از وقتی مسئولیت رنج های عظیمم را بر عهده گرفتم، شادی های عظیم را شناختم...
از وقتی رنج را به عنوان بخشی زیبا از زندگی واقعی و اصیل به حساب آوردم، با هر چیز پیش رفتم و هیچ چیز نتوانست از پایم درآورد...
و ناگهان دیدم رنجی نیست؛ دردی ندارد.
همه چیز ابری سبک و سفید و دور شد که می آید و می رود و هر زمان شکلی میگیرد؛ که
نباید بدان دل بست...
نباید اسیرش شد...
نباید معتادش شد...
نباید درگیرش شد...
نباید بیمارش شد...
نباید...
فقط باید اجازه داد، بگذارد و بگزارد و بگذرد!!
#تمام_..._..._!!