سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگاه نو» ثبت شده است

از اون صبحای زیبا که اونقدر زود شروع شده که هنوز ۱۰ نشده، کلی کارهاتو کردی و میتونی لم بدی زیر نور کم رمق و چند کلمه ای بنویسی... 

 

از اون صبحای کم رنگ و خنک و دل انگیز پاییزی که میتونی توشون از نو زنده بشی و از نو ببینی و از نو بشنوی و از نو کلمه بگی و از نو سکوت رو یاد بگیری! 

 

از اون صبحای شگفت انگیزی که مسئولانه چشمات رو باز کردی؛ پس قدرت دست توئه، نه دست ویروس و اخبار و دلار و روابط و دیگری.. 

 

از اون صبحای عجیبی که هیچ بیشتری نمی خوای؛ هیچ عجله ای نداری؛ هیچی کم نیست... چون تو توی بی آرزویی لحظه غرقی، چون تو توی بی انتظاری رهایی.. چون تو بودن رو زندگی میکنی و شدن رو میذاری واسه به وقتش!!

 

از اون صبحای آزاد خلاقانه ی بکر که انتظار کاملی نداری. چون میدونی هیچی دنیا کامل نیست.. چون میدونی کمبود و نقص و نداشتن هم زیباست، اگر نگاهت نو بشه و تعریفت از نو شکل بگیره.. 

 

و اصلا ول کنم همه ی اینا رو.. رها کنم کلمات کوبش گر رو.. آرام کنم قلبم رو و ساکت کنم ذهنم رو و فقط بشتابم به سمت صبح سرخوشانه ی دیوانه وار آشوبگری که کلمه نمیخواد.. جمله نمیشه.. نمی ترسه.. منتظر هیچی و هیچکس نیست؛ فقط سرخوشانه و شجاعانه پیش میره با هر چیز: غم، شادی.. خشم، آرام.. درد، لذت.. 

 

از اون صبحای پاییزی جادوگر که نه تنها زندگی کردن و موندن رو خوب بلده، مردن و رفتن و گذر به موقع رو هم از بره؛ از اون صبحای اصیل که میدونه زندگی با تضادهاش با شکوهه.. 

 

اصلا ول کنم اینا رو.. ول کنم.. ول کنم.. ول کنم .........

 

فقط صبح سرخوشانه ی دیوانه وار، بر من بتاب و بریز و بدرخش.. بذار نو شدن و نو گفتن و نو دیدن و سرکشی رو ازت یاد بگیرم.. 

 

بذار خوب براندازت کنم تا ازت یاد بگیرم مرگ به موقع و زندگی تازه رو... بذار؛ بذار؛ بذ  ااا  ررر   !!

 

آره بذار سکوت و سرکشی رو ازت یاد بگیرم و ... کلمه رو خاموش کنم... چون سکوت، آغاز دیوانگی و سرکشیه... 

 

 

۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۰۹:۵۲
سایه نوری

خودمو واسه یه پاییز نو و نرم و نارنجی آماده کنم..

چونکه آمادگی، همیشه باید یه جایی اون قبلها، شروع شده باشه!!!

۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۶
سایه نوری

حالا که سر کلاس آنلاین زبانشه و من تو اتاق، رو تخت به هم ریخته، لم دادم، هرچند بهترین وقت نوشتن نیست اما نوشتن برای من بهترینه! 

 

اکثرا گفتم خونه مرتبه و برق میزنه؛ اکثرا گفتم بوی خوش غذا پیچیده اینجا؛ اکثرا گفتم پر از اشتیاقم و قبراق... یا حتی اگه گفتم چندان خوب نیستم، بیشتر مواقعش با همون چندان خوب نبودن، عطر زندگی رو به تمامی به مشام جانم کشیدم... 

 

حالا اما انگار هیچ کدوم از قبلی ها رو نمیتونم بگم.. فقط میدونم میگذره. میدونم لحظات تازه، حال تازه میارند. میدونم دائما یکسان نباشد حال دوران. میدونم چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند... 

 

شاید بگم خیلییی وقته که چنین حالی رو تجربه نکرده بودم. هرچند از حدود ۲ ماه پیش شروع شده اما به این شکل خموده و آشفته درآمدنش، مال امروزه. انرژیهام باهام همراه نمیشن. جسمم دور و خسته ست و روحم خواب.. 

 

اینکه دارم اینها رو اینجا مینویسم چون خیلی زیاد میشنوم:

تو چون از نظر روانی راحت و بی دردسر رسیدی، اینقدر راحتی؛ اما باید بگم که روان من هیچ وقت راحت باهام راه  نیومده. از وسواسهای فکری، اضطراب اجتماعی، ایده آل گرایی، کنترل گری، استرسها، بلد نبودن و ... بگیر تا خیلی چیزای دیگه. 

 

تو چون هیچ مورد شخصی و مشکلی نداری، اینقدر شادی؛ اما باید بگم که من برای ذره ذره ی این شادی، غم دادم و رنج.. و چه در مسیر تحصیلم، چه رابطه م، چه خانوادگی و هر چیز فکرش رو کنید، مورد داشتم و پیش اومدم.. 

 

تو چون یه عشق عجیب داری، اینجوری متفاوت نگاه میکنی؛ اما باید بگم که در راه رابطه م از جسم و روح و روان و وقت و انرژی و خیلی چیزها دادم تا سلول سلول بودنم! خودم رو کوبوندم و از نو ساختم و هنوز هم ادامه داره...

 

چیزی که بزرگترین نقطه ی آسیب این سالهای اخیر منه، چیزیست به نام خانواده... پس نگید چون حامی داری و فلان اینجور بی غم دوران، میتازونی..

آره.. من خیلی مواقع حس میکنم چه تنهای قوی ای هستم.. و افتخار میکنم به خودم اونجور مواقع.. چون تنهایی عمیقی ساختم. چون تنهایی باشکوهی دارم.. چون تنهایی قوی ای شکل دادم.. 

 

و اینکه من هم روزهای مثل امروز دارم. اما انتخابم این بوده که با چنین روزهایی هم، مثل پرنده ها پرواز کنم. هرچند گاهی حتی  نمیتونم تکون بخورم. 

 

من تجربه های ویرانی و آبادانی؛ تجربه های خرابی و ساختن؛ تجربه های آسیب زدن و آسیب خوردن، زیاد دارم. و سعی کردم همه شون رو با نگاه نو، با نگاه ظریف، با نگاه متفاوت و با نگاه مخصوص سایه ببینم.

 

ما به هر چیزی میتونیم نگاه چهارچوب شکن کنیم و از هر چیزی میتونیم قانون شخصی بسازیم. این قانونها، نور قلب هامون میشن.. تجربه ها، ستاره های آسمونمون میشن.

بعد میتونیم نور بپاشیم و ستاره بارون کنیم دنیا رو.. چون نورها و ستاره های توی صندوق، از تاریکی ها کم نمیکنن.. اصلا زکات نور، افکندنشه 😊 اصلا زکات ستاره، باروندنشه.. 

 

به نظر من میزان سخاوت ما، میزان ثروت و سعادتمندی ما رو میسازه و بس... 

 

گذر از این مرحله ی زندگیم، من رو پر از حس و تجربه میکنه؛ هیچ شکی توش ندارم. با حرفهای تازه و حس جدید و جهان نوساخته م، پایه های وبلاگ عزیزم رو خواهم لرزوند 😊😇

 

من همیشه ی زندگیم، انرژی ریختم.. یکم نور و ستاره هاتون رو بریزید به این نقطه از جهانم لطفا 😊

#مرحله ی_تازه ی_شفافیت_با_خود_و_جهان

 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۲۲
سایه نوری

_میدونستی ماه فقط تو کوچه ی ما طلاییه؛ بقیه جاهای شهر نقره ایه؟؟!!

_نه عزیزدلم، الآن چون شروع طلوعشه طلاییه... 

_پس ماه فقط از کوچه ی ما طلوع میکنه؛ بقیه جاهای شهر، ادامه شه!!!

 

برگشتیم تو کوچه مون اما ماه هنوز داشت طلایی میتابید و طلا میبارید!!!

#خلق_کنید_و_بداهه_خلق_کنید

#خلق_کنید_و_جسورانه_خلق_کنید

#خلق_کنید_و_چهارچوبها_را_خرد_کنید!!

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۲
سایه نوری