پاسخ:
میدونی آرامش جان..
به نظر من اشتباه از اینها میاد:
عجله داشتن.. باید تمرین کنیم و زمانهای مکث روزانه داشته باشیم برای گرفتن هیاهو و شتاب از خود و لحظه و رفتار و کارهامون. یه جورایی بریم رو حرکت آهسته..
از اینکه فکر میکنیم همه چیز رو میدونیم( چه واسه مون خوبه یا نیست. چی باید چطور باشه یا نباشه. چهارچوب و قانون و خط کشی) در حالیکه ما خیلی چیزها رو نمی دونیم! فکر میکنیم باید هرچیز کنترل شده باشه و اونجور که ما میخوایم پیش بره. ولی خیلی چیزها در کنترل ما نیست..
از ترس نگاه بیرون میاد. بله همون قصه قدیمی! معمولا اگر فکر کنیم اشتباه ما رو کسی نمی فهمه، یه فدای سرت به خودمون میگیم. اما اگر قرار باشه بقیه بفهمن، واای.. بعد خب مگه همون بقیه اشتباه ندارن؟!
از آسیب عزت نفس(عزیز دانستن خود) خود رو با تمام اشتباهاتش دوست بداریم. هرچه واقعی تر بشیم و خودمون تر،، ترس از اشتباه کمتر میشه.
از خودت سوالات خوب بپرس. چی در اعماق وجودت از اشتباه میترسه؟ چرا میخواد همیشه درست باشه؟ اشتباه، کدام بخش وجودت رو فشار میده؟ و چرا؟ بعد تو این سوالات، وقتی با خودت صادقانه و روشن برخورد میکنی، اون بخش وجودت و ریشه ها پیدا میشه. بعد میتونی با مهربانی و مدارا، اون بخش رو آرامش کنی. بهش حق و فرصت و مهر بدی. و تبدیلش کنی. شاید هیچ وقت تغییر نکنه و نکنه هم مهم نیست. چون همینکه با مهر و بی قضاوت بهش آگاه بشی، از فشارش کم میشه.
به رفتارهامون با بقیه هم باید توجه کنیم! که بسیار زیاد دانش ما رو نسبت به خودمون میبرن بالا. ما معمولا همونجور که با بقیه رفتار میکنیم با خودمون هم برخورد میکنیم. و برعکس! چقدر حق و فرصت خطا و اشتباه به بقیه میدیم؟ و به خودمون میدیم؟!
و شناخت و پذیرش زندگی. آقااا اگر اشتباه، هیچ درسی هم نداشته باشه. انرژی عجیبی هم برای جاری کردن توش نهفته نباشه. اگر بی دلیل هم رخ بده،، همینه! این زندگیه. و توش همه چیز هست. هرچیز که فکر کنی یا نکنی. از دست دادن. شکست و فلان... پس بهتره هرلحظه رو با همونی که داره از نقص و کمبود و شکست و درد و لذت و پیروزی و شادمانی و... فقط و فقط به تمامی زندگی کنیم. و به شرممون آگاه بشیم!
دنبال دلیل بودن مدام، ما رو آشفته و منحرف میکنه از تعادل و هماهنگی.
و معمولا اگر شکست رو پیچیده نکنیم. جدی و مهم و بزرگش نکنیم. مدام با فکرمون و تحلیل و قضاوتهامون بزرگش نکنیم،، و با یک نگاه نو بهش چشم بدوزیم، اصلا هیچی دنیا اونقدر بزرگ و جدی و مهم نیست. و چون هیچی دنیا کامل هم نیست،، پس طبیعی بودن یعنی ما نقص و شکست و... هم داریم. و هیچی اندازه اصیل و واقعی و طبیعی بودن، زیبا و جادویی نیست..
زندگی اصیل، با شکست همراهه. من اصیل، با نقص همراه هستم. من و زندگی ناکامل های کافی هستیم.
با هیچ بیشتری حتی تو پیروزی و دانش و درستی و... رخ نمیده اگر به خاطرش من و لحظه فدا شده باشیم! و تو دنیا خبری نیست! و خیلی زود تمام میشه. پس بهتره شلش کنیم و ولش کنیم!
و با آهنگ این طنز تلخ، دیوانه وار و جسور و شجاع برقصیم. حتی نقص و شکست رو برقصیم!
کمتر چیزی من رو از پا در میاره اگر بفهمم خوب کامل یا بد کاملی وجود نداره. شکست، بد کامل نیست. و پیروزی، خوب کامل نیست. خیرش رو ببین و شرش رو با خلق، تبدیل کن یا درسش رو بگیر یا راهش رو پیدا کن یا بندازش بره! یا معنای خودت رو ازش بکش بیرون! معنای تو، میتونه واسه دنیا مسخره باشه اما واسه تو کار کنه!
سایه جان
فکر میکنم اشتباه من اغلب بخاطر همون ترس از نگاه بیرون باشه و بقیه ی دلایلی که گفتی شاید و شاید مواقع کمی در موردم صدق کنه
سالها بخاطر اینکه بقیه راضی باشن خودمو ندید گرفتم وسعی کردم تو نظر بقیه بهترین باشم و فکر میکردم آرامشم در همینه ولی زهی خیال باطل......
من داشتم به دست خودم، ذره ذره آرامش و آزادی رو از وجود خودم که حقم بود میگرفتم و نمی فهمیدم که اینطوری چیزی هم برای ارائه به بقیه ای که رضایتشون برام مهمه، ندارم و نخواهم داشت.
کاش حداقل این دست و پا زدنها نتیجه اش رضایت دیگران بود نه!! برعکس هر روز بیشتر از دیروز هجمه ی قضاوت ها تیربارونم کرد زخمیم کرد.
ولی حالا مثل کسی هستم که از زیر پوست سوخته و جزغاله اش داره یه پوست جدید رویش پیدا میکنه و این برای من مایه مسرت و خوشحالیه
هرگز نمیگم دیره و شاکرم خدایی رو که بهم فرصت داده بهتر زندگی کنم
ولی خیلی سخته دوباره همه چیزو ساختن مخصوصا اون قسمتهایی که یه عمر ندید گرفتیشون
حرفات پر از درسه و پر از آرامش
ممنونم ازت🙏🌷