سر شوریده ی بی مو!!!!
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۳۵ ب.ظ
هرروز سرگردانیِ تازه، در پی اش دردِ تازه، همراهش غمِ غوغایی، تهش غمِ آرام... و بعد راهِ تازه.
هرروز از نو، گیج و مبهوت و گمگشته...
و هرروز از نو پیدا شده، با نگاهی که تازه تره.. نگاهی که اشتیاق و حرکت ازش میباره..
و در هر ابهام و گمی، تنها امروز رو،، اندازه ی خودم عمیق، به ته میرسونم. و در هر امروز، تنها این لحظه رو، اندازه ی خودم عمیق، به ته میرسونم. در حالیکه از ته، هیچی نمی دونم اما با خودم روشنم!
و دیوانگی، چاشنی هرروزه..
و حواسم به خودم و انرژی هام باشه که اسراف نشه جایی که نباید..
و حواسم به دردهام باشه که حرومشون نکنم جایی که پوچه!
و خودم.. و خودم.. و خودم.. چقدر این خود وقتی بدون اعتبارهایِ توهمی و بزرگ کردن هایِ مضحک درک میشه، بزرگه!! اینم از اون تضادهای شگفت آوره..
۰۰/۰۶/۰۳
... جایی که نباید پوچ بشه!
عالی بود