سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

قارچ های سفت و تازه رو سرازیر کردم تو روغن زیتون طلایی و بکر،، سیب زمینی ها با کمی خامه و فلفل سیاه، لطیف و هوس انگیز شد.. جعفری ها رو نرم و آرام خرد کردم و باز هم عاشق صدای عجیب این خرد  شدن، شدم.

کاهوهای ترد و تازه رو ریختم رو پارچه ی گلدار تا خشک بشن و سس سالاد رو آماده کردم..

 

 نان های مربعی جو رو چیدم کنار هم.. لایه ی اول، پوره ی لطیف سیب زمینی،، مقداری جعفری.. قارچ های تفت خورده و کمی پنیر و تمام.. اسنک های گیاهیم اونقدر رنگین و ساده و بی ریا بودن که دیدنشون قبل از خوردن، سیرم کرد! عاشق این غذای ساده و سبک شدم.. یعنی هم از آماده کردنش کیف بردم و هم از خوردنش.. 

 

چه کیفی میده دیدن جزییات.. چه لذتی داره شنیدن جزییات.. چه رنگی به روز و شب میده،، پاشیدن جزییات بهشون.. شایدم یادم بره اما هروقت میرم تو عمق جزییات؛ میرم تو رگهای محو پوست کاهو،، میرم تو صدای خرد کردن سبزی،، میرم تو عطر روغن زیتون.. هیچ مشکلی نمی مونه، هیچ زمانی نیست.. هیچی دیر و زود نمیشه.. و همه چیز میشه یک طنز زود گذر که من میتونم باهاش بیخیال و مست و سرخوش بشم.. 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۵۲
سایه نوری

جمعه خونه رو برق انداختم.. تمام زوایاش رو از گرد تکوندم که نفس بکشه.. با دقت اما بی وسواس جارو زدم و رقاصانه تی زدم؛ انگار بر تی سوار بودم و اسکی میرفتم😄 لباسهارو شستم و پهن کردم..  سمبوسه های گیاهی دل انگیز رو پیچیدم.. و تهش یه دوش حسابی و طولانی گرفتم.. و قوی بودم و مستقل و راضی و شاد.. 

 

واقعا دیگه اگر هنوز بعد از ۳ سال و نیم زندگی مشترک، کسی بگه: سایه تو کاار هم میکنی؟ سایه تو غذا هم میپزی.. یا پشت سرم از مامانم بپرسن اینارو و تعجب کنن، سرشون رو میبرم 😅😅 چطوره؟ 

 

پنج شنبه، امتحان آخرمه.. خیلی این دوران رو کیف کردم و لذت بردم؛ خیلی خوشحالم که بالاخره یاد گرفتم هیچ چیز رو به بعد از دیگری موکول نکنم؛ امتحاناتم رو بدم، بعد فلان کنم؛ این سفارش رو تحویل بدم بعد بهمان کنم.. 

 

قدرت عجیبیه، لحظات رو زندگی کردن؛ اصلا مگه میشه این شیرین آبدار رو گذاشت واسه بعدد.. زندگی هر لحظه، با تمام چیزایی که داره و نداره، مال همون لحظه ست؛ زندگیش نکنی، تمامه و دیگه برنمیگرده..

 

در هیئت و ساحت خالق ما،، در بیکرانه ی آسمانها،، در اعماق وهم انگیز اقیانوسها.. در دل مهربانی و سخاوت کائنات،، مهر و عشق و  شجاعت و شرافت و ثروت و قشنگی ها موج میزنه و من ذره ی ناچیزی هستم در برابر این ابهت ها؛ ذره ی ناچیز اما در عین حال عظیمی که به این منابع وصل شده و بخواد و نخواد، جریان خالق به سمتش روانه.. اینکه بدونم در برابر عظمتی باشکوه، ذره ای بیش نیستم اما ارزشمندم،، قدرتی عجیب بهم داده.. 

 

 

و چطور به اینها وصل شدم؟ با دیدن چیزهایی که همین حالا دارم.. با پذیرفتن مسئولیت همه جا و همه چیز زندگیم.. با رجوع به خودم.. با دیدن خودم.. با نوازش خودم.. با دیدن اعجاز و قدرتی در درونم که هرگز نمیتونه منشا مادی داشته باشه.. با نخواستن هیچ بیشتر و بزرگتری.. با دنبال هیچ بی نقصی نگشتن... چون مطمئنم با هیچ بیشتر و بزرگتری،، ما بزرگتر نخواهیم شد.. با هیچ قدرتی، قوی تر نخواهیم گشت تا اون قدرت از درونمون آغاز نشه و از جایی در روحمون نجوشه...

 

وقتی مسئولیت زندگیت رو میپذیری.. وقتی میپذیری حتی اگر کنار کس یا کسان دیگری زندگی میکنی، زندگی ته تهش تک نفره ست؛ وقتی آستین میزنی بالا واسه دیدن و شنیدن خودت؛ وقتی عشق میدی به خودت،، ناگهان به جایی میرسی که بدون هر چیز و هرکس، بی انتظار برای موردی خاص،، تحت هر شرایط،، با هر اتفاقی.. باز هم میتونی ادامه بدی و خوب هم ادامه بدی.. بمیری و از نو زنده بشی.. خشک بشی و از نو بشکفی.. اما بمونی.. 

 

و از اون نقطه ست که به قدرتی جادویی میرسی؛ قدرتی اصیل و حقیقی و وحشی و ذاتی و غریزی.. اون نقطه،، اون نقطه ناب و اصیل و روحانی،، اون نقطه ی عجیب.. اون نقطه ی باورنکردنی رو کشف کن،، از زیر لایه های درونت بکشش بیرون.. نیاز نیست، بسازیش.. اون هست،، فقط پیداش کن و بیارش به سطح.. بعد غنچه و جوانه ی تازه شو آب بده و عشق بده و مراقبت کن تا بزرگ و بزرگ و بزرگتر بشه.. 

 

مسئولیت پذیری و عشق به خود آغاز قدرتهای عجیب شخصیه.. 

 

و وقتی به چنین قدرتی در خود پی میبریم، نتیجه ی شگفت انگیزی رقم میخوره و اون واقعی بودنه..

 

دیگه همه چیزت و هر چیزت واست عزیز میشه: بدیهات حتی، اشتباهاتت حتی(هرچند چیزی به اسم اشتباه نداریم)، نقص هات حتی، تعویق هات،، کم کاریهات،، کمبودهات،، نداشته هات،، خشم هات،، حسدهات،، سیاهی هات،، همه و همه ... چون اگه اینا نبودن،، این قدرت هم نبود و این قدرت هست،، با وجود اینکه همه ی اونهام هستن.. 

 

دیروز عصر با دیدن سخاوت و بزرگی و زیبایی مینای قوی و عجیب(بلاگر کبیر) ،، شکفتم.. روح در روحم زاده شد و در برابر قلب بزرگش، در برابر روح وسیعش،، در برابر دیدنش،، در برابر سکوت نکردنش در برابر اونچه شنیده،، در برابر قدردانی هاش.. در برابر خودش.. تعظیم کردم.. باهاش شاد شدم و شاکر شدم و عشق کردم و قدر دونستم..

بعد کیک کره ای پختم و خونه عطرپاشی شد.. بورانی کدو درست کردم با ماست و کدو و پیاز داغ و خیار و کشمش و گردو؛ مزه ی طبیعت و بهشت میداد..  بادمجونارو سرخ کردم .. نون جعفری درست کردم.. دمی گوجه پختم، سیب زمینی های نقلی رو طعم دار کردم و فرستادم توی فر.. و ضیافتی گیاهی و رنگین بر پا کردم.. با همسر فیلم دیدم.. 

 

دیروز، آسوده از دنیا، نوشتم و نوشتم و نوشتم.. حتما باید پردازششون کنم و اینجا بنویسمشون،، طلاهای عجیبی دیروز ریخت روی کاغذهام.. اون طلاها رو باید شریک بشم باهاتون.. چون خوشی و سرخوشی، دسته جمعیش میچسبه.. چون برکت نور و زکاتش، پراکندنشه.. 

 

نورهاتون چین؟ کجان؟ چی رو میتونید تو دنیا پخش کنید.. کجا رنج و درد و خشم و لذت و غم و شادی و رسیدن و نرسیدن و تجربه و وجودتون، دگرگونی و معجزه خلق کرده؟ واسه خودتون فقط، نگهشون ندارید.. سخاوتمندی و خلق رو باید تمرین کنیم؛ خلق سخاوتمندانه.. به به،، به این ترکیب پر قدرت جنون ساز.. 

 

دیوانه وار برانید و خلق کنید و منتظر هیچ بهتری نباشید.. که بهتر در مسیر است و بس.. خلق، دستان شافی و نامرئی و قدرتمندی داره که قدرت رو در شما میسازه و از نو میسازه و از نو میسازه.. 

 

 

تو قدرتی داری که بی نیازت میکند،، 

بی نیازی از جنس بی نیازی خالق.. 

و دیگر زمانی نیست؛ دیری نیست،

تویی و بی نیازی طبیعی غریزی جنون آمیز آشوبگر..

و هرچه نیست، بگو نباشد! 

خودت که هستی.. 

تمام!! ... 

 

 

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۸
سایه نوری

امروز امتحان یکی به آخر مونده م را دادم و تا امتحان آخر حدود ۱ هفته وقت دارم که البته دلیل این فرجه ی زیاد عملا به درد نخور رو نمیفهمم 🙂🙂

 

پرونده ی یک ترم عجیب و غریب با کلاسهای آنلاین و امتحانات مجازیش هم بسته  شد و به خاطره ها پیوست..

 

روزهای خاصی گذشت و نتایج جذابی رقم خورد؛ باز هم و دوباره هم به جادوی زندگی در لحظه، پیش بینی نکردن نتیجه و بزرگ نکردن هیچ چیز دنیا،، از نو پی بردم..‌ نتایج حقیقی و طلایی دنیا که وسط دستامون قرار میگیره همیشه و همیشه بهتر و شیرین تر  از اون نتایج ساخته شده تو ذهنمون هستن.. این چیز مهمیه که کاش یادم نره ... 

 

 

زندگی، موجود زنده ی شگفت انگیز و هشیاریه که فقط کافیه با مهر بغلش کنی تا هرچه داره بی دریغ به پات بریزه..

 

دیروز توی عجیب ترین روز های زندگی من و همسر (وقتی که همسر از کاری که دوسش نداشت اما حتی درآمد خوبی ازش داشت، گذشت و بالاخره پایان داد به کار کردن برای پول) اتفاقی افتاد که اسمی جز معجزه واسش ندارم.. پول خوبی بدون هیچ دردسر و تلاش و تقلایی وارد حسابم شد و بعد از تماس برادرم، اصلا اون پول تو ذهنم نبود،، روشهای زندگیم،، سخت نگرفتن هام، نخواستن خونه ی بزرگتر و ماشین بهتر و لذت توی  لحظه بودن،، کار کردن تنها در راه عشق،، رهایی هام،، قانون کمترین تلاش معجزه آسا و خدایی که همین نزدیکیست چنان تمام وجودم رو گرفته بود،، که هیچ عدد و رقمی مهم نبود.. 

 

من امتحاناتم رو با تلاشهای بسیار کم اما عاشقانه،، با روش های شخصی که واسه خودم جذابه،، همه رو ۲۰ شدم..گرچه همیشه ی زندگیم پر از ۲۰ شدنها و اول بودنهای درسیه،، اما حالا اوضاع چیز دیگه ایه.. من قوانین رو زیر پا میذارم بدون آسیب زدن به خودم و بقیه،، روشهای شخصیمو میسازم،، وحشیانه بهشون پایبندم،، غریزه هامو محترم میشمرم،، خودمو میبینم و عشق میکنم،، و اینا چنان تمام وجودمو گرفتن که هیچ عدد و رقم و  بیستی مهم نیست..

 

حالا به بیزینس های شخصیم فکر میکنم.. دیروز تا حالا به ایده هام فکر میکنم و خلق و خلق و خلق با این پول عجیب از ناکجا رسیده، از جایی که فکرشم نمیکردم.. خلقی که زندگیهارو از این رو به اون رو میکنه،، که اصلاح گر و بزرگ منش و شفابخش و مرموزه.. به کمکهایی که میتونم به آدما بکنم فکر میکنم؛ چون شادی و خوشبختی تنهایی نمیچسبه.. 

و خلق و شاد کردن آدما، چنان وجودمو گرفته که هیچ عدد و رقمی مهم نیست.. 

 

 

کلی کارهای جذاب میخوام با دستهام انجام بدم،، ابزارم دستهامن و لحظه ی حال و حس لحظه م و تمام.. دنبال هیچ چیز پیچیده و ایده آل و زیادی نیستم، چون وقتی این رهایی ها همه ی وجودمو گرفته، دیگه هیچ عدد و رقمی مهم نیست.. حتما اینجا عکس هاشونو باهاتون شریک میشم.. 

 

لحظاتی تو زندگی هست که غم محضه،، درد طاقت فرساست،، رنج تمامه، سوزش استخوانه و اینا لزوما شاید واسه خودت نباشن،، واسه عزیزت باشه.. دردی که مال عزیزه،، بیش از رنجی که از آن خودته،  خواهد سوزاند... اما .. اما.. اما میشه با همین جنس از دردها،، با هر حجم از صدایی که داریم،، بخونیم.. من امشب غم عجیب همیشگیم رو خوندم.. و کیف کردم و قلبم گشاده شد و روحم باز شد و درونم گلستان ابراهیم شد و آتشم، آواز شد.. چه بسا باز سه تارم رو دست بگیرم،، چه بسا کلاس آواز  برم.. هفته ی آینده، باید دید چه پیش خواهد آمد.. 

 

فردا میخوام خونه ای که ۷،۸ روزی هست بهش بی توجهی شده رو نوازش کنم،، نوازشش کنم و برقش بندازم.. برق انداختن و کیف کردن با خونه ای که داری،، قدم اول شکر و قدر دانستن و رسیدن به فراوانیه... اما در کنار نوشیدن چایی و باقوای خونگی،، تو خونه ای برق افتاده همراه با خواندن رمان خرمگس،، چه عدد و رقمی اصلا میتونه مهم باشه.. 

 

یه روزی که نزدیکه،، خونه رو برق میندازم.. آش رشته ی طناز و بی نظیر رو بار میذارم،، باقلوای دلبر خرچ خرچی رو میذارم توی فر،، چایی زعفرانی رو دم میکنم و فارغ از دنیا و اخبار و ویروس هاش،، میخونم و میخونم و میخونم.. آهنگ تصویر رویای داریوش رو فریاد میزنم و مجنون میشم..با آهنگ بیقرار خواجه امیری می میرم و با آهنگ شلیک روزبه بمانی از نو زنده میشم و تمام دیوارهای خانه،، صدای منو ضبط خواهند کرد.. و در مقابل همه ی اینا هیچ بیشتری،، هیچ انتظاری،، هیچ عدد و رقمی، قدرت رخ نمایی نخواهد داشت !!

 

خدایا شکرت که با باوری شگفت انگیز فهمیدم،، تا اینجا و اکنون  نشه،، هیچ جا و هیچ زمان دیگه ای هم نمیشه... یعنی با هیچ بیشتر و بزرگتر و عدد و رقمی نمیشه... قدر اینجا و اکنونت رو میدونم

 

 

با غمهایم میخوانم و میرقصم و می تابم و اوج میگیرم و اصالت، سحرانگیزترین موسیقی ها را  برای آواز و رقصم خواهد نواخت!!! 

 

 

پ.ن این پست رو در حالی نوشتم که آهنگ بیقرار خواجه امیری، بی وقفه، گوش هامو پر کرده بود و بدون ویرایش ثبتش میکنم،، چون تنها از درونم اومده و بس و در مقابل این، کدام ویرایش و علایم نگارشی و قانونی میتونه مهم باشه..

 

پ.ن ۲:  من عاشق این حدیث قدسی هستم اما دیگه کاملش رو نمی نویسم.. فقط آخرش: ای فرزند آدم  من به هر چیز میگویم باش،، میشود.. مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن تا تو را چنان قرار دهم که به هرچه بگویی باش، بشود..

و امر خدا برای هر کسی یه شکله و برای من شکل این پسته.. !! 

 تمام.... 

 

 

 

 

 

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۳
سایه نوری