سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

طبیعت باش

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۰۶ ب.ظ

امروز باید ۴ تا سفارش مینوشتم و تحویل میدادم که تمام شد و ارسال کردم. دیروز از خونه ی مامان خورش قیمه معرکه ی مامان پز آوردم. با حجم زیاد کار امروز، خیلی شاکر بودم که نباید آشپزی میکردم😊 شب هم نودل میخوریم...

 

امروز فقط روز نوشتن و کارهای شخصی بود.. 

 

واقعا این نوشتن در من چه جادویی برپا میکنه که اینجوری اسیرشم و با چشمهایی که دیگه نمی بینه هم هنوز دارم ادامه میدم و تازه اومدم وبلاگ؛ خودم متعجبم😇😇

 

حالا اول بذارید یه برش از لحظه ی حال من رو با هم ببینیم و با جزییات محبوبم کیف کنیم تا بعدش یکم با هم گپ بزنیم 😊😊

 

الآن یه چایی به رنگ زعفرون با عطر زنجفیل تو ماگ آبیم جلومه.. بخار گرمش میخوره به صورتم و حرارتش کف دستهامو نوازش میکنه..

 

یک تکه بیسکوییت سبوسدار کم شیرین رو گاز میزنم و خرچ خرچش میپیچه بین واژه های ذهنم! چایی داغ و تازه م رو می نوشم و سعی میکنم طعم زنجفیل رو از زعفرون جدا کنم؛ اما خستگی اجازه نمیده خوب تمرکز کنم و آرام بنوشم. بدنم عجله داره واسه بلعیدن 😅 پس کوتاه میام.. 

 

و دوباره خرچ خرچ.. صدای زنگ تلفن..

 

و خودش، خود مهربون دل قرص کنش، خودش با چشمهای عمیق و آروم و مهربونش.. خودش که همه چیز رو واسه من میخواد و من مدام بهش میگم واسه خودت بخواه.. رو به روم نشسته و صدای نفس هاشو میشنوم؛ نفس های آرام بخشی که کاش قدرشونو بدونم.. 

 

منتظره نوشتنم تمام بشه تا بریم واسه ادامه ی شطرنجمون که پریشب شروع شد و عالی بود، تا ببینیم تهش کی برنده ست😊😊

 

لحظه ی حال، تو حال خوب کنی، تو همه چیز داری؛ کاش نفروشیمت به گذشته و آینده.. در حال حاضر با تمام قلبم آروم و شاکر و راضیم... 

و چه زمانهایی که آرامش و رضایت و شکر رو گم کرده بودم؛ بلد نبودمشون اصلا..

چقدر آگاهی و یاد گرفتن، سرخوشی و نعمت و فراوانی به بار میاره.. خیلییی زیاادد...

 

امروز داشتم جواب کامنت اقاقیا رو میدادم که جرقه ی یه پست تو ذهنم روشن شد: 

طبیعت باش....

یه گل یا یه گنجشک یا حتی یه درخت!! 

درختی که حتی اگه پوستش رو بکنی، بی عدالتی و بی مهری رو میبینه اما کار خودش رو میکنه..

پرنده ای که حتی اگه  سنگ هم بهش بزنی، درگیر آسمون و پروازشه..

طبیعت میبینه اما ادامه میده..

هیچ درختی نمیخواد از درخت کناریش بلندتر و سبزتر و مهم تر باشه؛ خودش رو با هیچ درختی مقایسه نمیکنه.. نمیخواد از هیچ درختی برتر بشه.. نمیخواد  نمره ی بهتری بگیره!!

خودش واسه خودش بزرگه و نیازی نداره از بزرگیش دفاع کنه.. دفاع کردن زمانی اتفاق میفته که ما از داشتن چیزی که مدافعشیم، مطمئن نیستیم!!

یه درخت واسه مهم ترین بودن،، نمیجنگه... واسه حفظ اهمیت، تمام برگهاشو نمیکنه!

ما اما تک تک موهای سرمون رو میکنیم تا ثابت کنیم بزرگ و مهم و برتریم!! 😐😐😊😊

هیچ چیز یک درخت رو آشفته نمیکنه؛ اون درگیره گرفتن و پس دادن اکسیژن و دی اکسید کربنشه..

 

درخت درگیره نوازش دادن  چشم و پاک کردن هواست واسه همونایی که پوستش رو کندن.. چون یه درخت خودش میدونه که چقدر بزرگه! اون نمیخواد بلندتر باشه فقط میخواد باشه؛ بودنی دیوانه وار.... 

 

آقااا از پاراگراف آخر گریه م گرفت! با چشمای اشکی میرم.. و امیدوارم شما با سرخوشی از این پست برید...

 

#اهمیت_بیهوده ت_رو_رها_کن

#بی_عدالتی_هست...

#با_بی_عدالتی_به_تمامی_زندگی_کن

#تاب_بیار

#زیبا_تاب_بیار

 

 

 

 

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۰

نظرات  (۱۵)

نگاهتون به دنیا قشنگه

پاسخ:
بسیار ممنون... ممنون که تحسینتون تو دلتون نمی مونه و با صدای بلند میگیدش 😊😊

برام جالب بود که وقتی به انتهای پستت رسیدم دیدم حال منم منقلب شده و بغض کردم......

طبیعت باش....

دلم میخواد بشینم و براش گریه کنم.... شایدم برای خودم.....

نمی دونم...

خیلی قشنگ بود، خییییییلی ❤

پاسخ:
هدیهه جاانم 😥😥
مرسیییی 😘😘
هدیه تمام دیروز و دیشب تو یادم بودی،، نمیدونم چرا و حالا کامنتت رو دیدم.... 

ممنونم چقدر قشنگ توضیح دادین.

بنظر شما راهی برای خلاصی از ریزبینی هست

یا بهتره بگم نقطه ی مقابلش چیه؟؟؟

پاسخ:
خواهش میکنم..
میدونید به نظر من؛ یعنی چیزی که واسه شفا و اصلاح هر چیزی به خود من کمک کرد، آهستگی بود و عجله نداشتن.. بعد هم نجنگیدن با خود.. انکار نکردن.. پذیرش روان و نرمش و بعد نوشتن+ خوندن+خوب دیدن+زندگی کردن... 
هرچیزی به وقتش میره، هر چیزی وجه مثبت و منفی داره.. 
من مادر ریزبین و حساسی دارم که حالا البته بهبود رو توشون به وضوح میبینم.. خودم هم داشتم از این ریزبینی ها که میتونم بگم به حداقل رسیده.. گاهی این ریزبینی ها از کنترل گری میان؛ من یاد گرفتم زندگی رو رها کنم تا اونچه میخواد به سرم بیاره😊😊 شکست باورهای قدیمی و ایجاد جدیدها و به روزها، ناجین واقعا.. 
کتاب ۴ میثاق رو واسه مادرم خریدم.. خودم هم سالها پیش خوندمش اما یادم نیست تمامش کردم یا نه 😊 حتما بخونیدش.. 
من جدا از هر کتاب و توصیه و ... به نظرم خلق،، پیدا کردن کاری که عاشقشیم و خلق توش و درگیرش شدن،،، ما رو از ریزه های بیخود و حاشیه های وقت تلف کن و درگیری های به درد نخور نجات میده...  خلق کنید و نظر مردم، تفکرشون و ترستون و ... رو بذارید کنار. وقتی خلق میکنید هیچ چیز دنیا بزرگ و عجیب و پراهمیت نیست. همه چیزش کوچک و ناچیز و محو میشه؛ از اون ریزه های بد نه ها،، محو و دور و بی اهمیت... رها و آزاد و سرخوش کننده... 
 وقتی درگیر عالی زندگی کردن و خلقیم با هرچه داریم و نداریم،، دید و دیدگاه و دریچه ی نگاه و لنز دوربین هامون باز و پهن میشه و هیچ ریزی که بخواد آزارمون بده، دیگه نیست..
من حتما از تجربه م در این مورد مینویسم.. 
اما شما فکر کنید الآن چی یا کدوم ریزی داره آزارتون میده؛ رنجتون میده.. بعد فکر کنید اگه همین الآن چی بشه، چه اتفاقی رخ بده، چه چیزی برطرف بشه یا... اصلا دیگه اثری از اون ریزبینیه و آزاره و رنجه نیست.. همونو بگیرید و ولش نکنید.. درباره ش بخونید، کار کنید و واسه نتیجه نه ها،، واسه مسیرش جون بدید و از نو زنده بشید..‌ اینها چیزهایی هستن که واسه من کار کردن و نتیجه دادن.. حتما یه محتوای تر و تمیز از تجربه م خواهم نوشت.. شاید هم محتواهای دنباله دار 😊
ممنون که سوال کردید و با سوالتون کلی بهم ایده دادید و چشم و ذهنم رو روشنتر و بازتر و آگاهتر کردید.. 

چقد خوب بود نوشته ات درست مثل همون درختی که بی دریغ و منت می بخشه تو هم حس خوب لحظه های زندگیت رو داری به اشتراک می گذاری و خوشحالم که امروز با نوشته هات آشنا شدم ... 

زیبا تاب بیار درست مثل طبیعت که بشر هر بلایی که بتونه داره سرش میاره ولی اون کارش رو داره انجام میده وظیفه ای که بر گردنش نهادن رو هر روز انجام میده بدون شکوه و گلایه ، نمیگه بخاطر اینکه درختم رو قطع کردید ، آب دریاهام رو نابود کردید ، به جای زمین پاکم برج و هزار چیز دیگه توش سبز کردید منم دیگه به هواتون کاری ندارم ... دمت گرم تا حالا از این منظر به قضیه دقت نکرده بودم 

پاسخ:
خیلیی ممنونم... کامنتتون حس بسیار خوشی داشت و خوشحالم کرد..
دقیقااااا؛ فقط کافیه سرهامونو بیاریم بالا، یه نقطه از طبیعت همه چیزو میشوره و میبره.. وارستگی و وابسته نبودن و رهایی و آزادی رو یادمون میده..
مرسی.. نگاه نو و از مناظر مختلف دیدن، جادو میکنه.. ازش مینویسم حتما..
خوش اومدید 😊

سلام

میشه یک سوال بی ربط بپرسم؟

به نظر شما ریزبین بودن یک آدم به چه معناست

و چه آثار سوئی داره؟

جهت عکسش چی میشه؟

پاسخ:
سلام..
خب ریزبین بودن به نظرم انواع مختلفی داره: کسی که کوچکترین رفتار بقیه رو به ریزترین حد ممکن تفسیر و تحلیل میکنه و منظورسازی.. پس زودرنجه، حساسه و همیشه تو حاشیه ست!
کسی که کوچکترین نه یا نظر مخالف رو برنمی تابه.. اونم پر توقع و ناشاد و تو زندگیش منفعله.. 
کسی که کوچکترین اتفاق بهمش میریزه.. و نمیتونه با دید باز و بزرگ و بیخیالی نگاه کنه..
یا خب ریزبینی تو مطالعه.. کسی که موشکافی میکنه و تو تحلیلاتش بهترینه و به عمق مطلب میره؛ این خب خوبه واسه درس خوندن و ... اما اگه به وسواس مطالعاتی بکشه وااای زجر آوره..
ریزبینی باعث وسواس های فکری، عملی میشه .. و آدم ناشاده و کلافه..
یا حتی از فرد ایده آل گرایی میاد که تا ریزترین ها رو نسنجه، کاری نمیکنه.. همه ش میترسه و لذت خلق رو نمیچشه..
اما خب رفتن تو جزییات اطراف،، رگهای پوست کاهو، لکه ریز سیاه وسط گلبرگی زرد، شکل ابر، خطهای کف دست.. من عاشق اینهام؛ اینا منو تو لحظه نگه میدارند و آگاهم میکنن به خودم .. حضور و مشاهده م رو قوت میدن و به هیجان و عمق هستی وصل و مرتبط و همراهم میکنن.. 

از اون پست های حال خوب کن حسابی بود.

طبیعت باش!

یادم بمونه.

:)

پاسخ:
مرسییی 😊😊
آره بندباز،، طبیعت بودن،، عجیب حال خوب کن و شگفت انگیزه؛ کاش یادمون بمونه.. 

فقط میخواد که باشه

حتی "نمیخواد" که باشه فقط هست و بودنش رو تمام و کمال هست

پاسخ:
بودنی دیوانه وار... 
آره یه بودن سرخوش و دیوانه وار و شگفت انگیزهه 

اگه قرار بود چیزی غیر از اینی که هستم باشم حتما دوست داشتم درخت باشم:)

شطرنجو بردی یا باختی:)

پاسخ:
منم نمیدونم چرا حس میکنم، درخت بودن بهتون میاد... 
باختم اما شرافتمندانه 😂

سلام، خیلی خوب نوشین، حسش مثل یک خاطره شیرین برای من بود.

از خیلیا که بپرسین روزتو چجوری گذروندی، تو شرحش فقط قسمت های بولدشو می گن، کلیت رو می گن و به جزئیات اشاره نمی کنند چون اصلا جزئیات اتفاقات رو تجربه نکردند. ولی تو این نوشته تو لحظه بودین.

شاد و سلامت باشین.

پاسخ:
سلام.. ممنونم
من عاشق جزییاتم... جزییات، آدمو تو لحظه ی حال نگه میدارند.. و لحظه حال واقعا همه چیز داره... 
به همچنین... 
۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۴ بلاگر کبیر ^_^

عزیزم... چقدر اون هشتگها به دلم نشستن سایه

 

تو نوشته ات گفتی صدای زنگ تلفن اومد؟ منظورت زنگ خونه بود؟ 

یا موضوع تلفن با پاراگراف بعدش که حکایت از حضور یارت داشت ارتباطی نداشت. (فکر کردم شاید همسرت زنگ خونه رو زده و رسیده و نشسته ور دلت و باقی چیزا... )

پاسخ:
نوش جون دل قشنگت مینا...
نه جانم حین نوشتنم، تلفن خونه زنگ خورد و مامانم بود 😊
همسر کلا خونه بود و جزیی از برش لحظه م بود🙃

چه مثبت میبینی و به نظرم اینکه بیام وبلاگت رو بخونم، واسم تلنگر چیزهای خوبه

پاسخ:
میدونی منم منفی میبینم.. یعنی هم مثبت هم منفی.. 
اما چیزی که این روزها درگیرشم، یه نگاه نوئه بی هیچ منفی یا مثبت یا برچسب.‌ یک نگاه خالی محو مه آلود.‌. یه نگاه خالی که بشه توش ساخت.. 
نگاهی که چه منفی چه مثبت چه خالی، بشه باهاش خلق کرد و پیش رفت؛ پیش رفتن خیلی شگفت انگیزه.‌. دیدن مرحله ی بعدی بازی جذابه😊 اینکه زندگی رو یه بازی ببینی با تمام منفی و مثبت و تضادهاش، که فقط باید پیش رفت؛ شرافتمندانه، گاهی آرام گاهی تند یا گاهی اصلا نرفت.. 
مرسی، خیلی خوشحالم که اینطوریه😇

 دستت درد نکنه🌹🌹🌹

بابت پست قشنگ و واضح و ساده و قابل فهمت⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

 

آقا من از # تاب بیار

از # زیبا تاب بیار بغضی شدم🥺

 

آخ سایه...

آخ...

 

بازم ممنونم عزیزم عالی بود

امید به ادراک🙏🙏🙏

 

پاسخ:
خوشحالم از نظرت 😊😊
خنده ت رو بساز اقاقیا... بکشش بیرون از توی همون گریه ها.. 
مسئولیت اونچه هست رو تمام و کمال بپذیر و باور کن اون تویی که باید خنده رو بکشی بیرون.. 
امید به ادراک 👌👌

سلام :)

چقدر از نوشته‌هاتون حس خوب می‌گیرم، خواستم بگم مرسی که تو این دنیایی که بیشتر آدما فقط غم‌ها و دردهاشون رو با دیگران سخاوتمندانه شریک میشن، سعی می‌کنید احساسات خوب و ساده و قشنگتون رو به دیگران ببخشید درست عین همون درخت که اشک آدمو درمیاره :)

پاسخ:
سلام جانم..
این کامنت پر از سرخوشیم کرد.. 
منم از شما ممنونم که میخونید و اما قبل از بستن پست، درست مثل همون درخت اکسیژنتون رو میدید و میرید.. اینجوری تو رفتن ها یه موندن، یه اثر، یه لبخند حفظ میشه!

من خودمو میکشم تو خونه هیشکی باهام بازی نمیکنه چون همش من می برم 

باهام دیگه بازی نمی کنن😂

پاسخ:
الهییی 😂
خوب بودن اینم داره دیگه..
من الآن باختم ولی .. فک کنم حالا حالا باهام بازی کنه 🤣

 

خوش به حالت یکی داری باهات شطرنج بازی میکنه/:

 

پاسخ:
😊😊 
تازه شروع کردم.. بارهای اولمه و با اصرارهاش شروع شد و انکار من.. 
 الان خودم همراه ترم.. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">