سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

بنویس و از گیجی در خواهی آمد!

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۸ ب.ظ

بدنم آرامه.. بدنت رو نگاه کن! قلبم آرامه.. قلبت رو نگاه کن! ذهنم آزاده.. ذهنت رو نگاه کن! تحت فشار و تنش و گرفتگی نیستم.. انقباضت  یا رهاییت رو نگاه کن! 

 

​​​​​​ با واقعیت زیستی بدون رویابافی، با درد کشیدن بدون پرت کردن حواس، با ماندن در درد و درس لحظه، روزهایی چنان فشاری رو متحمل میشم و دردی رو میکشم که گاه بدنم (در روزهای اخیر طرف راست گردنم) روزها حامل درد و سوزشه. اونقدر این درد واقع بینی رو نگاه میکنم که بدنم باز، آرام، گشوده و خوش میشه... الان دیگه اثری از درد نیست. 

 

من در مقابل من می نشینم و مینویسم. می نویسم و از هرآنچه در بیرونه به درون میرسم. درونم رو واضح میکنم. انکار و فرار رو می بینم. اضطراب رو میچشم. در بدنم می مانم. احساسم رو بدون سرزنش خود و هجوم بر خود، حس میکنم و باز بدنم رو می بینم و باز می نویسم. و باز علت و دلیل ها رو موشکافی می کنم و بیرون میکشم... و باز از آدمها به خودم میرسم و از روابط با دیگران، به رابطه با خود می‌پیوندم.. 

 

سخته.. خیلی سخته اما گیج نیستم. با خودم آشناتر میشم. با تصویرهایی که از خودم ساختم آشناتر میشم. از خودم سوال ها میپرسم. در پی حفظ چه تصویری از خودم حتی اضطرابم.. حتی بدنم.. حتی احساسم رو قربانی میکنم؟! به چه قیمتی؟! 

 

مچ خودم رو میگیرم که حتی سرزنش خود، ایرادگیری از خود، برچسب زدن بر خود، کم دیدن خود، هجوم بر خود، اعتبار دادن بیش از اندازه به دیگری، نادیده گرفتن خود .... هم نوع های فراره! سرکوبه.. وقتی خودم رو تنبیه میکنم چی میشم؟! ضعیف و افسرده و گیج.

و یک ضعیف، اجازه داره خیلی کارها نکنه، میدونی خب نمیتونه! سودِ دروغش رو می بینم! آسیب به خود رو می بینم.. 

 

پس در نوشتن، در مشکلم، در خودم، در بدنم، در نشانه های افت و خیز بدنی، در فکر، در رفتار.. در علت و سرچشمه.. در آنچه از آن آمدم، در احساس درست این موقعیت، در اضطراب و بیقراری و... می مانم اما می‌دانم من اینها نیستم! 

 

من، جدا هستم و می بینم و می‌شنوم و مسلط تر پیش میروم. بینش عجیب، سخت، دردآور اما زیبا و رهایی بخش است... واقعیت، دردناکه اما رنج آور و فرساینده نه! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۱۴
سایه نوری

نظرات  (۱)

سایه دیروز من از شدت معده درد به پابوس مرگ رفتم و اومدم . میدونستم درد عصبیه .قبلش گردن درد داشتم . قبل ترش درد یه ثشمتی توی پا ... 

ولی با اینکه سعی میکنم ریشه اش رو دریابم و رهاش کنم ول نمیکنه .خیلی عجیبه

پاسخ:
مینا در نوشتن، استمرار و صبوری رو به خودت یادآور شو..
درد عصبی، کلمه ی مبهمی هست..
باید واضح تر، شفاف تر و جزئی تر بشه همه چیز..
دیروز رو اگر جزئی و بخش بخش نگاه کنی، چه اتفاقی افتاد؟ یا شب قبلش یا روز قبل ترش؟!
این سوالات رو واسه خودت جواب بده و احتمالا اگر ذهنت کلی شد و گیج و خالی و جواب داد هیچ اتفاقی.. به خودت فرصت بده. صبور باش. بشین و نگاه کن خودتو و روزتو..
یک چیزی شده. دنبال چیزای عجیب غریب نباش! یک فکر. یک خاطره. قسمتی از یک فیلم یاد آورنده ی چیزی. یک جمله یا نگاه یا برخورد از کسی. جایی که باید حدت رو میذاشتی و نذاشتی. محرک های کوچک دیروز بدون اینکه کم ببینش، چین.؟؟؟نگرانی. . کاری که باید انجام می‌شده. چیزی که جلوت رخ داده.. و و و؟؟؟؟ 
خلاصه چی شد دیروز؟!
چیزی که بهت آفرین میگم  آگاهیت به  اینه که تنش رو دیدی اسمش رو گذاشتی درد عصبی و حتی نشانه های بدنیش رو هم می بینی
احتمالا اول تو پا بوده بهش توجه نشده بعد اومده تو گردن و نهایتا معده، میگم ممنکه..
این اضطرابه و اینها نشانه های بدنی اضطرابه.. اضطراب همون ترسه که درونیه و مبهمه... ترس میدونی محرک چیه اضطراب نه.. 
باز مصرانه میپرسم و تو مصرانه بدون اینکه به خودت حمله ور بشی اینو از خودت بپرس دیروز چه اتفاق یا اتفاقاتی افتاد. اتفاق رو با جزییات ریز ریز بنویس.. فرصت بده.. اون اتفاق تو رو یاد چی و کی انداخت در گذشته های دور و نزدیک؟
محرکه و اتفاقه احساسی ( خشم، غم، عذاب وجدان و...) رو در ما بیدار میکنه. از تجربه احساس می‌ترسیم مثلا وقتی باید خشم به دیگری رو تجربه کنیم و سازگارانه به اون آدم نشونشون بدیم، خشم رو برمیگردونیم به خودمون.. ضعیف و منفعل میشیم. یعنی به جای خشم سازگارانه، مضطرب میشیم و به جای دیدن نشانه های بدنی اضطراب، فرار میکنیم با هر چیز..
محرک های هرکدوم از ما با دیگری متفاوته.. دنبال اینکه بزنن تو گوشمون تا خشم بگیریم یا یک محرک عجیب و غریب نباید باشیم..
ما به جای تجربه واقعی احساسِ تطابقی محرک ویژه و در واقعیت ماندن، مضطرب میشیم چون این رو یاد گرفتیم از گذشته های دورتر و کودکی یا گذشته های نزدیک تر که حامل اتفاقات هیجانی واسه مون بوده.
یعنی بهمون گفتن خشم.. خشم بده یا وقتی خشم گرفتیم، خانواده حالش بد شده و ما حالا دیگه یاد گرفتیم به جای احساس، اضطراب بگیریم و بعد با فرار و حمله به خود و سرکوب و اجتناب و بد کردن حال بقیه و... دور بشیم از خود و واقعیت! 
پس محرکت چی بود دیروز.. یادت به چی میفته باهاش.. یادآور چی هست واسه ت.. کی اینطور باهات برخورد میکرده.. الگوهای تکراری... 
حافظه گوشت، پوست و استخوان‌های ما بسیار قویه.
سعی کردم ساده یک روند رو بگم واسه ت. این روند بسیار پیچیده ست و پر از نکته هست.. ولی بی نظیره..
خشم به دیگری که میاد به جای حمله به خود باید رفتار تطابقی با خشم داشت اینجوری انگیزه داریم و حتی اندکی غمِ درست..
با حمله به خود، ضعیف و درمانده و بی انگیزه و منفعل میشیم و دور و شرمگین.. این، مثاله..
اینها مفاهیم سخت و پیچیده ای هستند.. استمرار و کمک گرفتن از متخصص یادت باشه مینا.. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">