سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

حدی عجیب از فرسودگی و خستگی رو میگذرونم. چیزی که باعث شده بیشتر خسته ی فکر کردن به کارها باشم تا انجام کارها... 

بررسی‌ش که کردم دیدم یک عجله و شتابی از رسیدن به درآمد، من رو از انجام ریز ریز کارهای ضروری که نتایجشون بلند مدت هست، باز میداره. این نکته رو گرفتم و ول نکردم. جستجوگری و کنجکاوی رو شروع کردم. درونم رو گشتم. از ویژگی یادگیرنده بودنم کمک گرفتم و آموختن یک دوره رو شروع کردم. 

اونقدر ابر بالای سرم سنگینه از کارهام که مدام سر و چشمم دردناک و کوفته ست. البته نشانه های اضطراب رو هم بر بدنم دقیق میبینم. زبان، ادامه تحصیلم، رفتن، کار، درآمد، کتاب های تخصصی، کارگاه های 2،3 روز در هفته، نرم افزار، مقاله و... و... و... آموزش ها...  

 

حواسم هست که اضطراب، فکر نیست.. اضطراب، بدنه. پس با توجه به بدنم و با بررسی انگیزه افکارم پیش میرم با خودم. 

 

من این روزها دارم خشم رو تجربه میکنم. خشمی کمرشکن. خشمی که به پس گرفتن خودم، پس گرفتن هویتم و پس گرفتن قدرت هام متمایله. خشمی که زیاد، داغ سوزان، گدازان، انفجاری و خاکستر کننده ست. خشمی که میخواد با پس گرفتن خودم و قدرت هام، انتقام بگیره! 

​​​​​​

آیا از پس خاکسترم، ققنوسی برخواهد خاست؟! 

 

حال این روزهام جز سوختن نیست. میسوزم واقعا. خیلی وقته حتی تو دفترم جز تک و توک جملاتی ننوشتم. اما ایده هام تا دلت بخواد:) بیشترین حد نوشتنم امروزه و اینجا. یک دفعه این سوختن و خاکستر و ققنوس اینجا اومد و عجیب بود برام. خیلی توصیف خوبیه که این روزهام چه شکلیه؟! 

 

یکنواختی هم مورد بعدی هست که باید تحملش کنم و تابش بیارم. البته دارم تنوع های ریز ریز به زندگیم وارد میکنم درجهت زیستن با همینی که الان هست و دارم... 

 

اونقدر فرسوده و تحت فشارم که به روش ترم آخرم برگشتم. خیلی این روش رو دوست دارم: یک بار کاری که همیشه میکردی نکن+همین الان انجامش بده الکی الکی، پوچ و خالی طور+هر ساعت4 تا 15 دقیقه ست، برای 15 دقیقه بعدی چه کاری باید بکنی یا پومودور..... 

عالیه. دوسش دارم. به رفتارهام آگاهی، قدرت و جهت میده. سوارم میکنه بر معلقی اطرافم. بهم یادآوری میکنه هرچند اطرافم تاریکه اما نور اندکم برای ادامه دادن کافیه... 

 

امروزم ترکیبی از این واژه ها بود و هست : عروسک+تصویر+قصه+کلمه+رستگاری+کار با دست+رفتن+امید و ناامیدی+اقدام+نقص+خلق+دنیای درون، روانی.... 

 

به یک صلح عجیب و آرام بخش رسیدم با خودم. یعنی با بخشی از خودم. هر احساس، هر تجربه روانی هرچقدر سیاه یا حتی ممنوع و...  میبینم. میدونم در انتخابش نقش ندارم. به خودم برای خشم و... حق میدم. و اجازه میدم باشه! 

خیلی خیلی طول کشیده تا بهش رسیدم و شگفت انگیزه... به بدنم، به تکامل، به ارزش بقایی رفتارها و افکار و محرک ها که ثبت هست تو حافظه ی گوشتِ بدن و ژن هام توجه میکنم. زور نمیزنم. دنبال جواب سریع نیستم. نقادم بیشتر و به جاش پذیرا... کلیشه ها رو می‌شکنم و به مدل خودم میرسم... 

 

دیگه اینکه این مدت: 

کلاس هام رو رفتم و آموختم و آموختم(استادم گفت مسلطی و دیگه باید درمانگری رو شروع کنی که من میترسم)

هرروز غذاهای سالم پختم ( حتی 1 بار هم غذا از بیرون نخریدم و به جاش آموزش خریدم و.... ). خونه نسبتا و سطحی مرتب موند. به آشپزخونه هرروز رسیدم. خریدهای پروتئینی م رو انجام دادم و بسته بندی و... کردم که سخته واسه م همیشه :)

یک مهمونی خوب رفتم و دورهمی دخترونه... که خیلی خوش گذشت.

درمان هایی انجام دادم روی افرادی اما نه رسمی.

برنامه یک سفر کوتاه رو ریختیم که به شکلی عجیب بهم خورد. 

یک مینی سریال رو تمام کردم... 

 

رفتم به دیدار دو تا دوست قدیمی و کیف کردم... 

درباره موضوعی با کسی شجاعانه و رک اما آرام صحبت کردم که عالی بود... 

دعوا کردم، از خودم خارج شدم و فریاد کشیدم و سرزنش کردم و تحقیر کردم. بارها در خودم ماندم و صبوری کردم. توی عشقم یوتوب حسابی کیف کردم.

 

همون مقدار کم و تفریحی شکر هم دیگه وارد خونه مون و بدن هامون نکردم و خوشحالم.. 

 

روتین زبان و مطالعه ی کتاب های تخصصی م رو از دست دادم. 

 

زمان از دست دادم و خودم رو از دست دادم و رنج کشیدم. 

اما خب باز آماده م برای برگشتن...

جستجوگری کردم در دنیای درونم و باگ های برنامه ریزی م رو درآوردم. 

7 مرداد بود که بعد بررسی های خودم به یک بازه ی دو ساله رسیدم و پذیرفتم باید بگذرم از چیزهایی و صبوری کنم و عجله نکنم... که حقیقتا برای هدفم یک سال رویایی بود و واقع بینانه اصلا نبود. به بدنم و واقعیت برگشتم. از رویا و ذهنم عبور کردم و لحظات شکوهمندی بود شب 7 مرداد 02 واسه م... 

 

در شروع کار فقط باید انجام داد و مسیر نورونی ساخت. برنامه ریزی باید فقط در حد چه کاری برای این هفته، این روز، این ساعت، این 15 دقیقه باشه. بدون فکر به کمیت و کیفیت باید مسیر نورونی بسازم. و این روش برای من خیلی زیاد کار میکنه. چون اگر نقطه الانم صفره، یک هم عالیه. یک دفعه 100 نخواهد شد! 

 

تخم مرغ، وانیل، جودوسر پرک، پودر کاکائو، ارده، عسل، اندکی شیرو مخلوط کردم و گذاشتم توی فر. بعد روش رو سوراخ کردم و شیرنسکافه ریختم روش... بوش پیچیده توی خونه :) 

 

خیلی بیش از مشتاق، انجام دهنده م.. اشتیاق گاهی رویا بافی بیش نیست اما انجام دهندگی، خود خود واقعیته واسه م. این رو هم تو باگ هام و بررسی های درونیم بهش رسیدم و برای من عالی بود.

با هر تجربه درونی م هوشیارانه پیش میرم اما پیش میرم! 

 

برم کارهام رو لیست کنم و حتی شد برای هرکدام روزانه 15 دقیقه وقت بذارم، بذارم و پیش برم. به اندازه یک روز و یک ساعت و ربع ساعت پیش برم. بعد از خودم بپرسم بازم میای؟! 

 

امیدوارم پست بعدی گزارشی باشه از آموزش دیدن دوره جدیدی که تازه خریدم و تمرین و تمرین و تمرین + قدم های کوچک کارهای دیگه... 

 

میخوام انیمه ببینم بعد از نوشتن لیست کارم.

تا 12 شب تنهام و خوشحالم :) 

​​​​

​​​​​​

 

 

 

 

​​​​​

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۱۴
سایه نوری