درون بدنم فرو میرم. حسش میکنم. الان این قلبمه که داغ ترین عضو بدنمه. قلبم داغه. توش بی قراره. حالش مثل حال لحظاتِ انتظاره؛ چیزی مثل دیدار یار بعد از ماه ها! هیجانی که دردی ملایم رو به نقطه ای از قلبم کشونده...
سرم سنگین نیست اما ملغمه ای توش به پاست: ورزش صبحگاهی.. . کتابخونه... مدتی سر کردن توی یک اقامتگاه در جنوب... نوشتن... خلق با دستهام... پول درآوردن... تراپی... کارگاه... کتاب... دوره آموزشی... زبان... فیلم... ویس های آموزشی... پیاده روی های طولانی...
فقط به فکرها و احساساتم گوش نمیدم. فقط تاییدشون نمیکنم. فقط گوش به فرمانشون نیستم. نمی خوام نباشن. توشون غرق نمیشم. به جای اینها باهاشون مذاکره میکنم! به چالش می کشمشون. ازشون سوال میپرسم.
یک شب عجیب مالیخولیایی خونه ی مامان که امتحان اندیشه داشتم،، قفل رابطه با افکارم واسه م باز شد و از اون روز من توش غرق نمیشم و فقط بهشون گوش نمیدم و در تاییدشون خفه و خسته و کلافه و گیج و فرسوده نمیشم... بلکه باهاشون سر میز مذاکره می شینم! حتی آگاهانه وضعیت بدنم رو تغییر میدم وقتی احساسات و فکرهام سر میرسن. اگر دراز کشیدم، بلند میشم. اگر ایستادم، راه میرم. اگر نشستم بدنم رو تکونی میدم.. این کارها، شبهای پریشونیم رو هدفمند و عجیب کرده...
پیام امروز: وقتی چیزی میرسه چه با خردت چه با الهام و شهود و قلب و ذهن و هر اسمی روش میذاری، چرا چرا چرا.... عقبش میندازی.. به فاصله ی بین آهان این ممکنه خوب باشه یا آهان اینه تا اون قدم اول رو نگاه کن اما توش گیر نیفت؛ ازش عبور کن. زیاد تو این فاصله موندن یا کش آوردنش، لهت میکنه!
خطاب به خودم: 1بار 1 مسئله رو حل کن... 1بار کاری که همیشه میکردی رو نکن.. همین حالا همین حالا همین حالا یه کاری بکن که هیچ وقت نمی کنی! توی کوچکترین مورد الانت، کاری که همیشه انجام میدی رو نگاه کن و بلافاصله کار دیگه ای بکن... تا کجا با خودت میاریش؟! شده با گرفتن بیخ گردن خودت!
باید برم بنویسم توی دفترم... قدم های کوچک ناقص بی فکر حتی بی برنامه برای من کار میکنه.. میرم برای آزمون و خطاش..
روزمرگی: دیروز آش پختم. فیلم (the good person) رو دیدم با یار. نوشتم. غرق شدم و خودم رو نجات دادم! شیر توت فرنگی درست کردم. یک دوره آموزشی رو جلوی چشمم آوردم. گریه کردم. امیدوار شدم. ناامید شدم. حتی وقتی آرام بودم، جای خالی چیزی در قلبم درد میکرد! آلوهای خیس خورده و روغن زیتونم رو نخوردم..
امروز: با قهوه ی تلخ همراه با ترکیب ارده، شیره و کاکائو شروع شد. آب خوردم. مولتی ویتامین خوردم. قلب بیقرارم رو نگاه کردم. فکرهام رو باز کردم (دوسشون دارم، بهم مسیر میدن). باید روغن بزنم به موهام. دوش بگیرم. دمنوش بخورم.
امروز، روز شروع قدم های کوچیکه تاریخش هم همینو میگه😂
02/02/02