سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

وقتی خونه برق میزنه. وقتی به خونه رسیدگی شده. وقتی   آشپزخونه، سبز و ترد و گیاهی و تازه ست.. وقتی عطر و سکوت اینجا در هم آمیخته ن.. من وسط کارها، جهان رو ول میکنم تا میلم رو بگیرم دستم و کلمه هام رو ببافم،،، زندگی جاریه... 

 

صدای قل زدن خورش رو می‌شنوم. و این  نوید رو بهم میده که ترکیب بامیه های سبز با اون دونه های نارنجی توشون،، برنج ریز، سالاد شیرازی خوش بر و رو و  سبزی قراره یکی از برش های لحظه ی امروزم باشه. یکی از اون هزار تا جشنی که میشه تو امروز واسه خودم بسازم. چون کوچک و معمولی، بزرگ و باشکوه رو رقم میزنه. و چی باشکوه تر از سرخوشی! 

 

ناامیدی میاد.. ترس هست.. کمبود هست. نقص هست. اما من پیش میبرمشون؛ آگاهانه، مهربانانه و آهسته پیش میبرمشون. چون تو این مسیر تازه ی عجیب، هیچ چیزی بعید نیست و هرچیزی ممکنه! مسیر تازه ی خلقم سخته! اما من عاشقشم.

با چی پیش میبرم؟ 

غرق میشم تو صدای ریختن آب تو لیوان.. 

غرق میشم تو صدای گنجشک ها. 

غرق میشم تو طعم گیلاس

غرق میشم تو بوی رزماری 

غرق میشم تو نرمی پتوی نازک گل گلیم.. 

و غرق شدن ناجیه. چون خوب که نگاه کنم ساده ست. بهتره پیچیده ش نکنم. چون توجه منه که هرچیزی رو رشد میده و بهش قدرت میده. و من قدرت رو از اونچه نمی خوام میگیرم. با تمرکز، ایست، آهستگی و آگاهی بر هر چیز قدرت ازش گرفته میشه. 

 

پیاده روی، آسمان، سکوت و مینیمال ترین حالت ورودی.  دریافت از خود. دریافت با دیدن خود. دریافت با شنیدن خود. دریافت با نگاه نو به خود. بدون فشار و زور و تقلا برای چیزی شدن! داره دریچه هایی رو واسه م باز میکنه و درهایی رو می بنده. و داره قبلی ها رو حسابی جا میندازه. چون همینکه یادم نره، کافیه!! بیشترش، شلوغ میکنه و فرسوده! و به وقتش میاد! 

 

و من فقط میدونم غمم رو هم، دردم رو هم، کلافگیم رو هم، ببینیم و بدونم میگذره.. و وقتی زندگیش کنی، سبک میشه! 

 

 

​​​​​​بهم میگه چقدر سرخوشی.. تو یه گوله ی سرخوشی هستی!! 

و من فکر میکنم همین الان هم ناخوشی تو قلبمه. و من نمی خوام کتمانش کنم. نمی خوام نبینمش. نمی خوام نباشه.. فقط آگاهانه و  هوشیار انتخاب می‌کنم..

و ناخوشی رو تبدیل میکنم. تبدیلم نشد، نشد.. چون زندگی همینه جمع تضادها. همزمان شاد و غمین.. همزمان سیاه و سفید... 

 

من از خودم چی میخوام؟ من چی رو بزرگ میکنم؟ من به چی دامن میزنم؟ من به چی گیر میدم... وقتی دنیا اون چه نباید رو میخواد.. وقتی دنیا گیر میده.. این منم که انتخاب می‌کنم تا کجا کشش بدم.. تا کجا ادامه ش بدم.. 

 

و وقتی یادم میره، می بینم دارم کمک میکنم به تغذیه ی اونچه نمی خوام. و وقتی به آگاهی برمیگردم، بی هیچ تلاش و انتظاری رد میشه. و من بو میکشم خورشتم رو! و جهان رو میذارم واسه بعد! 

 

صبح تا ظهر کلاس داشتم. کلاسها تا این هفته ادامه دارن. و بعد، چند روز فاصله و امتحانات پشت سرهم.. خرد خرد خونه رو سامان میدم تا ایام امتحانات کیف کنم، غذای خونگی داشته باشم و...

این وسط عشق و کمک های یار و مهربونی های مامانم من رو شاکر و شاد میکنه... 

 

روزها خیلی با همسر حرف می‌زنیم. خیلییی. و باز می بینم چقدر رابطه مون داره وسیع تر، عمیق تر، بالغ تر و زیباتر میشه. فرصت میدیم بهم برای اشتباه و خستگی. اجازه میدیم هرکس مدل خودش باشه. وظیفه ای نیست و فقط عشقه. آزاد میذاریم و مهر تازه میشه. برخوردهای مقطعی رو تاب میاریم و جمعش میکنیم 😂

 

و حواسمون به امنیت بین خودمون هست.. تحقیر، سرزنش، انتظار بیجای اونچه باید از خودت بخوای، از دیگری.. و سرکوفت، امنیت رو له میکنن. و امنیت خودت بودن تو رابطه و واقعی شدن، زندگی رو عمیق، سرشار و سبک میکنه. 

برم ناهارم رو بخورم. یه استراحتی بکنم. دوش بگیرم. و بچسبم به نوشتن و کارهام. چون نوشتن و تزیین و طراحی ایده هام، غنچه های قلبم رو باز میکنه.. 

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۲۳
سایه نوری

دارم مینویسم و مینویسم و مینویسم بی هیچچچ ورودی گرفتن.. میخوام متمرکز، جمع و جور، خلوت، مینیمال، ساکت، و عمیق همینجا و با همین چیزها خلق کنم..

 

و خلق، از درون شروع میشه. از همینی که دارم. با بی هدفی ناب زیبا. و با حرکت پرشور ناشیانه ی دیوانه وار.. 

 

و این وسط باز ریشه ها رو پیدا میکنم و جوانه های تازه سر زده رو مینوازم. دارم مراحل قبلی عاشقی با خود(عزیز کردن خود) رو در سکوت و با خلق، زندگی میکنم. و به مراحل تازه ای از عاشقی با خودم میرسم؛ دارم مشاهده میکنم با مهر و بی سرزنش و می بینم که حل میشه. بی اینکه بخوام حل میشه. بی اینکه لحظه رو بکشم حل میشه. بی اینکه بیشتر و بهتری بخوام حل میشه.. 

 

سیاه ترین ابعاد ما هم  به مهر حل میشن نه کین.. به هر احساسم هرچند بد و به هر ویژگیم هرچند ناجور با نگاه نو، تعریف تازه و چهارچوب شکنانه نگاه میکنم. و آهستگی پیشه میکنم.. بعد یک دفعه هیچی نه بد کامله نه خوب کامل. نه سیاهه.. نه سفید.. و من با دیدن خوبی هاشون خلق میکنم. و روی سفیدی های هر سیاه، نقش تازه میزنم. و بدی هاشون رو تو آغوشم میفشارم و ازشون سپاسگزاری میکنم. .. 

مگه غیر از اینه که اشتباهاتم، از دست دادن هام، بدی هام، سیاهی هام و درد و رنج هام بیشترین آگاهی و رشد و تیزی رو بهم دادن؟؟!! پس سپاسگزارم ازشون.. قدردانشونم. و شاکرم شاکر... و تبدیلشون میکنم به خلق و زایش و نور و تازگی.. ابزار خلقم هستن اینها. و زندگیم رو واسه م نورانی و باشکوه میکنن، البته بعد اینکه گذر کردم ازشون! 

 

و رازش اینه که زندگی یه بازیه. و تو این بازی باید رو بازی کنی!! سلاح و پرده و حجاب رو بندازی زمین و تسلیم پویایی باشی.. تو خود حجاب خودی.  باید از میان برخاست!! 

باید آسیب پذیری هامون رو، رو بازی کنیم(این روزها نوشته های وبلاگم رو تفریحی خوندم و آزادی من از این نقطه بوده  و مدام تو نوشته هام بوده و تکرارها مهم هستن.. تکرارت چیه؟ واگویه ت چیه؟ بلدی با پرسیدن سوالات خوب از خودت، و با آهستگی و خلق، واگویه رو به گفتگوی سالم تبدیل کنی) . و بعد سبک و سبک و سبکتر.. شجاع و شجاع و شجاع تر.. جسور و جسور و جسورتر.. واقعی و واقعی و واقعی تر.. و آزاد و رها،، می‌توانیم دیوانه وار بدرخشیم و طی کنیم.. و خلق.. خلق شگفت انگیز اونجایی هست که نه پشت چیزی قایم شدیم و نه چیزی رو قایم میکنیم!! 

و لازمه ش اینه قبل از اینکه رو بازی کنی،، مراقبت از خودت، عشق دادن به خودت، تماشای خودت، کیف کردن با خودت، محافظت کردن از خودت رو یاد گرفته باشی. و تو شجاعت کاری که میکنی نیستی. جسارت کاری هستی که عواقبش رو تاب میاری!! پس بی عجله خودت رو بغل کن. پله هات رو طی کن. و ببین چی رو میتونی بگذرونی و آهسته باش. چون هیچ جا هیچ خبری نیست جز اینجا و این لحظه و با هیچ بیشتر و بزرگتری تو بهترین ها هم نمیشه اگه با تو و همینجا نشه!! 

قدرت رو از هر چیزی بگیر و به خودت بده!! چیزی که سنگینت کرده رو شاید باید بهش آگاه بشی و بعد خیلی نرم و با قدم های کوچک و بی عجله، خلافش بری..!! 

 

تمام کارهای لیستم خط خوردن. و حین انجامشون کیف کردم. و تونستم دقیقه ی نودم رو بکشم عقب و تو دقیقه 80 تمام کرده باشم! 😂و حالا بااینکه خیلی پروژه ها تا آخر خرداد وقت دارن اما من تمامشون کردم. و سرخوشم.

و همین رو هم با صبوری، مهر، مشاهده و عشق دادن درستش کردم. حالا میتونم از تعویق و اهمال بگم. و از رمز و رازشون: پیچیده نکن. ساده بگیر.. بهترین نباش! بهترین خودت شو. عجله نکن. واقعی باش. سرخوشیت رو به هیچی نفروش! آگاه شو به لحظه. هوشیار باش تو اونچه مفیده اما وقتش الان نیست! به خودت مهربانانه سخت بگیر؛ و با خودت سخت گیرانه مهربان باش.. هیچ درختی با درخت کنارش رقابت نمیکنه! قدم های کوچک ناشیانه اما جسور و شجاع بردار. تو ترست نیستی؛ تو کامل نیستی. اما کافی و عجیب و شگفت انگیزی..

استرس، شکست و پیچیدگی های حین کار رو تاب بیار، بزرگشون نکن، چون اجتناب ناپذیرند و پذیرا و باز بمون. معیارهات نباید تورو بکشن! نباید لذت و سرخوشیت رو بگیرند. چون کافی، زیباتر، اصیل تر و واقعی تر از کامله! چون کافی واسه هرکس یه شکله. چون طبیعت هم ناکامل کافیه و خیلی باشکوه و زیبا و جادویی و هوشیار و خلاقه!! و عجله نکن. هرروز یک قدم کوچک جسور و یک دفعه تمام شد اونم تو اوج خلاقیت تو 😊😊😊 و خیلییی چیزهای دیگه.. (حرفهایی که به خودت حین کارها میزنی بسیار مهم و آگاهی بخش هستن. و باید با مهر و بی سرزنش، بهشون توجه کنی. و آگاه و هوشیار و تیز بشنویشون) 

 

خونه برق میزنه. غذا آماده ست.. سکوت خلسه آوری پیچیده. و من دارم قدم بزرگ دیگری به سمت خارج شدن از منطقه امنم برمیدارم. ( چون راز هر بزرگی تو یک عالمه کوچک و معمولی نهفته ست) و به جای درمان و تغییر و شدن میگم: التیام و بودن و آگاهی.. و به جای هر شدن میذارم بودن و خلق و تبدیل..

هوشیار می مونم بر اونچه هست. آگاهانه نگاهش میکنم. سرعت و شتاب و عادت رو ازش میگیرم تا آگاه و تیز و آهسته و خلاق بشم. بعد یک دفعه راه باز میشه. راه‌ها پیدا میشن.. و خلق آغاز میشه. و من سرخوشم و مشتاق و پرشور و تازه.. و راه همیشه دقیقا همونی نیست که من میخوام. اگر از منیت و من من کردن و من میخوام؛ فقط این رو میخوام و... بگذریم، خواهیم دید جریان زندگی چقدر هوشیار و نابغه و عجیبه. و کافیه تسلیم پویاش باشیم. ساکت در حرکت باشیم. آرام در گذر باشیم. 

تضاد زندگی و خودمون و اتفاقات رو درک کنیم، معناهای مسخره مون رو بسازیم ازشون! تصادها رو تاب بیاریم و زندگیشون کنیم!! 

نگاه نوی وحشی اولین قانون شکن ناشی کودکانه ی تیز، چه ها که با ما نمیکنی؟!! 

و حالا هم میرم به ناخن هام و صورتم و... میرسم. یه دوش عالی میگیرم. و قدرت و معجزه ی زنانگیم رو با شکر عمیق، جشن میگیرم 🌿🌿🌿🥀🥀🥀🥀 

شور و شوق، سرازیر تو لحظه هاتون 🥀🥀🥀🥀

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۳۴
سایه نوری

نشستم دارم به خودم نگاه میکنم. به اینکه (با خود چه میکنم) نگاه میکنم. دست نوازش میکشم رو حال این لحظه م: خستگیم.. کلافگیم..

معمولا وقتی شتاب رو از هیاهوی زندگی و خودم میگیرم، میتونم به اون طرف عادتها و شرطی شدگی ها و ناهوشیاری ها... بپرم. و اونجاست که هوشیاری واسه م رخ میده. چون توجه، شگفت انگیزه. از پوسته ی خودم خارج میشم و تو شفافیتی عمیق، به این میرسم که اگر صادقانه برخورد کنم،، احساسات الانم، چه حرفی واسه م دارند. 

الان حس میکنم همه چیز قاطی شده! هرچند من سرخوشی و لذت رو اونقدری که بتونم تو لحظه هام آوردم:

1غذاهای سالم و گیاهی مثل یه بشقاب رنگین که نصفش دمی گوجه ست و نصف دیگه ش با فلفل دلمه های رنگی، کدو و قارچ تف خورده تو روغن زیتون، نقاشی شده. یا کاسه ی آبی  وسوسه انگیزی از آش رشته. یا ماکارانی لذیذی که پوره گوجه ی طناز روش، تو رنگ و عطر و مزه، غرقت میکنه. 

2و خوردن با توجه و آگاهانه ی اینها.. مثل اون توت فرنگی ای که وقتی گاز اولش رو میزنم، مرحله ی بعدی خوردن، گاز دوم نیست! نگاه کردن درونشه؛ خیره شدن به اون حجم قرمز و براق وسطشه. و بوییدنش. و زندگی کردنش! و بعد گاز دوم! 

3خونه برق زده که دلم برق بزنه. 

4درسهام رو با تمرکز شنیدم که خیلی آرامش داده. 

5ارائه ی دیروزم عالی بود. هم از آماده کردنش لذت بردم و هم از گفتنش. و یه عالمه بازخورد عالی گرفتم. و باز دیدم من عاشق یاد دادن هستم. عاشق ساده کردن، فهمیدن و درک عمیق مسائل پیچیده و بعد یاد دادنشون به زبان ساده با بازی و روش های خودساخته. کاری که از وقتی خودم رو شناختم، انجام دادم. 

6امروز صبح که شیطون گولم میزد بیشتر بخوابم 😅 پریدم بیرون. صبحانه ی عالی خوردم. آشپزخانه رو برق انداختم. دوش گرفتم. عطر گوجه و روغن زیتون و سیر و ...  رو پیچوندم تو مولکول های خونه. و الان حسم آرام و قشنگه.. 

7امتحانات میان ترم رو عالی گذروندم. ویس ها رو گوش دادم. و حسابی از امتحان ها لذت بردم... 

8نوشتم و نوشتن واسه م خود شفاست.. 

 

 

اما خب با وجود اینها، باز احساسی دارم که اسمی واسه ش ندارم. و نمی خوام درگیر نامش بشم! فقط بهش نگاه میکنم. ساده و راحت نگاهش میکنم. پیچیده ش نمیکنم. و بهم میگه:

همونقدر که به من واسه ترس هام، حق میده، بهم افتخار میکنه که شجاعت بیرون زدن از منطقه امن رو داشتم. دنبال بهترین کار نبودم،، فقط رقص دیوانه وار و جسور رو آغاز کردم. قدم های کوچکم رو برداشتم. اما در کنار همه ی اینها 

ادامه دادن.. پیش روی.. انجام خود کار به جای فکر کار.. قدم های کوچک ناشیانه ی جسور.. رو  باید هرروز یادآوری کنم به خودم.. 

 

لیست کارهای دانشگاه هم از ارائه گرفته تا تحقیق و... هرچند خط میخوره، اما اونقدر طویله که تیک نخورده ها کماکان در صدر هستند 😅😅

 

و باز میرسم به احساساتم و حالم: کلافه م.. گیجم.. قاطیم.. امید و ناامید همزمانم.. اراده م میره و میاد.. اهمال میکنم.. و.... 

اما چون من و زندگی ناکامل های کافی هستیم،، شفا نزدیکه! و راه تازه ی سایه هم بالغ میشه و هم سایه رو رشد میده و میبره. به کجا، نمیدونم؟ چون من خیلی چیزها رو نمی دونم! 

 

فقط میدونم باید قدم های کوچک ناشیانه م رو بردارم. و بزنم به دل راه. که راه خودش راهنماست.

هرچند زدم به جاده اما دیگه فقط باید برم. نه اینکه هرگز نیفتم، نه.. رفتن، تو هر افتادن نو میشه. اگر خوبی های افتادن رو بکشم بیرون!

چون باید خودت رو بلد باشی. و باید بلد باشی هر افتادن رو تبدیل کنی. با چی تبدیل کنی؟ با وجد و سرور و سرخوشی و جسارت و دیوانگی و شجاعتت..

به چی تبدیل کنی؟ به خلق.. به اون کاری که عاشقشی.. که حینش، زمان و خواب و خوراک و جهان یادت میره. و جسم و روح و فکرت، یکی میشه. و دیگه این تو نیستی که میری. دستان نامرئی تورو به دنبال می‌کشند!! 

راه خلاقیت هرکس از یه جائیه.... و بندش نیار لطفا! 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۷
سایه نوری

خونه ت برق بزنه. یه دوش عالی گرفته باشی. به پوست و موهات رسیده باشی. لباس‌های نرم و نخی و جذابت رو بپوشی. کولر رو بزنی. خودت رو بپیچی تو پتوی نازکت. پنکیک پفی پنیری و چایی زعفرانی رو میز باشه. شمع و عودت رو روشن کنی. و جهان رو خاموش.... 

 

فیلم (در دنیای تو ساعت چند است) رو برای بار دوم پلی کنی. و غرق بشی تو هوای شمال و شعر و موسیقی و باران و خاطره و عشق و زندگی...

 

مگه زندگی دودی.. زندگی گذرای خاکستری.. زندگی تمام شدنی.. زندگی بی هیچ قطعیت،، چیزی بیشتر از همین ساده های ظریفه.. مگه چیزی بیشتر از خلقه؟؟ خلق، با هرچیزی که لحظه، همین الان گذاشته کف دستهات.. 

 

سبک، آزاد، رها، بی خواستن. بی شدن. بی جنگ. بی تقلای همیشه تغییر. غرق در تعادل و بودن. همسو با لرزانی و لغزانی لحظه. همراه با جادو و راز لحظه. یکی با کیمیای لحظه. مست و مدهوش لحظه. 

 

لحظه ای که سکون امنیت رو میگیره. و سکون پویایی رو میده. سکوت مرگ رو میگیره و سکوت حیات رو می بخشه. لحظه ای که جاری و در حرکته. و تورو هم پیش میبره. لحظه ای که وحشی و غریزی و کودکانه و بی خط کشی، می تازه. و اونقدر خلاقه که هربار یه شکله! من و لحظه هربار یه شکل هستیم و در تو هر شکلی، درخشانیم.. 

 

ذکر لحظه: بی نگاه به آخرش، فقط اینجا رو ببین و حرکت رو بند نیار!! 

درس لحظه: هیچی قشنگتر از کمبود و نقص و اشتباه و افتادن و گم شدن و  از دست دادن و شکست نیست... چون توی اینها، انرژی های بالقوه ای هست که من با خلقم، جاریشون میکنم... 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۴
سایه نوری