Nomadland.2020،، تو،، خود خود منی...
از اینکه یه چیزی اینقدر منه،، هم خندانم و هم گریان..
حالا که خیلی ساله در ورودی اطلاعات رو بستم و تو مینیمال ترین حال ورودی، درحال بارش و خلق از هر مدل هستم،، با نشونه ی، اینو دیدی.. تو اینی.. ببینش، تو اینی..خودشیااا.. که از هرکجا رسید، تو یک عصر جمعه ی شگفت انگیز که کلمه از قلبم و خلق از دستانم و شعر از شورم و اشتیاق از رنجم می چکید،، دیدمش و خودم رو از بیرون نگاه کردم..
و وقتی نگاهم با نگاهش تلاقی کرد، خیسی چشماش برق زد و گفت تو اینی سایه.. پس وحشیانه بتاز!!! و من نور و سایه ی همزمان را وحشیانه و ناشیانه و دیوانه وار و تنها،، خواهم تاخت.. و زمین و کسانم را خواهم ساخت!!!
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست...
....
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست... .
...
وآن لطف های زخمه ی رحمانم آرزوست...
...
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست