سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

انسانی که خدا شده بود!

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۴ ق.ظ

میگم میخوام بنویسم.. میگه چی؟ میگم نمیدونم.. و واقعا هم نمیدونم.. هیچ وقت قبلش فکر نمیکنم که میخوام چی بنویسم.. فقط مینویسم و نتیجه ش مبهوتم میکنه و نتیجه ش عاشقم میکنه و نتیجه ش از هر فکرشده ی حساب شده ای، بیشتر حالمو جا میاره.. پس بزن بریم 😊😊

 

هفته ی خوبی رو گذروندم.. شنبه واسه ی چشمهام رفتم دکتر و هرچند خیلی واسه عمل، امیدوار نشدم اما انتخابم عمل کردن شد!! به خاطر اونچه فراتر از علمه و رو هیچ کاغذی قابل اثبات نیست؛ البته که به دکترم ایمان دارم و علم رو هم شنیدم، تحقیقم رو هم کردم  اما تهش با قلب و شهود و ایمان و شجاعتم تصمیم گرفتم.. بعدش اومدیم خونه، با همسر چایی و شیرینی و میوه خوردیم،  و فیلم دیدیم.. فیلم (چیزهایی هست که نمیدانیم) دوسش داشتم... و انیمیشن (2019 Lion king).. 

 

از یکشنبه با وجود خستگی امتحانها و بازی هورمونها و کمی بی حالی،، چسبیدم به سفارش های کاریم که نیاز به تمرکز و دقت و سرعتم داشتن.. همسر با مهربونی و عشق و مهری که سالهاست ازش میشناسم  و همیشگی ناتمامیه،، بدون اینکه بگم و اصراری کنم،  با وجود حجم زیاد کار خودش، کنارم بود.. ۲،۳ باری آشپزی کرد، ظرف میشست  و ... کمک ها و همراهی هاش قلبم رو گرم و نورانی  میکردند... 

 

تا امروز ۲ تا از سفارشهام آماده و ارسال شدن.. سومی کمی کارهاش مونده و فردا تمام میشه. خیلی دوسشون داشتم در نهایت و عشق کردم در جریان آماده کردنشون. 

خب چیزی که میخوام بگم، کمی اوضاع کاریم با کارفرما متزلزله.. بهم گفت بی نظم شدی و حق داشت.. واقعا برنامه ریزی و مدیریت زمان رو بیشتر باید به زندگیم دعوت کنم.. 

 

خب به دلایلی، این هفته رو تو فضایی کار کردم که تنها از انگیزه های درونیم کمک میگرفتم و خودمو از درون تغذیه و حمایت میکردم تا ادامه بدم و با کمترین جاذبه های بیرونی، کار سنگینی رو به ثمر نشوندم.. اما اجازه ندادم این نگرانی کاری، منو از حال دور و اسیر واگویه های ذهنی کنه.. نذاشتم چیزی که درگیرم کرده، زندگیمو تعطیل کنه: غذا میپختم.. به خونه میرسیدم.. به خودم میرسیدم.. با همسر خوش میگذروندم.. رمانم رو میخوندم ( خرمگس و عالی شده اینجاهاش😊) معمولی هام رو زیبا انجام میدادم.. 

 

و مهمتر از همه ی قبلی ها، خلق میکردم با کمترین داشته ها، با اطلاعات لحظه، خلق و خلق و خلق بدون انتظار رسیدن بهترین زمان.. و از هیچ قضاوت شدنی، دیده نشدنی، شنیده نشدنی، خوانده نشدنی نمیترسیدم.. خب اگر زندگی میکنیم،، چیزی رو ابراز میکنیم،، چیزی رو میسازیم و... اینها نمیتونه عاری از قضاوت و شکست باشه.. هرچیزی ایجاد بشه،، به هرحال عده ای دوستش ندارند و این لازمه ی پویا بودنه.. لازمه ی هر، از جای برخاستنیه.. 

 

خیلی واسم ارزشمند بود که با وجود اینکه درگیری در زندگیم ایجاد شد، خود زندگی رو درگیر نکردم.. بازم بوی غذا اومد،، عطر کیک پیچید.. لذت ها بود.. و خونه، خونه موند.. اگر جریانی بند اومد و سد شد،، خود زندگی رو بند نیارید و سد نکنید.. 

 

چیزی که این روزها خیلیی کمکم میکنه که اسیر دنیا و زر و زورش نشم، خلقه.. خلق و خلق و خلق.. منتظر هیچ بهتری نشدن، با همین ابزار و احساسی که دارم، خلق کردن.. جدی گرفتن اونچه از درونم، تراوش میکنه، قدرت رو تو سلول به سلولم تزریق کرده..

 

بهتر شدن بعد از هر خلق و تجربه از راه میرسه.. قبل از تجربه،، بهتری در کار نیست پس منتظرش نباشید.. اونچه قبل تجربه ست،، ترسه،، ترس شروعه.. ترس نتوانستنه.. ترس قضاوته.. تعویق بیجاست.. قبل از تجربه، همون منطقه امنیست که توش هیچ چیز شگفت انگیزی رخ نمیده،، فقط ما پشت دیوارهاش پنهان شدیم و بس.. کائنات و سخاوتش، بیرون منطقه امن ماست.. من سالها تو منطقه امنم از ترس لرزیدم و ماجراجویی های الآنم از وقتی شروع شد که زدم بیرون.. بزنید بیرون .. 

 

تازه همه ی اون سالها، توهم اقدام داشتم.. انگار داشتم کاری میکردم☺😊 همین توهم ها،، ما رو غیرواقعی میکنه،، نخ اتصالمون به هستی رو میبره و سردرگم و دور از خود میکنه مارو..

همه مون نیاز داریم خود واقعیمون رو پیدا کنیم و نشون بدیم به هستی.. خود واقعی با همه ی عیب و حسن و خوب و بد..همه مون نیاز داریم حقیقی و واقعی باشیم،، با تمام آسیب پذیری و ضعف و قدرتمون..

 

و در راه خلق،، با خلق ناشیانه ی بی فکر،، خلق ناقص و ناکامل،، ما با درون ناکامل و ناقصمون آشتی میکنیم.. هر خلق، نمایشیه از درون پر از تضاد ناکامل و خاکستری ما.. و این حقیقی شدنها مساویه با صلح و آرام و قرار و جنون و سرخوشی زیر پوستی همیشگی؛ همون شادیهای بی دلیل..

 

من معتقدم زندگی هرکدام از ما هم خلق ماست.. کاردستی ماست.. هنر دست ماست: همسری و مادری و پدری کردنهامون، مدل زندگی هامون،، تنهایی هامون.. همه و همه دستسازه های ما هستند پس میتونن پسندیده نشند و قضاوت بشن.. اگر تعریفهای کلیشه ای توی ذهنمون بشکنن، قدرتی که به خیلی چیزها دادیم، ازشون گرفته میشه و به خودمون برمیگرده.. 

 

مهم اینه که خودمون باشیم.. خودمون از خودمون راضی باشیم. خودمون حالمون با خودمون خوب باشه.. مهم اینه باج احساسی ندیم.. برده ی هیچکس و چیزی نباشیم.. اسیر نظر و تایید بقیه نباشیم،، محتاج دوست داشتنهاشون نباشیم.. مهم اینه قدرت رو بگیریم تو دستهامون و صراحت رو یاد بگیریم.. مهم اینه فارغ از همه ی نقدها و دهن کجی ها، خودمون اثرهای هنریمون رو قبول داشته باشیم و بزنیمشون به دیوار خونه هامون !!

 

امروز کمی به خودم استراحت دادم.. کتابهایی که پست قبل گفتم رو که شروع نکردم،، فقط خرمگس خوندم و کیف کردم.. مراقبه کردم ( پیج اینستای yogibash رو برای مراقبه دریابید). ناهار خوشمزه ای خوردیم. کمی کار کردم، نوشتم و کیک پختم.. همین.. 

 

 امشب فیلم (Hacksaw Ridge) محصول ۲۰۱۶ رو با همسر دیدیم.. قصه ای عجیب و غریب از جنگ(اگر دل دیدن صحنه های دلخراش رو ندارید، نبینیدش) اما نمایش عجیب و باشکوهی بود از قدرت، ایمان، باور، یقین، ایثار و انسانی که خدا شده بود؛ که دیگه ملیت و نام و زمان و جسم و خستگی رو نمیشناخت و نبوغ و قدرت محض شده بود.. بر مبنای واقعیت بود و من خیلییی زیاد دوسش داشتم..‌

 

آنچه را بده که خواهانی..

تو همانی که میبخشی.. 

خلق هایت را نثار کن،، 

خلق های بی تعداد

و بی نهایت

و بیکرانت را..

چون خدایی که میلیاردها را آفرید

و منتظر هیچ بعدی، نماند !!

حال از خدا سرشار است!! 

 

پ.ن: من اندازه ی تک تک کلمات این پست ترسیدم و لرزیدم و آسیب زدم و آسیب خوردم و زمانی جز منطقه ی امنم را نمیشناختم.. تنها کاری که کردم،، از اهمیت خودم کاستم،، نه تنها دنیا و کارش، آنقدرها عجیب و بزرگ و جدی نیست که هیچ کدام از ما نیز آنقدرها مهم و بزرگ و جدی نیستیم.. بدون ما دنیا خواهد رقصید و خواهد چرخید و ما فقط اسیر توهمیم.. البته اشتباه نشود از وقتی نه خودم نه دنیا و نه حالم را آنقدرها جدی نگرفته ام،، بیش از هر زمانی عاشق خودم و دنیا شده ام.. بیش از هر زمانی باور کرده ام منحصر به فردم؛ این تضاد زیبای باشکوه و صلح آوریست.. حتما بیشتر از این بخش خواهم گفت.. 

حالا چرا اینقدر این پی نوشت، طولانی و لفظ قلم و کتابی شد ؟؟!! 😄😄 کار دله 😊😉

 

بچه هاااا crying لطفا اگر کسی میتونه کمکم کنه.. پست قبلیم( وقتی خودت بودی، بقیه ش چه اهمیتی داره) حذف شده از وبلاگم.. اصلا دلیلش رو نمیفهمم وقتی ذخیره شده بوده، حالا چرا نیست.. توی بخش مدیریت وبلاگم که میرم، هست اما فقط 3 تا پاراگراف اولش و بقیه ش پاک شده.. !! crying با اینکه من هر پاراگراف رو سیو میکردم.. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۲
سایه نوری

نظرات  (۴)

حالتان راخریداریم:)

واقعا لذت بخشه این حال

گاهی انقدرذهن ادم درگیره وجدی که نمیتونه رها کنه وتولحظه غرق بشه

واینکه من عاشق این فیلممhacksaw ridge

خیلی وقتا میخوام به کسی فیلم معرفی کنم جزو اولین هاست*-*

پاسخ:
اگر از ماشینی و طوطی وار و عادتی زندگی کردن و عجله بگذریم .. بعدش ایست و آرام کردن رو بیاریم تو حالمون،، تمرکز و توجه میره بالا.. حالا باید جزییاتو پیدا کنیم و محوشون بشیم.. اینجوری با هستی برتر و باهوش، ارتباط میگیریم و زندگی چیز عجیبی میشه.. 
مرسییی سوفی😊😊

سلامت باشی سایه عزیز پی نوشت عالی بود عزیزم اطفا از این تضاد بیشتر بنویس هنوز درکش و اینکه چطور میشه هضمش کردو زندگیش کرد برام جای سوال داره

پاسخ:
ممنونم رزای عزیز.. 
چشم حتمن،، کلا به تضادهای عجیبی رسیدم و راه حل خوش بودن با اصالتشون رو چند روز پیش یک دفعه ای پیدا کردم،، ویسشون کردم،، فقط باید تبدیل به نوشته بشن.. این روزها به طرز عجیبی در حال خوندنم اونم بعد چندسال که درست و حسابی نخونده بودم.. میام از همه شون میگم.. خیلی کارتون دارم 😊😊و میل به نوشتنم فراوان اما این خواندن عجیب نمیذاره

سایه چقد زیبا گفتی

 

آنچه را بده که خواهانی

بارها و بارها تکرارش کردم

ممنون که هستی😚

پاسخ:
درون ما اگر قوی و غنی بشه،، میتونه بده بی انتظار بازگشت.. اما خب واسه هرچی که انتظار نکشی، بی شمارش میاد!
ممنون که میخونی..
۰۳ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۳ بلاگر کبیر ^_^

سایه جانم سلام. نمره ی چشمت چنده ؟ عمل عالیه. منم انجام دادم چند سال پیش. خواهرمم انجام داده. دو تا دیگه از خواهرامم در آینده نزدیک انجام میدن. 

من اون صبحی رو که بیدار شدم و دیگه چشمام تار نبود و گلهای روی پرده از شدت وضوح داشتن باهام حرف میزدن رو یادم نمیره.

 

*خدا همسر مهربونتو نگه داره. چقدر خوبه آدم زندگی یکیو ببینه بگه خدا دو شکر،با این زن واقعا داره اونجوری که لایقشه و انسانیه رفتار میشه.

 

*من هنوز به درک تضادی که ازش ح ف زدی نرسیدم سایه.ولی برام موضوع قابل تاملیه. مرسی که اشاره میکنی

 

*در مورد پستت اولین باره میشنوم اصلا 😁

پاسخ:
سلام مینا جان.. شماره چشمام، ۴/۵ و ۵/۵ آستیکماته جانم.. و دکتر بهم گفت چون مرتب عینک نزدم، تنبلی هم داره. اینکه دید چشمهام کامل بشه بعد عمل، تقریبا ممکن نیست و اون خستگی و تنبلیش هم با هیچ عملی رفع نمیشه.. به به رفتم به رویا و محو شدم،، انشالا عمل من هم با توجه به شرایطم، حال چشمامو خوش کنه.. 
مرسی جانم،، مرسییی.. 😘😘
میدونی مینا مشاهده ی تضادها.. خاکستریها.. و نواقص این دنیا پر از حرف و نکته ست.. من حتما بیشتر ازش مینویسم.. وقتی بتونم تمام حسم رو با واژه برسونم.. 
مینا واسه منم عجیبه، نظرات و ۳ تا پاراگراف اولش هست اما بقیه ش نه.. پیام دادم به بیان، تا ببینم چه جوابی میگیرم.. یعنی اون شبی که داشتم پست مینوشتم، دستم نمیدونم خورد روی پیش نویس اون پست یا چی شد نمیدونم.. یک دفعه ای اثری ازش نموند و توی مدیریت هم فقط همون که گفتم.. وابستگیم به نوشته هام، فک کنم داره کار دستم میده که یاد بگیرم ولشون کنم برن 😅😅

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">