لطافتِ دسرِ ماستی
اون روز بعد از نوشتن پستم، ناهار رو با یار خوردم و جمع کردم. روغن زدم به موهام. دمنوش و مولتی ویتامین هامو فراموش نکردم. کارهای پیرایشی آرایشی بهداشتی انجام دادم 😊 ابروهام رو تمیز کردم فقط در حد چیدن و تمیز کردن چون عاشق ابروهای پر پری هستم. یار چتری هام رو کوتاه کرد... و بعد دوش گرفتم؛ همه ش رو با حالِ (حسش نیست) انجام دادم!
اما دیگه آخرهای حمام که آبو روی پوستم حس میکردم، حالم جا اومده بود... بعد از حمام تو دفترم نوشتم: سطحی ترین کارهایی که میتونی انجام بدی برای رفتن از حالی به حال دیگه،، چیه؟ اگر بخوای عمق رو فعلا رها کنی! فردا هم روز خداست دیگه! 😊
بعد با یار رفتیم بیرون. هوس اندی کرده بودیم و گذشته ها: عشق اولم، عشق آخرم... با تو زندگی شده باورم... من که زندگیمو دادم واسه یه لحظه دیدنت... خلاصه که خوش گذشت. میخواستم کتاب بخرم که نذاشت و گفت فقط جمع میکنی🙄
عسل سفید و گرانولا خریدم (البته من خودم درست میکنم ولی این بار خریدم و تازه و خوب بود).
شب جالبی بود که با یاد گذشته ها و حضور غریبه ها، رنگ امید گرفت...
و شب با این فکر خوابیدم که یکی از چیزهایی که تو اعماق وجودم بهش افتخار میکنم، انتخاب یار برای همسفری هست(اصلا با کلمه یار ارتباط خوبی نمیگیرم)!
رابطه مون عمیق و واقعیه و یکی از غم های من که تا لحظه ی آخر زندگیم باهام همراهه و گاهی میپذیرمش ( بیشتر فکر میکنم می پذیرم)! اون زندگی ای هست که میتونستیم داشته باشیم و روزگار نذاشت هرچند همین حالا هم عاشقانه هست.. از نظرهای دیگه میگم!
دیروز صبح رفت سر کار و من از نظر جسمی بهم ریختم و نمی دونم چرا... دیگه پلو عدس پختم. عصر که برگشت، سالاد شیرازی رو با وسواس تمام ریز ریز کرد و تو یک خونه ترکیده خوابیدیم.
صبح خیلی بهتر بودم. اما چند صفحه ای نوشتم. کمی هم ویس گرفتم تا تونستم سر پا بشم. کلی ظرف من شستم، کلی یار شست. دمی گوجه با مرغ پختم، باز سالاد شیرازی رو ریز ریز کرد. ساعت 2 ناهار خوردیم و رفت سر کار.
منم یکم نشستم. بعد جارو زدم، گردگیری کردم تی کشیدم؛ سطحی و سریع اما حالم رو خوب کرد.. جمع و جور کردم و...
دسر ماستی درست کردم با تخم مرغ و ماست و نشاسته ذرت و وانیل و میوه و عسل... خیلی از سالم خوری لذت میبرم. چایی زنجفیل درست کردم و نشستم به نوشتن...
یه سؤالها و ایده هایی امروز از توی نوشتنم پیدا شد که حتما بهشون حسابی می پردازم...
مثل اینها : سایه واقعا دنبال چی میگردی؟!
اگر فقط 1 راه داشته باشی برای تغییر زندگیت، اون چیه؟ وقتی فقط 1 راه داشته باشی برای تغییر زندگیت و چاره ی دیگه ای نداشته باشی، دوام آوردن یه شکل دیگه میشه... میدونی که!
فاجعه سازی رو تو خودت بگرد. تو خودت نگاه کن. ذهنت، کجا میبردت؟ حواست هست یا خودتو دادی دستش؟
باید یک مسیر برای خودت تعریف کنی. به عنوان یک انسان بالغ، بیشتر مسئولیت ها با خودته! و شخصی سازی، حل مسئله، بارش فکری، جایگزینی راه حلی که کار نکرده واسه ت با اونی که کار میکنه، خستگی، فرسودگی، افتادن... بخشی از مسیره... اینارو چطوری پیش میبری؟
وقتی چند تا اولویت داری، هیچ اولویتی نداری. اولویت هات رو لیست کن خط بزن بشمار کنار بذار بکش جلو باهاشون کلنجار برو و بعد نهاییش کن! چاره ی دیگه ای نیست باید یه چیزهایی خط بخوره میدونی که؟ وگرنه فقط دست و پا میزنی تو گذر سریع زمان....
و خیلی چیزهای دیگه که روزها باید بهش بپردازم..
اقدام های کوچک رو پیدا کردم با این دستورالعمل دارند پیش میرن : نه کیفیت نه کمیت نه.... فقط انجام! مرحله ی اولش اینه و زندگی مرحله مرحله ست!
سایه عزیزم:)