قاب دلخواه خانه من
اینکه چرا این عکس شد قاب دلخواه من، راستش واسه خودمم عجیبه. آخه اینجا اتاق گذشته هامه که حالا دیگه شده اتاق برادر کوچیکه!
هرچند نه دیگه اثری از تخت پرنسسیم هست و نه از عسلی کنارش با خودکارها و دفترها و سررسیدهای روش، اما این نقطه از خونه ی پدری، هنوز واسم الهام بخش و شگفت انگیزه..
این شد قاب دلخواه من برای (چالش وبلاگ بلاگردون) که نمیدونم اصلا چه جوری ازش سر در آوردم! چون تو پست های قبلی گفتم که خونه ی خودم نیستم...
اما از اونجایی که وقتی میفتی دنبال لحظه و جریان و سرخوشی های آنی، لحظه و جریان هم میفته دنبالت، این قاب منه، شبیه ترین قاب به حس و حالِ این لحظه م:
هول هولی و دقیقه نودی(چون روز آخر چالشه) اما آروم.. مشغول تضادها و نگاه های نو.. درگیر همین چیزهایی که هست و ساختن باهاشون...
آره این قاب شبیه ترین چیز به این لحظه مه وقتی نوشتن از گذشته ها و قصه م، همه ش تو سرم میچرخه...
هرکس اینجا رو دید و دوست داشت قابش رو باهامون شریک بشه تا کیف کنیم با هم
چرا اسم وبلاگتون منو یاد آهنگ دوست دارم زندگی رو اون قسمت " ابرهای دور و ... " و میندازه @-@ !!!
+ مرسی ؟ من ترجیح میدم از ممنونم استفاده کنم ! =]