بنویس و از گیجی در خواهی آمد!
بدنم آرامه.. بدنت رو نگاه کن! قلبم آرامه.. قلبت رو نگاه کن! ذهنم آزاده.. ذهنت رو نگاه کن! تحت فشار و تنش و گرفتگی نیستم.. انقباضت یا رهاییت رو نگاه کن!
با واقعیت زیستی بدون رویابافی، با درد کشیدن بدون پرت کردن حواس، با ماندن در درد و درس لحظه، روزهایی چنان فشاری رو متحمل میشم و دردی رو میکشم که گاه بدنم (در روزهای اخیر طرف راست گردنم) روزها حامل درد و سوزشه. اونقدر این درد واقع بینی رو نگاه میکنم که بدنم باز، آرام، گشوده و خوش میشه... الان دیگه اثری از درد نیست.
من در مقابل من می نشینم و مینویسم. می نویسم و از هرآنچه در بیرونه به درون میرسم. درونم رو واضح میکنم. انکار و فرار رو می بینم. اضطراب رو میچشم. در بدنم می مانم. احساسم رو بدون سرزنش خود و هجوم بر خود، حس میکنم و باز بدنم رو می بینم و باز می نویسم. و باز علت و دلیل ها رو موشکافی می کنم و بیرون میکشم... و باز از آدمها به خودم میرسم و از روابط با دیگران، به رابطه با خود میپیوندم..
سخته.. خیلی سخته اما گیج نیستم. با خودم آشناتر میشم. با تصویرهایی که از خودم ساختم آشناتر میشم. از خودم سوال ها میپرسم. در پی حفظ چه تصویری از خودم حتی اضطرابم.. حتی بدنم.. حتی احساسم رو قربانی میکنم؟! به چه قیمتی؟!
مچ خودم رو میگیرم که حتی سرزنش خود، ایرادگیری از خود، برچسب زدن بر خود، کم دیدن خود، هجوم بر خود، اعتبار دادن بیش از اندازه به دیگری، نادیده گرفتن خود .... هم نوع های فراره! سرکوبه.. وقتی خودم رو تنبیه میکنم چی میشم؟! ضعیف و افسرده و گیج.
و یک ضعیف، اجازه داره خیلی کارها نکنه، میدونی خب نمیتونه! سودِ دروغش رو می بینم! آسیب به خود رو می بینم..
پس در نوشتن، در مشکلم، در خودم، در بدنم، در نشانه های افت و خیز بدنی، در فکر، در رفتار.. در علت و سرچشمه.. در آنچه از آن آمدم، در احساس درست این موقعیت، در اضطراب و بیقراری و... می مانم اما میدانم من اینها نیستم!
من، جدا هستم و می بینم و میشنوم و مسلط تر پیش میروم. بینش عجیب، سخت، دردآور اما زیبا و رهایی بخش است... واقعیت، دردناکه اما رنج آور و فرساینده نه!
سایه دیروز من از شدت معده درد به پابوس مرگ رفتم و اومدم . میدونستم درد عصبیه .قبلش گردن درد داشتم . قبل ترش درد یه ثشمتی توی پا ...
ولی با اینکه سعی میکنم ریشه اش رو دریابم و رهاش کنم ول نمیکنه .خیلی عجیبه