سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

مشاهده ی خود با مهربانی

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۴۷ ب.ظ

نشستم دارم به خودم نگاه میکنم. به اینکه (با خود چه میکنم) نگاه میکنم. دست نوازش میکشم رو حال این لحظه م: خستگیم.. کلافگیم..

معمولا وقتی شتاب رو از هیاهوی زندگی و خودم میگیرم، میتونم به اون طرف عادتها و شرطی شدگی ها و ناهوشیاری ها... بپرم. و اونجاست که هوشیاری واسه م رخ میده. چون توجه، شگفت انگیزه. از پوسته ی خودم خارج میشم و تو شفافیتی عمیق، به این میرسم که اگر صادقانه برخورد کنم،، احساسات الانم، چه حرفی واسه م دارند. 

الان حس میکنم همه چیز قاطی شده! هرچند من سرخوشی و لذت رو اونقدری که بتونم تو لحظه هام آوردم:

1غذاهای سالم و گیاهی مثل یه بشقاب رنگین که نصفش دمی گوجه ست و نصف دیگه ش با فلفل دلمه های رنگی، کدو و قارچ تف خورده تو روغن زیتون، نقاشی شده. یا کاسه ی آبی  وسوسه انگیزی از آش رشته. یا ماکارانی لذیذی که پوره گوجه ی طناز روش، تو رنگ و عطر و مزه، غرقت میکنه. 

2و خوردن با توجه و آگاهانه ی اینها.. مثل اون توت فرنگی ای که وقتی گاز اولش رو میزنم، مرحله ی بعدی خوردن، گاز دوم نیست! نگاه کردن درونشه؛ خیره شدن به اون حجم قرمز و براق وسطشه. و بوییدنش. و زندگی کردنش! و بعد گاز دوم! 

3خونه برق زده که دلم برق بزنه. 

4درسهام رو با تمرکز شنیدم که خیلی آرامش داده. 

5ارائه ی دیروزم عالی بود. هم از آماده کردنش لذت بردم و هم از گفتنش. و یه عالمه بازخورد عالی گرفتم. و باز دیدم من عاشق یاد دادن هستم. عاشق ساده کردن، فهمیدن و درک عمیق مسائل پیچیده و بعد یاد دادنشون به زبان ساده با بازی و روش های خودساخته. کاری که از وقتی خودم رو شناختم، انجام دادم. 

6امروز صبح که شیطون گولم میزد بیشتر بخوابم 😅 پریدم بیرون. صبحانه ی عالی خوردم. آشپزخانه رو برق انداختم. دوش گرفتم. عطر گوجه و روغن زیتون و سیر و ...  رو پیچوندم تو مولکول های خونه. و الان حسم آرام و قشنگه.. 

7امتحانات میان ترم رو عالی گذروندم. ویس ها رو گوش دادم. و حسابی از امتحان ها لذت بردم... 

8نوشتم و نوشتن واسه م خود شفاست.. 

 

 

اما خب با وجود اینها، باز احساسی دارم که اسمی واسه ش ندارم. و نمی خوام درگیر نامش بشم! فقط بهش نگاه میکنم. ساده و راحت نگاهش میکنم. پیچیده ش نمیکنم. و بهم میگه:

همونقدر که به من واسه ترس هام، حق میده، بهم افتخار میکنه که شجاعت بیرون زدن از منطقه امن رو داشتم. دنبال بهترین کار نبودم،، فقط رقص دیوانه وار و جسور رو آغاز کردم. قدم های کوچکم رو برداشتم. اما در کنار همه ی اینها 

ادامه دادن.. پیش روی.. انجام خود کار به جای فکر کار.. قدم های کوچک ناشیانه ی جسور.. رو  باید هرروز یادآوری کنم به خودم.. 

 

لیست کارهای دانشگاه هم از ارائه گرفته تا تحقیق و... هرچند خط میخوره، اما اونقدر طویله که تیک نخورده ها کماکان در صدر هستند 😅😅

 

و باز میرسم به احساساتم و حالم: کلافه م.. گیجم.. قاطیم.. امید و ناامید همزمانم.. اراده م میره و میاد.. اهمال میکنم.. و.... 

اما چون من و زندگی ناکامل های کافی هستیم،، شفا نزدیکه! و راه تازه ی سایه هم بالغ میشه و هم سایه رو رشد میده و میبره. به کجا، نمیدونم؟ چون من خیلی چیزها رو نمی دونم! 

 

فقط میدونم باید قدم های کوچک ناشیانه م رو بردارم. و بزنم به دل راه. که راه خودش راهنماست.

هرچند زدم به جاده اما دیگه فقط باید برم. نه اینکه هرگز نیفتم، نه.. رفتن، تو هر افتادن نو میشه. اگر خوبی های افتادن رو بکشم بیرون!

چون باید خودت رو بلد باشی. و باید بلد باشی هر افتادن رو تبدیل کنی. با چی تبدیل کنی؟ با وجد و سرور و سرخوشی و جسارت و دیوانگی و شجاعتت..

به چی تبدیل کنی؟ به خلق.. به اون کاری که عاشقشی.. که حینش، زمان و خواب و خوراک و جهان یادت میره. و جسم و روح و فکرت، یکی میشه. و دیگه این تو نیستی که میری. دستان نامرئی تورو به دنبال می‌کشند!! 

راه خلاقیت هرکس از یه جائیه.... و بندش نیار لطفا! 

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۰۶
سایه نوری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">