سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

تب و تاب من

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۰۸ ق.ظ

تب و تابی که تو سینه مه، عمیق و ریشه دار و سوزانه؛ از موضعی که خیلی واسم مهم و حساسه میاد و من در مقابلش ضعیف میشم و گرفتار عادتها و له..

 

زیاد نوشتم این روزها؛ خودکارم نصفه شد و دفترم به نیمه رسید. چاره ها، راهشون رو از میان گرداب وجودم و سیل کلمات پیدا کردند و رو صفحاتم زلزله بر پا شد. منم که باید دست به کار آباد کردن ویرانی ها بشم. 

 

میخوام واقعی و اصیل ببینم؛ واقعی و اصیل انتخاب کنم. نمیخوام زور الکی بزنم؛ نمیخوام عجله کنم هرچند مزمنه این مورد.  از لایه های غر و شکایت و ناله گذشتم؛ میخوام مسئولیت چیزی که سالهاست باهام همراهه ؛ که بارها منو شکسته و عزیزترین لحظات عمرم رو دود کرده، به تمامی بپذیرم، نه یک بار برای همیشه که بارها و بارها تا هستم. 

چون شک ندارم این منم که اجازه میدم این کار رو باهام بکنه؛ منم که قدرت رو دادم دستش. اما خب دانشی که تو نوشتنم بر من نازل میشه رو هنوز به بینش و عمل تبدیل نکردم؛ نتونستم هنوز و بلدش نیستم تا این لحظه. شایدم تنبلم توش.. اما در چنین پله ای از مسیر ایستادم به هرحال.. 

 

جمعه یکی از درسهای مهم و پرنکته و شلوغ این ترم رو سر و سامان دادم. از صبح تا شب، ۵ جلسه ویس رو گوش دادم؛ جزوه هام رو نوشتم؛ جواب سوالهاش رو درآوردم با اینکه دلم بیقرار بود. و از این بابت بسیار خوشحالم.. 

 

پروژه ی کاری جدید عملا شروع شد و من تحقیقات و مطالعاتم رو شروع کردم و نمیخوام شجاعانه پیش برم بلکه دارم شجاعانه پیش میرم بااینکه بیشتر از همیشه میترسم!

 

رمانی که میخونم به  قسمتهای جذابش رسیده و از سرخوشی های این روزهای پر التهاب منه... تمامش که کردم، حتما اینجا ازش مینویسم.

 

دیروز با اینکه غم وجودم رو گرفته بود، کل خونه رو برق انداختم؛ واسه خودم سمبوسه پختم، جواب سوالهای استاد رو درآوردم و آماده و تیز نشستم سر کلاس. کتاب خوندم؛ دوش عالی گرفتم؛ موهامو آراستم و لباس زیبا پوشیدم. بعدش نشستیم فیلم (شب) رو دیدیم. و عمیق خوابیدم و خواب خوش دیدم. شکر به خاطر خوب خوابیدن، واقعا شکر.. 

 

امروز با وجودیکه چند بار منی که کم و سخت گریه میکنم، اشکهام صورتم رو خیس کردند اما ماهی شکم پر پختم. کتاب صوتی گوش کردم. مسیر طولانی رو رانندگی کردم؛ کتاب خوندم؛ خریدها رو جابه جا کردم؛ نوشتم؛ به بچه ها تو سوالات درسیشون کمک کردم و... و در نهایت هم فیلم (پابرهنه در بهشت) رو دیدیم.. 

و هرچند یک سری برنامه هام موند اما با مهر و شفقت و ارفاق به خودم آفرین میگم 😊😊

 

فردا باید محتوایی بنویسم که کمی موضوع عجیبی داره. متنش رو  آماده کردم تا حدودی و فقط باید پردازش و تایپ بشه.. 

 

بچه ها واسم به زیباترین مدلی که بلدید دعا کنید؛ برای رهایی ذهنم و آرام روحم و حل شدن تو همینجایی که هستم... ممنونم.. 

 

میدانم شاید برای تو پایانی نباشد، 

هرچند امیدواری و ناامیدی پی در پی را خوب بلدم اما ناامید شدن را نه،

 پیامت را برسان؛ مگذار پذیراییم بیش از این بشکند و پریشانیم شاخه ی تازه دهد،

بگذار ماه طلایی کوچه ی ما، باز هم طلا ببارد و سرخوشی دلتنگی های ناتمام باشد! 

 

بچه ها نوشتن اینجور پستها برای من خیلی سخته؛ تهش هم فرسوده م و هم شاد 😊 شاید چون سرسختی و جادوگری و راه یابی بیشترین کاریه که میکنم پس بلدش شدم یا شایدم مجبورم که بلدش باشم! ولی دوست داشتم بنویسم. چون خودم رو مسئول میدونم که فقط از روزهای خوشم ننویسم. 

 

به هرحال سرسختی های من ریشه در شکستن هایم دارند و

بیشتر از هر چیز یاد گرفته ام که میگذرد؛ شاید این شگفت انگیزترین چیزیست که یاد گرفته ام با تمام رگهای تن و زوایای روحم... 

 

 

 

 

نظرات  (۹)

سلام سایه جان

یه انتقاد بکنم؟

خیلی سربسته حرف می زنی

الان من نمی دونم یه چیزی از گذشته آزارت میده یا الان چیزی ناراحتت کرده

 

در هر حال ارجاعت میدم به پستهای قبلی خودت

بردار چندتاشون رو بخون

تو همشون راهکار نوشته برای حل بحران ها

 

ان شاالله که هر چی که هست بگذره و بره

 

پاسخ:
سلام سارینای عزیز.. 
آخه سربسته حرف زدن هم شد انتقاد دختر جان😉 انتخاب منه واسه نوشتن، فعلا. 
قدیمیه.. ریشه داره.. داستان پشتشه و... 
اما میدونی سارینا، من تنهایی، خوب میتونم خودمو جمع و جور کنم؛ تبدیل کنم؛ از حالم لذت ببرم؛ زندگیم رو کامل زندگی کنم؛ ذهنم خیلی سریع راههای جبرانی و خلاقانه میسازه و پیش رفتن با هرچیز رو دارم یاد میگیرم البته اینا قطعی و همیشگی نیستن.. اما خب نقطه ضعفم اونم از خیلی بچگی برمیگرده به وقتی که درد مال عزیزم هم هست؛ اینجاش به صورت شرطی و ناخودگاه، بهم میریزم. 
به هرحال میدونم باید بگم؛ گذشته و خودم رو بیرون بریزم و اینجا راهها و حرفهاتون رو بشنوم.. قصه های ما مهم و بزرگ و عجیبن.. به وقتش!
۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۸:۴۴ کلنگ همساده

پس دعوتتان می کنم به چالش وبلاگی.

پاسخ:
ممنونم.. انشالا چالش های بعدی... 
🙏🌿
۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۷:۴۰ کلنگ همساده

دعا میکنم عاقبت به خیر بشی. این زیباترین دعایی هست که بلدم.

من هم دارم خاطرات رو جمع و جور می کنم که بفرستم برای چند تا ناشر. نوشتن در کل هم ساده هست و هم پیچیده!

پاسخ:
ممنونم از شما 🙏🙏🙏
به به؛ موفق باشید 🌿🌿⚘⚘ و نوشتن، معجزه ست... 
 

میدونی سایه جان

من خیلی وقت ها

که یک جایی، یک چیزی باعث حال‌ناخوشم میشه

۱۰۰ تا صلوات نذر میکنم 

۱۰۰ تا صلوات دلی :)

الان برای حال دل خوب تو ۱۰۰ تا صلوات نذر میکنم

ببخشید کمترین کاریه که ازم برمیاد سایه جان

پاسخ:
فائزه ی زیبای مهربون،، خوندن کامنتت لبم رو خندون و گلوم رو پر از بغض کرد؛ منم که عاشق تضادها 😊
ازت ممنونم.. هزار برابر حس خوبی که میدی، به خودت برگرده.. 

منتظر معرفی کتابت هستممم😊

من از خدا میخوام که به بهترین شکل ممکن جواب سؤالهات رو بگیری و ذهنت از هر چیزی که ناراحت و درگیر کرده رها بشه. میدونی سایه یه عبارتی به عربی هست که خیلی دوستش دارم. نمیدونم اینو کی گفته ولی خیلی قشنگه. (فی التَخَلّی و التَحَلّی یأتی التَجَلّی). تخلی یعنی گذشتن و تحلی یعنی بودن و داشتن، داشتن هر چیزی و هر صفتی مثل شکیبایی ، شجاعت ، جسارت ، امیدواری ، اعتماد و توکل. در واقع تخلی و تحلی انگار هم متضاد همدیگه هستن هم لازم و ملزوم یکدیگر. باید بگذریم تا جسارت و شجاعت رو به دست بیاریم. در واقع گذاشتن و گذشتن اینجا برای به دست آوردنه نه از دست دادن. رها میکنیم و سبکتر از موقعی میشیم که اصرار داشتیم. و بعد از گذشتن و جسورتر شدن همه چی خود به خود متجلی و نمایان میشه. من اینو بارها تجربه کردم. وقتی به جاهای بسته ای میرسم که دیگه نه عقلم قدرت حل کردنش رو داره و نه تجربه ای براش دارم رهاش میکنم و خودش حل میشه. این یکی از قوانین جذب هم هست.

این جور موقعها کافیه که ازش بخوایم و بهش اعتماد کنیم ، همه چی رو به بهترین شکل ممکن ترتیب میده🌹

پاسخ:
حتما، حتما .. 
مثل همیشه عالیی با اون جمله عربی و تحلیل زیبات.. ممنونم ازت و مرسی که مینویسی واسم.. 
دقیقا گیسو میدونم که باید رها کنم .. و با وجودیکه اون رها کردنه تو اکثر مواقع واسم ساده شده و میدونم هم همه شگفتی ها بعد از بی انتظاری و رها کردن میان اما خب تو این مورد خاص رها کردن رو نمیتونم و بلدش نیستم. پس نیاز دارم به یه حلقه این وسط که به واسطه ش رهایی رخ بده؛ انشالاا.. و باید برم تو دل حلقه هه.. 
۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۴:۵۱ بلاگر کبیر ^_^

 تو این لحظه که نگاهم به سرسبزی حیاط پدریه و اردکهای تپلی با مزه مون دارن برگ درختای پرتقال رو میجون،و پرتقال های نوبرانه دل میبرن و خرمالو های نارنجی به حیاطمون شکوه میده ، و گلهای شمعدونی صورتی و کوکب سرخ حیاط به وجدم میارن ؛دعا میکنم برای تو سایه که تو چرخه ی عظیم کائنات جایگاه خودت رو بیابی و مسیرت برای رسیدن به اونجا که آرامشش صفای جان و راحت دله هموار بشه... عزیزکم❤

پاسخ:
تک تک زیباییهایی که برشمردی رو تصور کردم؛ قلبم تازه شد و به تپش افتاد و دعات نشست وسط وجودم.. ممنونم مینا.. هزار برابرش به خودت برگرده جانم.. 
💙💚

مثل همیشه اومدم اینجا متنت رو بخونم، بلکه نیروی محرکی باشه واسه خودم.

تو خودت نیروی محرکه ایی

پاسخ:
میم عزیز و زیبا، ممنونم ازت خیلیی زیاد به خاطر این جمله های جادویی..
و میدونم که میدونی هر محرکی هم یه جاهایی متوقف و گم و سرگردان میشه یا راهو میابه و قدم اول رو برنمیداره.. 

امیدوارم هرچه زود تر همه چیز بهتر بشه

فک می کنم تنها کاری که میتونم بکنم اینه که این بار هم یه چراغ بهت هدیه بدم(:

یه چراغ به روشنی خودت که روشن ترین سایه ای هستی که من تا به حال توی عمرم دید(:

پاسخ:
میدونی سپیده این مورد رو همیشه داشتم. اما فشارش طی چیزهایی بیشتر میشه. و بارها تو محیطهای مختلف میشنوم که تو چون هیچ مشکلی نداری، آرومی. اما من میگم زندگی کردن با همه چیزشه که منو اصیل میکنه و یه دفعه میبیمم ااا انگار درده نیست و بزرگ شدم. انگار من قویترم. اما تو این مورد، درجا میزنم و رد نشدم هنوز😊
راستش اینجا باید دست به کار بشم و چراغ رو خودم از پایه بسازم.. 
اما چراغت رو به نشونه ی مهر و سخاوت میذارم جلوی چشمم سپیده ی سفید و زیبا.. ممنونم ازت..  

پابرهنه تا بهشت راهی نیست.مطمعینم شما راهشو بلدین،چه با دعا چه با چراغ.

پاسخ:
اما خب واقعا خیلی وقتها بلد نیستم اما مطمئنم که یاد میگیرم.. 
ممنونم 🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">