تلاطم تازه سلام !!
نوشتن رو وقتی متلاطم و خسته م، اصلا دوست ندارم که از دست بدم. مثل امروز که فکرم مداام کار کرد یا بهتره بگم کارشکنی کرد.. قلبم بسته بود و گشادگی و شوقی توش نبود. هرچند گشایش هایی اتفاق می افتاد و باز بستگی و بستگی ....
همه مون روزهای این چنینی داریم، هرچند تعداد و فشار این روزها میتونه کم و کم و کم تر بشه اما به هرحال همیشه هستن. این لحظات میتونن عادتها و ناخودآگاه مارو واسمون روشن تر و روشن تر کنن.. میتونیم با نگاه به خودمون و نوازشش و کشفش تو این روزها به راهکارهایی برسیم که چنین روزها و لحظاتی خیلی کم بشن و کم رمق ...
مثلا یکی از چیزهایی که منو به چنین حالی میرسونه انبار کردن کارهام روی همه... عادت تعویق و اهمال کاری نازنینم 😂 برای من انباری از کارها میسازه و گاهی منو تا مرز خفقان میرسونه.. خب ساختن تکنیک های نرم و ساده و روان و شخصی، بهم کمک میکنه که این انبارها رو نسازم و خرد، خرد کارهامو با لذت و اشتیاق و شادی انجام بدم.. این یعنی یک قدم نزدیکتر شدن به خود،، شناخت بیشتر خود،، درک خود،، نوازش خود و کشف چاره های لذت بخش....
خب یکم از امروزم بگم: صبح، دیر از خواب پا شدم، حس پایینی داشتم اما موز و خرما و شیرنسکافه خوردم.. بعدش کار خاصی نکردم جز کمی خواندن و نوشتن ... مدام به خودم سر زدم و بهش یادآور شدم که هیچ اشکالی نداره که انرژی و توان همیشگی رو نداره.. بهش فرصت دادم.. ازش خواستم هیچ کاری نکنه و فکر چیزی نباشه..
ظرفهارو نشستم، عوضش یه دوش عالی و طولانی گرفتم و کمی به خودم رسیدم .. حوصله ی آشپزی نداشتم.. تصمیمم املت شد و ظرفهارو آرام آرام شستم.. همسر رسید خونه، ناهار خوردیم و کمی غر زدم و نوازش شدم و درک شدم و اما افراط نکردم و خودم رو به خودم سپردم نه به همسر برای اینکه حالم رو تغییر بده.. و از همسر که نمیخواست تنهام بذاره، خواستم که کمی استراحت کنه چون شب کار بود.. یعنی دیشب که رفته بود، امروز ۴ عصر اومد و باز باید ۶ میرفت ( من این هفته ها، اکثرا با خودم تنها بودم و بااینکه عاشق تنهایی هستم شاید نیاز به یک فضا دارم تا باز دوباره تنهاییم باشکوه بشه)
چایی با زنجفیل دم کردم واسه خودم، میوه آوردم، بستنی، بادام زمینی و ... خوشکل چیدم کنارم و شروع کردم به خوندن ... ( آخه خوراکی ها میتونن حال منو خوب کنن 😊😊)
کلاسم شروع شد ( بعدا درباره ی این کلاسم خواهم گفت) .. نشستم سرش.. همسر رفت سرکار.. بعد کلاس نذاشتم رخوت دوباره سوارم بشه، یک جمع و جور کوچیک کردم و پریدم وبلاگ..
حالا دیگه میرم با قلبی که کمی نگرانه و گرفته.. بغل میکنم خودمو.. واسش حلیم به روش سایه ( سرعتی و خوشمزه) درست میکنم.. بهش حس های قشنگ میدم.. مراقبه میکنم.. کتاب میخونم،، نخودها رو واسه فلافل فردا خیس میکنم.. و...
حواسم به خودم هست که این چنین روزهام دارن زیاد میشن اما مهم نیست. به خودم حق میدم زیر فشار کلاسهای آنلاین، امتحانات، کار زیاد، کارهای خانه، آشپزی های مدام، فشارهای بیرونی، فشار کاری این مدت و.... خسته ست.
دوسش دارم خودمو و ازش راضیم. راحتش میذارم و بهش قول میدم با آگاهی، با مهر، بی فشار و با درک، واسش برنامه های شیرین و لذت بخش بریزم تا هم آرام آرام به کارهاش برسه و هم لذت ببره.. با دست نوازش خودم، روحمو ترمیم میکنم و میدونم عیب ها و نقص هایی کماکان هست اما عجله ای واسه بهبود ندارم..
خودمون بیشترین شفا رو واسه خودمون داریم.. خودمون بهترین درمانگر خودمونیم.. قلب ما و آگاهیمون، همه چیزو میدونه و میتونه مارو از عشق و روشنایی و شادی و توان پر کنه.. من انرژی هامو میبینم، میشنوم، حس میکنم و با راهکارهای شخصیم بالا میارمشون البته نه به زور با مهر،، وقتی میخواد.. من همراه دلنشین و رهایی هستم واسه خودم ..
باشد که: تاب آوردن بلاتکلیفی های آینده؛ نرفتن به آینده؛ پیش بینی نکردن نتایج؛ ندیدن نتایج؛ ترسیم نکردن نتایج؛ پیش داوری نکردن، ایده آل گرا نبودن، بی کنترلی و اینجا بودن و ماندن را همیشگی های خود کنیم... ( اختلال تو اینها امروز و این روزها مسبب های آزارم بودن اما من میبینمشون و آگاهم بهشون.. )
**گاهی فقط دست از سر خود قشنگمون برداریم**!
خسته ای، باش.. فردا روز دیگریست..
آشفته ای، باش.. فردا روز دیگریست..
تاریکی، باش.. فردا روز دیگریست..
من هستم پا به پای تو،،
توان و آرام و چراغ به دست،،
تو تنها بخواه..
و تنها برقص با غمت، با شادیت،، با آرامت، با تلاطمت..
تو چه آفتاب چه مهتاب
چه طوفان چه آرام،،
زیبایی و درست و کافی....
تو چه با نقص چه با حسن
چه با درد چه با شوق،
کاملی و عجیب و شگفت انگیز ...
در کنار همه ی اینها،، فراموش نکنیم که باید از بزرگ کردن ها و توهم عظمت و اهمیت خود دست برداریم؛ اینکه چطور هم شگفت انگیزیم و هم نباید توهم عظمت بگیریم رو عاشقشم.. ولی دیگه حال نوشتن ندارم؛ خودتون بهش فکر کنید، حتما میرسید به این تضاد زیبای آرام کننده.. ( به پست جمله جادوگر رجوع شود لطفا)
سلام سایه جان
من هم زیاد اهل ترسیم آینده نیستم
هرچند آینده نگر هستم
مثلا اهل پس انداز و ... هستم
ولی اهل اینکه بگم تا فلان موقع باید ارتقا گرفته باشم یا حتما برای انتقالی اقدام کرده باشم نیستم
راستی سایه جان شما هنوز قوانین قرنطینه رو رعایت می کنید؟
آخه من می بینم بیشتر مردم کلا رها کردن موضوع رو
حتی پدر مادر خودم
دیگه راحت مهمان دعوت می کنن و ...
والا من هنوز در حال رعایتم
ولی نمی دونم کار درست، کار منه یا کار اونا🤨
ان شاالله همیشه سرحال باشی و خودت حال خودت رو خوب کنی و خدا هم اتفاقات خوب برات رقم بزنه