ها و پیامهای کاری رو پیش میبردم و ... ایده هایی دارم واسه یک سری محتواهای دنباله دار در زمینه های خاص روانشناسی و... تو فکر جمع آوری و سامان دادن بهشون هستم. خیلی طرفدار پیدا کرده و پیشنهاد همکاری زیاد داشتم. پست های قبلی بود که گفتم وقتی ارزش خودت رو بدونی و عزت نفست رو گم نکنی، راههای تازه باز میشن.

واسم انرژی های خوبتون رو بفرستید لطفا دوستان نازنینم 😊😊

 

عصرش هم ۲ تا کلاس آنلاین داشتم و نشستم سرشون و حسابی کیف کردم.. یعنی سه شنبه ای بودهاااا.. شبش در سکوت و امنیت خونه با هم کلی حرف زدیم؛ از هر دری. از اتفاق عجیب و چالش برانگیز کاری که واسش افتاده. بهم گفت چه مشاور خوبی میشم و من اون لحظه در پوست خودم نمی گنجیدم😊😇

 

به این فکر میکنم که ما تو روابطمون چقدر مستقل  هستیم؟ کجاها آویزونیم؟ چقدر قوی هستیم؟ کجاها همه ش غریم و ناله و شکایت و ننربازی؟ کجا امنیت رابطه ایم؟ کجا آشوبش... قبل از هر رابطه، واسه خودمون چه کردیم؟ چقدر پذیرای اشتباه خود و دیگری هستیم؟ خاکستری و اصیل می بینیم رابطه و خود و دیگری رو... یا سفید توهمی میخوایم دنیا رو؟؟  بعد دست میذارم به زانوهام و پا میشم و میرم سراغ ساختن رابطه م با خودم!! 

 

سه شنبه سریالمون رو هم دیدیم و راهی دنیای خواب شدیم؛ اما من با وجود خستگی جسمی، سرشار از شادابی روحی بودم. خوابم نمی برد. کتاب خوندم. حسابی نوشتم. دمنوش خوردم و تو دل شب غرق شدم و رفتم به کهکشان و به جای گوسفندها، ستاره ها رو شمردم😊😊

منتظر بودم صبح چهارشنبه برسه و کیف های تازه م شروع بشه.. دیوانه وار منتظر طلوع و صبح بودم؛ اینه جادوی پیدا کردن کارهایی که عاشقشیم.. 

 

صبح چهارشنبه ۷ بیدار شدم. ۸ کلاس داشتم تا ظهر.. بعدش شیرینی پختم و لحظه م شیرین تر و شاداب تر شد. به برنامه های کاریم رسیدم. پیشنهاد کاری جدید داشتم که عاشقش شدم. دوش طولانی گرفتم و به خودم رسیدم و ازش سپاسگزاری کردم. یک عالمه نوشتم. و بقیه ش رها و روان بودم. بر امواج لحظه آرمیدم و باهاش هماهنگ شدم و گذاشتم هماهنگ و متعادلم کنه. شکر و رضایت درم قل میزد و منو از خود بیخود میکرد... 

 

بعدش دیگه در جهان بسته شد. من و بیخیالی هام و بی اهمیتی هام و آسون گرفتن هام،، رفتیم یه گوشه ی دنج نشستیم روبه روی هیچ و حجم نور. و اجازه دادیم جهان به کارش برسه و ما فقط به سرخوشی و دیوانگیمون رسیدیم.. 

 

کلیشه ایه اما مهمه.... چیزی که کنترلش دست تو نیست رو رها کن.. رها کن.. رها کن.. رها کن.. رها کن.. رها کن.. رها کن.. 

 

۱ اندازه  فونت این پست خوبه بچه ها؟ 

۲ کجا امنیت رابطه رو آشوب کردید و بعد چطور مسئولیتش رو پذیرفتید؟ 

۳ چی شما رو منتظر صبح نگه میداره؛ چی مثل آلارم صبحگاهیه واستون؟ کدوم چیز.. کار و.... 

۴ چی انرژیتون رو میکشه و چی زنده ش میکنه؟ 

 

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۲:۰۴
سایه نوری

از وقتی مسئولیت رنج های عظیمم را بر عهده گرفتم، شادی های عظیم را شناختم...

 

از وقتی رنج را به عنوان بخشی زیبا از زندگی واقعی و اصیل به حساب آوردم، با هر چیز پیش رفتم و هیچ چیز نتوانست از پایم درآورد... 

 

و ناگهان دیدم رنجی نیست؛ دردی ندارد.

همه چیز ابری سبک و سفید و دور شد که می آید و می رود و هر زمان شکلی میگیرد؛ که 

نباید بدان دل بست... 

نباید اسیرش شد... 

نباید معتادش شد... 

نباید درگیرش شد... 

نباید بیمارش شد...

نباید... 

فقط باید اجازه داد، بگذارد و بگزارد و بگذرد!!

#تمام_..._..._!!

 

 

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۲۰:۲۷
سایه نوری

دیروز، روز شلوغی داشتم؛ از صبح تا عصر کلاسهای مجازی، هماهنگی پروژه های کاری از خونه؛ غذا پختن و... شبش خسته اما آرام و شاد، یک قسمت از سریال این روزهامون رو کنارش دیدم و ۱۳ مهر رو با خوابی عمیقی و شیرین پایان دادم...

 

امروزم نرم و روان شروع شد... حالا تو سکوت امن خونه نشستم. نور زیبای پاییزی، بلاتکلیف میاد و میره. و بهم یادآوری میکنه که زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نوره! از حمام اومدم و نشستم جایی که نور راحت بتونه خودشو روم پهن کنه و من حل بشم توش. حل بشم توش و گرم و رها بشم... 

 

غذا آماده ست.. ساعت ۳ کلاس دارم. و نوشتن چیزیه که در هر حالی منو به خودش میخوانه؛ وفادار به هم هستیم و از هم نشینی باهم حسابی لذت میبریم😊😊پس اومدم که چند خطی بنویسم و برم سر ادامه ی روز آرام و جذاب پاییزیم.. 

 

براش اتفاق عجیبی افتاده؛ واسمون یه نشونه ی شگفت انگیزه؛ باورهام رو محکمتر کرده و دلم رو روشن تر... باز هم بهم یادآوری شد که گذر از ترس، به موقع رها کردن، ایمان و سرخوشی، چه معجزه ها که به بار نمیاره.

 

وقتی هرلحظه، با انتخابهات سرخوشی میسازی، این سرخوشی تو لحظه معلقت میکنه. حس خوشی قلبت رو فرا میگیره. رضایتت افزون میشه. و اینها همه به شکر عمیق و قلبی ختم میشه. و شکر واقعی، جهانت رو دگرگون و درخشان میکنه... 

 

هرلحظه میخوام انتخاب کنم که فقط همینجایی که هستم و همونطوری که هستم مهمه. هیچ چیز دیگه اهمیت نداره. اینجوری آینده و گذشته ای نمی مونه. من می مونم و دیوانگی هایی که رایگان میسازم واسه خودم..

من درگیر ساختن الآنم و گذشته خودش به اندازه می مونه و بقیه ش میره؛ سرد میشه و  دور میشه و محووو... 

من درگیر ساختن الآنم و آینده خودش ساخته میشه و به موقعش میرسه و ازش پذیرایی میکنم.. 

من درگیر الآنم و مسئولیت هرچه هست و نیست رو میپذیرم. پس توقعی نمی مونه. پس خودم واسه خودم کافیم. پس تو دنیای من، هیچ انسان و اتفاق و حادثه و اخبار و ویروس و بی پولی و رابطه و دلار و ...  بر من قدرت و تسلط ندارند.

هیچی اونقدر بد و بزرگ و جدی نیست که نتونم باهاش پیش برم؛ چون من مسئولشم. و خلق و گشایش و نور و کلید، تو دستهای مسئولیت پذیریه! پیش روی زیبا با هرچه هست و نیست، گره ها رو باز و راهها رو هموار میکنه. 

 

وقتی صلح رو میسازیم، تازه میبینیم چقدر چاره و راه و درمان تو چنته داشته و ما بی خبر بودیم. چقدر تقلا کردیم که فقط بیشتر فرو رفتیم تا برآییم! صلح که باشه، مهر که باشه، چاره خودش به وقتش میاد... 

 

و حالا میخوام برم پلو عدس خوش عطر دارچینیم رو با خوراک بادمجان  تازه ی وسوسه انگیزم بخورم. آسمان رو تماشا کنم. ماسک موهام رو بزنم. خودم رو نوازش کنم و لحظه رو عزیز بدارم.. بعدش هم بشینم سر کلاسم که یکی از درسهای محبوب این ترمم هست.. 

بعدترش هم مهم نیست چون فعلا من فقط الآن رو دارم؛نقد و قوی و مسلم و جاری! بعدی وجود نداره.  

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۸
سایه نوری