اون وقتهایی که باید خودت رو برگردونی... اون لحظه های تنش زایی که بعد از یک ناکامی و شکست باید خودت رو برگردونی... اون لحظه هایی که در حال سرزنش خودت هستی و باید خودت رو برگردانی.
اون لحظه های غریب اون لحظه هایی که قلبت فشرده ست نفست حبسه قفسه ی سینه ت داغه. شقیقه هات میکوبه.. بدنت میره واسه خودش و روانت به پاش نمی رسه... اون لحظه هایی که ناعادلانه شکست خوردی، میدونستی و نشده، بلد بودی و نکردی، اون لحظه هایی که نکنه نخوای، نتونستی... اون لحظه های که حضورت وصل بودنت به خودت، هوشیاری و توانت رو از دست دادی....
اون لحظه هایی که خسته و بریده ای بعد از یک ناکامی اما حتی فرصت استراحت نداری و باید پیش بری... اون لحظه ها مهمترین چیز واسه م برگردوندن خودمه بعد از یک مردگی؛ بعد از یک سرخوردگی؛ بعد از یک نشدن؛ بعد از یک نتوانستن؛ بعد از یک ( دست تو نبودن) بعد از یک تلاشِ بی سرانجام....
این لحظه ها با تحمل کن تاب آر برگرد بمون بر نقطه ی درست... یعنی برگرد و بعد بمون واسه همراهه....
این لحظه ها باید تکه هام رو از میون دقایق و اعداد و ارقام و خواستن و ولع و حرص و طمع و... بکشم به لحظه ی درست کنونی...
و بعد ماندن بر لحظه ی درست کنونی... و بعد هربار بریدن از لحظه ی درست کنونی باز کشیدن روانبدنم به لحظه ی درست کنونی و تکرار این چرخه ی بریدن و برگشتن و ماندن... و باز بریدن و باز برگرداندن و باز ماندن...
چی بهت کمک میکنه برای برگشتن این دقایق روش شخصی تو چیه.. چطور ولع بهترین و همیشه بهترین بودن و حرص و طمع و اسارت رو تاب میاری....
با ایمان به کدام جنبه های اجباری زندگی و محدودیت ذات انسانی، میشه و میتونم برگردم از حاشیه به اصل... از هیاهو به سکوت.. از بیرون به درون..
از تنش به غم رسیدن، زیباست... از ولع به پذیرفتن رسیدن، زیباست.. سوگواری زیباست... باور ناتوانی زیباست... اما رسیدن به اینها سخته!!!