سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

دختر بی اسم

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ق.ظ

 توی مبل کرمی نرم و شلش جوری فرو رفته بود که فکر میکردی جزیی از اونه! پتوی نازک سبزش رو جوری تا زیر گردن کشیده بود که انگار پاییزه اما نبود. زیر باد خنک تابستونی، یک ور رو به قابهای دیوار جوری کج شده بود و نگاه نگاه میکرد که انگار اولین بار بود میدیدشون. اصلن قلبشم یه جوری بود؛ جوری که انگار ایستاده بود!

 

 بوهایی که پیچیده بود، صدای همسایه ها از توی کوچه ی روبه روی تراسش، نور کم و سربی خونه ش، رفت و آمد و خنده ی بچه ها توی پله های آپارتمان و بزرگترهایی که حرفهای بزرگونه میزدن و یه جوری بودن، میبردش به جشنهایی که انگار همیشه توشون بود و هیچ وقت توشون نبود. دلش میخواست بره بین آدما و یکی از اونها بشه جوری که انگار همیشه یکی از اونها بوده.

 

 شبِ جشن غریبه ها بود و دوست داشت این یه بار تو سالو جوری بین آدمها بچرخه که انگار یکی از اونها بود. این فکر تو پاراگراف قبلم از سرش گذشته بود اما هنوز تو مبل کرمی و نرم و شلش جوری فرو رفته بود که انگار جزیی از اونه همونطور که تو خط اولم بود!  بعد به این فکر کرد که بره تو کوچه بگرده و حالی پیدا کنه که واسه کل سال ذخیره ش کنه؛ واسه شبهای پاییزی شیر هویجی و زمستونهای سرد فراموش شده...

 

 صدای آتش بازی انگار یه شروع نانوشته بود واسه رقص و آواز و کوبش و تموم شدن حرفهای بزرگونه.. یه دفعه خودشو وسط مردم دید که پیرهن قرمز و نازک و بلندش رو پیچ میده و دور خودش میچرخه.. صندلهای سبز لجنیش رو پرت کرد تو ساحل و پیچید و پیچید و پیچید.. از سر شونه های لختش عرق جاری بود.. کلمه ها رو نمی فهمید اما میچرخید.. رسم ها رو نمیدونست اما میچرخید.. حتی نمیدونست که درسته پا برهنه برقصه اما میچرخید... 

 

 چیز زیادی که نمی خواست. همونی که بود جوری بود که واسه کل سال کافی بود.. مرد عینکی با چشمهای عسلی درشت و موهای لخت و بورش، جوری بود که فقط میشد دستهاشو بگیره و بتابه.. زن دستمال به سر با موهای شرابی و بلندش جوری بود که فقط میشد جلوش دستها رو برد بالا و بی پرا دور زد.. پیرزن با موهای کوتاه عسلی و پوست مهتابیش جوری بود که فقط میشد شونه‌هاشو شرمانه بالا و پایین کنه.. اما اینا رو از کجا میدونست؛ رسمی بود که از جشنهای قبلی یادش بود؟ اما آخه اینکه اولین جشن غریبه ش بود.. اما چه خوب بلد بودش.. ریسه های چراغهای رنگی، خرچنگ های بزرگ برشته، نوشیدنی های سرخ، رنگ لبهاش.. همه رو بلد بود.. 

 

 شنهای قهوه ای و نرم ساحل با کف داغ پاهاش آشنا بودن جوری که انگار این تنها زمینی بود که روش پا گذاشته بود. آدمها رد میشدن و ازش چیزی میپرسیدن و اون فقط از لبخندشون میفهمید که اسمشو میپرسن؛ یعنی پیش خودش فکر میکرد اسم چیز مهمیه و باید اولین سوال هر غریبه باشه! چرا هرچی فکر میکرد اسم خودش یادش نمی یومد.. زن مو شرابی هنوز میرقصید و وقتی مرد عینکی روبه روش ایستاد، دستهاشو گرفت و باهاش تابید. خودشم که همین کارو کرده بود؛ نکنه یکی از اونها بود.. اما چطوری میشد یکی از اونها باشه وقتی جوری تو مبل کرمی نرم و شلش فرو رفته بود که انگار جزیی از اون بود. 

 

 کسی جوری صداش زد که مجبور شد بدنشو از مبل بکنه و پاشه اما پیرهن قرمزش که خیس عرق رقص بود چسبیده بود به پارچه ی مبل اما اون باید جواب کسی رو که از صدای کفشهاش پشت در فهمیده بود کار مهمی داره و لابد صداش میزنه رو میداد.. اما اسمش چی بود.. خوب اگه گوش میکرد شاید اسم خودشو از لابه لای کلمه های مرد میفهمید.. درو که باز کرد، یه جفت صندل سبز لجنی به طرفش اومد اما مگه اون اصلن صندل میپوشید؛ از بچگی عادت داشت همیشه پا برهنه باشه! وقتی درو بست و به مبلش برگشت، جوری تو مبل کرمی نرم و شلش فرو رفت که انگار هیچ وقت ازش بلند نشده بود..

 

 تصمیم گرفت تو مبلش بمونه و جزیی از اون آدما نشه آخه وقتی تنها چیزی که میشد از خودت تو جشن غریبه ها بگی، اسمت بود و این یه رسم سفت و سخت بود، دختر بی اسم تو جشن غریبه‌ها فقط میتونست جوری تو مبل کرمی نرم و شلش فرو بره که انگار جزیی از اونه و به این فکر کنه که از کی اسمشو یادش رفته!

 

                                                                                   

 داستان کوتاه سایه بی فکر.. بی ویرایش.. همین الان تو لحظه...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۶
سایه نوری

نظرات  (۳)

جدا از اینکه کاملا تصویر سازی عالی داشت

حس و حالش و بی دغدغه و با عشق نوشتنش هم مشخص بود :)

پاسخ:
از خوندن نظرتون،، سرشار از حسهای خوش شدم.. مرسیییی.. 
۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۲ بلاگر کبیر ^_^

:)

 

 

پاسخ:
😊😊

دوستش داشتم

تونستم تصورش کنم و خودم رو کنارش حس کنم

پاسخ:
چه خوب 😊
اتفاقا داشتم به این فکر میکردم که آیا میشه دختر بی اسمو تصور کرد؟ ممنونم از اینکه نظر دادی...  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">