فرنچ تست لطبف و زنانگی!
اونقدری دور شدم که فضاها و آدمها بهم اضطراب اجتماعی می دهند :)
کسی که اینجارو می خونی می خوام در شادمانی ام شریکت کنم! با اینکه فکر می کنم روزگار و آدمهای آشنا هربار می توانند و این قدرت رو دارند که کاری کنند لباس شادی بر تنم کجکی بایسته اما خب غریبه ها همیشه یقه لباسم رو صاف می کنند :)
دفاع کردم. نوشتن پایان نامه ارشد یکی از سخت ترین کارهایی بود که انجام دادم. دوره ی سخت و طاقت فرسایی بود برای من که گذشت.
پاییزه که عاشقش هستم و من نباید برم دانشگاه. با این هویت جدید که توی فصل محبوبش درس نداره ناآشنا هستم. وقت و انرژی هایی واسه م آزاد شده و من از این آزادی مشعوف و ترسیده هستم :)
در حال کار کردن روی کارگاه هام هستم. در حال راه اندازی پیجم هستم. در حال فکر کردن به نشستن در فضای درمان هستم... از این کتاب به اون کتاب و از این ویس به اون ویس و از این ایده به اون ایده می پرم. فعلا هنوز گیج و سرگردان هستم و هنوز شکل خودم رو در مسیر تازه پیدا نکردم یعنی هنوز شکل نگرفتم. جا نگرفتم در نقش تازه که خب طبیعی هست...
الان داشتم کتابم رو در جهت طراحی کارگاه، می خوندم که خودم رو در حال دم کردن چایی و هم زدن تخم مرغ و وانیل پیدا کردم. در حال خوردن تکه ی بزرگی فرنچ تست با پنیر خامه ای و شیره و نوشیدن چایی زنجفیلی، دلم کلمات رو خواست...
بار بعدی نوشتنم کجام و چی هستم...
الان چیزهایی رو در خودم نمی بینم و بار بعدی اون چیزها چه شکلی شدند؟
آغاز کردن و صبوری، دو تا کلمه برجسته ی این روزهام هستند...
اگر صبور و عمل کننده باشم، نیازی به مطابقت با شرایط ندارم و این برای من زیباست ...
بازبینی رابطه م با کار .. رابطه م با شغل.. رابطه م با استقلال و رابطه م با پول درآوردن و رابطه م در اینها با خودم، اعتماد به خودم و نترسبدن از خراب شدن تصویرها، تحمل ناکامی ها و منفعل نبودن،، تو سرم چرخ می زنه و هستم...
برخاستن از مرگ رو یاد گرفتم...
برخاستناز خرده مرگهای روزمره برای شما چی رو تداعی می کنه؟
فرنچ تست، لطیف بود و من از نو برمی خیزم که استواری در میانه ی لطافت، زنانه است !