حس های ناز روزهای تازه با ارسال مطلب تازه!!
لم دادم روی مبل سبز خوشرنگم.. گوش هام از صدای سکوت خونه پره؛ همون صدایی که برای قل زدن شوق و ذوق و هیجان تو قلب من کافیه.
نوری نیست جز نور سربی دیوارکوبی که ۳ سال و ۳ ماه پیش خودم و همسر سر همش کردیم و رنگش زدیم.. ترکیب اون صدا و این نور منو بدون تصمیم قبلی میکشونه سمت وبلاگ..
من غمگین میشم، مینویسم.. شاد میشم، مینویسم، هیجان زده میشم، مینویسم.. رنج میبرم، مینویسم.. ناامید میشم، مینویسم... خشمگین میشم، مینویسم و رها میشم و آزاد میشم و در عین بودن در جایی که هستم، بیخیال و بی آرزو و محو و تمام میشم؛ در هر نوشتن، سایه ای میمیره و سایه ی تازه ای جوانه میزنه.. من وقتی مینویسم اونقدر شادم که آرزوها مهم نیستن.. پولها مهم نیستن.. اینکه که کسی بخونه یا نه، مهم نیست،، نگرانی ها نیستن، خشم ها گم میشن و من از بین میره.. عظمت دروغین میره.. هیچ میشم و هماهنگ با هستی و حل در جریان و روان در واژه..
من در نوشتن واژه میشم و پرده ها کنار میرن... این همون خلقه که همیشه ازش میگم، میخوام ازش بنویسم، میخوام درباره ش شعر بگم.. میخوام فریادش بزنم.. بی هیچ تصمیم و برنامه و نتیجه گرایی، قلم یا مداد رنگی یا ساز یا وردنه یا لپ تاپ یا .... رو بردار و کاری رو بکن که به جنون میرسوندت؛ تنها اون کاره که اصلاحت میکنه، تنها اون کاره که جنگها رو آتش بس میکنه، تنها اون کاره که نگرانی ها رو محو میکنه.. تنها اون کاره که قرمزی طلوع رو بی اونکه بفهمی به قرمزی غروب وصل میکنه.. تنها اون کاره که روابط رو رنگ میده،، شجاعت میاره، حسادت و نفرت رو کم میکنه و انسانیتت رو افزایش میده..
نسیم عزیز وبلاگ نسیمانه، این پست رو به تو تقدیم میکنم.. تکنیک سینک_دفتر پر از غلیان ایده های نابه،، پر از آتشی با خوده.. پر از درک درونه.. پر از خلق شگفت انگیزه.. پر از جادوئه.. عیب هامونو فرصت میکنه،، دردهامونو چوب جادو میکنه،، رنج هامونو راهکار میکنه،، قانونهای شخصیمونو تصویب میکنه و سرآغاز جشن کتابهامونه .... تکنیک سینک_دفتر جنون و دیوانگی و پایکوبی تک تک سلول های جسم و روح و ذهن و روانه و مهمتر از همه شروع کوبش های جنون آمیز قلبه ....
من با قلبی آکنده از زندگی،، جسمی داغ از هیجان،، روحی دیوانه و حیران و ذهنی رها و ساکت میرم و چنین جنون نابی را برای هرکسی که این نوشته رو میخونه آرزو میکنم.. انرژی عجیبی وجودمو گرفته و منو غرق حال وصف ناشدنی و شگفت انگیزی کرده،، جریانش به سمت هستی و موجوداتش .... تمام!!!
من می میرم تا کلمه زنده شود..
می گریم تا کلمه بخندد..
می روم تا کلمه بیاید..
من بی کلمه هیچم و کلمه بی من...
من هر درخت مرده را با کلمه جاودان میکنم و
روزی که بمیرم، درختی میشوم؛
درختی که کلمه شود و
مرا در گردش واژه بگرداند،،
و این است جنون خلق و طنازی مرگ....
سایه ای که کلمه هست و کلمه می ماند و کلمه می میرد!!
عاشق تک تک کلمه های پستت شدم و مرسی که حس زندگیتو به جونم ریختی دختر...