سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

فقط واسه نظم ذهنم؛ بی پرده و بی پروا!

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۱۰ ب.ظ

این روزها سعی کردم با وجود سردرد هم برق خونه بمونه، هم آشپزخونه پر از ظرف نشه و هم بوی غذای سالم بپیچه توش..‌ و هم نرم نرم به کارهام برسم. البته با وجود مشغله هاش تا تونست با مهر همیشگی ناتمامش و... کنارم بود. دیروز بهش گفتم چی کار کنه و غذا رفت روی گاز. بعد کارهای نهاییش رو انجام دادم. به کارهام هم رسیدم تاحدودی. 

 

دیشب باهم فیلم دیدیم و من آخرشب اومدم که درس بخونم. اما به جاش رفتم وبلاگ مینا و غرق شدم تو پستش. رفتم اون قسمت غوغایی پستش رو واسه همسر هم خوندم. کامنتم رو هم گذاشتم. و بدو بدو رفتم تراس که ماه رو نگاه کنم و حسم رو هم پخش کنم تا شمال 😅 که ماه نبود 😐

بعدش نشستم و ۳،۴ تا یک ربع با تمرکز درس خوندم و کلی پیش رفتم.‌ من هیچ وقت نه حفظ میکنم و نه تکرار. تایمر رو روی زمان کوتاه میذارم و فقط با روخوانی متمرکز، مفهوم رو درک میکنم و میرم جلو. حالا اگر جایی مفهوم گنگ باشه با گوگل و فکر و ... حلش میکنم. خلاصه هام رو هم به روش خودم مینویسم و این مدل مطالعه خیلی بهم میچسبه. (یادش به خیر مشاور کنکور بودم و درسهایی رو هم کنارش آموزش میدادم به بچه ها و روشهای من درآوردیم، خیلی خوشحالشون میکرد .. 😊) 

 

دیشب، دیر اما آرام و مشعوف خوابیدم. ناهار امروز رو هم انتخاب کردم و خیالم راحت شد. صبح دیر اما پر از ذوق واسه ادامه دادن درس و کارهام بیدار شدم. از اینکه حالم عالی بود و سرم آرام گرفته بود، شاکر بودم. کامنت ها رو جواب دادم و  اما به جای تمام کارهای قشنگی که واسه امروز داشتم، دعوای خیلی خیلی  بدی باهم کردیم...

 

به نظرم خشم، بسیار هیجان مهم و زیباییه. میتونه راهنمای ما بشه و نور راهمون . اما خشمی که هرکس مدل برخورد شخصی باهاش رو و تخلیه درستش رو بلد شده باشه و بگیردش تو دستهاش. امروز راستش هیچ کدوممون، از روش های شخصیمون و گذشت استفاده نکردیم.

من که خشمم کاملا تبدیل به پرخاش شد و خودم رو دادم دست پرخاشه. تمام انرژی های خوب خودم و خونه رو دود کردم. بی حس و حال دراز کشیدم و اشک و اشک و اشک... چشم هام دیگه باز نمی موندن و حالم افتضاح بود. 

 

هرچند بغل کردیم همدیگه رو و زود فراموشمون شد اما خیلی احساس خستگی بدی داشتم و دارم. من یاد گرفتم سر هر موردی در بیرون، به خودم رجوع کنم. یاد گرفتم پیچیده نکنم مسائل رو با بال و پر دادنشون توی ذهنم. یاد گرفتم مواردی که الان وقتشون رو ندارم بذارم تو صندوقچه ی کنارم و به کاری که باید بپردازم در لحظه حال.

 

خب من حالم خیلی وقته وابسته به کسی یا چیزی در بیرونم نیست. اومدم تو اتاق دیدم خودم کجا و چی رو میخواد. پس تشک پهن کردم و رفتم زیر پتو، با خودم حسابی حرف زدم. از خودم خواستم نذاره کاری که نباید رو بکنم. بهم کمک کنه و ... قدرت رو از هر چیزی اون بیرون گرفتم. گفتم یه دعوا بود دیگه. زندگی همینه؛ حس الانم نسبت به اتفاق چندان مهم نیست. بیشتر نوع برخوردم باهاش مهمه. و خیلی حرفهای دیگه.. 

 

رفتم یه چیزایی خوردم. مقدمات ناهار رو آماده کردم. اومد پادکستش رو پلی کرد و  همه ی ظرفها رو شست.

 

بعد خودم رو کشوندم توی حمام و یک دوش حسابی عالی. باز با خودم توی حمام حرفهای عالی زدم. گفتگویی بس دلچسب بین من و خودم راه افتاد و واقعا بهتر شدم. با عطر شامپو و صابون و نرم کننده مو و با صدای آب مراقبه کردم. ( راستش من از خیلی بچگی با خودم حرف میزنم و تازگی یکم خطرناک هم شده 😅)

و فقط دلم میخواست بنویسم. 

حالا  در کنار همه ی چیزهایی که تا اینجا خوندید باید بگم که یک اماهایی وجود داره..

اینکه من میتونم با تمام بدی هایی که زندگیم داره، عالی ها رو دربیارم و برم جلو؛ اینکه به هر دردی تو زندگیم فکر کنم، یک نعمت عالی هم کنارش دارم؛ اینکه در کنار هر غم، شادی ای هم ساختم.. اینکه... 

با وجودیکه شادیهای عمیقی رو تجربه کردم، لحظات اولین بسیاری و تجربه های شادی بخش زیادی رو اجازه دادم خودم و بقیه و... مزه و حالش رو ازم بگیرن.. ( منظورم لحظات مهم و جبران ناپذیر و یک بار برای همیشه ی تکرارنشدنیه که شادی و سرخوشی و خاطرات به غایت زیبا، جز جدایی ناپذیرشونه )!!!! 

 و خیلی چیزهای دیگه که واسه یاد گرفتن هرکدومشون تاوانها دادم و ...

و همه ی اینها دلیل نمیشه که:

خشم های حل نشده نداشته باشم.

دلیل نمیشه همه ی چیزهایی که یاد گرفتم یه روزایی یادم نره. و ... 

من هرروز عالی نیستم اما بلدم حالم رو هرشکلی هست، هرروز بغل کنم. و خلاقانه پیش برم.. 

و با وجود اینکه خیلی رنج هام رو حل کردم اما میدونم دردهای اجتناب ناپذیری هستن که تو ذهن من تبدیل به رنج های عذاب آور  شدن و هنوز مونده تا توشون حل بشم. 

 

هرچند بخشیدن خودم و دیگران، خیلی لحظاتم رو درخشان کرده اما میدونم هنوز جاهایی هست که عمیقا نبخشیدم.

 

یکی از موردهای من والدینی هست که وقتی بایده  و درسته و میخوای نیستن! و وقتی نمی خوای و اشتباهه و نباید، هستن!! 😅

 

میدونم با وجود باورهای زیادی که شکستم و از نو ساختم، هنوز باورهایی هستن که آزارم میدن.. 

 

اما با وجود همه ی اینها، میتونم عمیقانه همه چیز زندگی رو زندگی کنم؛ غمش و شادیش رو.. و تمام تضادهاش رو.. 

تو این مرحله که هستم باید از خشم و بخشش بخونم و بنویسم. آره میخوام دیگه بخونم و کمک بگیرم با تراپی و... 

 

راستش اطرافم پر شده از همون  صندوقچه های پر شده! 😇😊

باید باز درد کالبدشکافی رو بکشم و از شفاهای تازه ای که به وقتش میان واسه تون بگم.

این سبک از زندگی که پیش گرفتم هرچند پر از زایشه و واسه من کار میکنه اما مراقب مرزهای باریکش باید باشم؛  مبادا ریشه ها رو گم کنم و یه روز چشم باز کنم که تمام روحم رو زنجیرهای  ریشه ها گرفتن و فشار میدن.. 

 

چون واقعا با وجود چیزهای وحشتناک هم من یک دفعه خودم رو می بینم که دارم به شیوه ی خودم، عالی میگذرونم و زندگی میکنم. و این در کنار چیزهای خوبش، میتونه چیزهای بدی هم داشته باشه. مثل زیر خاک کردن یه چیزایی بدون حل کردن یا حل شدن توشون. آخه انگار فشاری نمی یارن. وقتی با وجودیکه هستن هم زندگی کنی؛ وقتی تو لحظه بودن رو یاد میگیری و گذرایی رو هیچی انگار اونقدر قدرت نداره. اما گاهیم فقط خودت میفهمی یه چیزهایی حل نشده مونده و داره روی هم جمع میشه.. و تو یه مرحله بالاتری و میخوای روحت رو باز آزادتر کنی. 

 

من گذرایی و تاب آوری زیبا رو یاد گرفتم. معاشرت با خودم رو یاد گرفتم. تو دست گرفتن حالم رو یاد گرفتم. بلد شدم روی هیچ چیز  اون بیرون تمرکز نکنم اما خب زندگی هم بیکار نمی شینه که. و اشتباه جز جدایی ناپذیر ماست. که راستش از وقتی دیدم به اشتباه هم عوض شده، واقعا عاشقش شدم. اصلا آدمی واجب الخطاست 😅😅😅 

 و امان از روزهایی که یادم میره.. 

و امان از وقتایی که خودم رو گول میزنم..

اما هوشیاری و آگاهی به خود و دیدن خود، عجب شگفت انگیز هستن. خودتون رو از لنز بیرون نگاه میکنید؟! 

 

آخیشششش حال اومدم. برم تازه ناهار بخورم (داره واسه خودش آشپزی میکنه 😅)  بله یه روزایی تو خونه ی ما هم ۷ شب میشه و هنوز ناهار خورده نشده 😇😅 و بعد همه چیز رو بریزم تو صندوقچه و بشینم سر درس و کار و زندگیم.. 

 

دوستان این پست مدام داره آپدیت میشه 😅😅😅

 

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۹/۱۱/۰۳
سایه نوری

نظرات  (۳)

سلام سایه ی عزیزم

دوتا پست اخر رو با هم خوندم،چقدرر دلم برای حرفهای مدل خودت تنگ شده بود،چقدر ارامش موج میزنه تو نوشته هات،چقدر خوبه که نسیم تو رو به من معرفی کرد.

سایه چطور میتونی برای هرمشکلی از بیرون ،درون خودت رو ببینی،چی میشه که وقتی درونت رو میبینی،مشکل بیرون حل میشه،چطور حلش میکنی،گفتگوی ذهنیت چیه

پاسخ:
این تاخیر تو جواب دادن رو ببخش..
زهره جان عزیز.. چقدر خوبه تو منو میخونی و منم میخونمت. واقعا مرسی از نسیم.. ممنونم جانم..
من محتواهای دنباله دار زیادی در این مورد آماده کردم از تجربه هام که چه واکنش دهنده ای بودم و با راه انداختن گفتگوهای درونی و جریانی در خود آرام آرام به یه ثبات و قرار رسیدم. انشالا دوباره می‌نویسمشون.
حالا خلاصه میگم چون خیلی مفصله این قضیه و به نظر من خیلی مهمه. حداقل به من که خیلی کمک کرده..
زهره به نظرم همه مون درگیر ناهوشیاری، خارج از خود شدن، عدم توجه و بیقراری میشیم در لحظه. و خیلی سخته بتونیم به آگاهیمون  برگردیم. معمولا ما با یک رشته واکنش های تکراری در مقابل مشکلی در بیرون رفتار میکنیم. توجه به اون تکرار خیلی مهمه؛ نگاه کردن به عادت‌های مواجهه ایمون راه گشاست...
این آگاهی، توجه به خود میطلبه و مرور آگاهانه گذشته بی نشخوار و تمرین برای شناخت اون عادته. بعد از اینجاش به بعد خیلی شخصی میشه. مثلا تو میدونی که تو در مقابل فلان مشکل در بیرون، اول ذهنت حسابی به کار میفته. قلبت فلان جور میشه.. احساست و هیجانات فلان شکل میشن و رفتارت که تمام قبلی ها رو به نمایش میذاره ازت سر میزنه که معمولا تو این رفتار رو میشناسی چون آشناست و در گذشته بارها سر زده ازت..

و سرنخ راه اندازی گفتگوی درونی رو میتونی از همین رفتارهای تکراری شروع کنی که نتایج همیشگی رو دادند! اینجوری من درونی از بیرون کنده میشه و درگیر آگاهی، وضوح و حل مسئله میشه. و مرحله به مرحله پیش میری از خودت میخوای که فلان کار گذشته رو نکنه. کار که همیشه میکرده رو این بار نکنه. و خودت خواهی فهمید که خیلی وقتها ماها فقط درگیر عادت و پیچیده کردن هستیم. توی اوج حال بدت هم میتونی یک لحظه گفتگوی درونیت رو راه بندازی و بخوای که ساده ببینی و ساده ش کنی خب اینو قبلا هم خیلی بهت گفتم.. 
جدی نگرفتن و ساده کردن، باعث میشه واضح ببینی و گفتگوی درونیت از جای درستی شکل بگیره و راه واسه ت باز بشه. 
معمولا آگاهی به لحظه و گرفتن مچ رفتارهای تکراری، خیلی گره ها رو واسه ت باز میکنه. روشن میکنه مسائل رو. اینجوری تو، فرو رفتن‌هات در نقش قربانی رو واضح تر میبینی و حتی پیچیده کردن‌ها که میخوای پشتشون بایستی و بگی کاری ازم نمیاد واسه ت روشن تر میشن. و حتی اونجاهای ظریفی که داری واسه خودت دلایل پرطمطراق میسازی که پیش نری و همون کار قبلی رو بکنی هم میشناسی.. و سریع ساده ش میکنی و خلاقیت آرام آرام در ساده کردن بالغ میشه. 
راستش من فکر میکنم ما حتی با هرچقدر آگاهی هم از نظر نوع برخورد با مسائل هم، در منطقه امن گیر میفتیم و همون کار آشنای همیشگی رو میکنیم هرچند هربار از همون جا ضربه خوردیم.. 
خطر کن و این بار ساده تر ببین. ساده دیدن، شجاعت میخواد! در این مورد هم من نوشته بودم خیلی و باز مینویسم انشالا.. ترس، پیچیده میکنه تا با بزرگ کردن بیرون، واسه ت کاری کنه تو به خودت حق بدی که نمیشه؛ که نمیتونی؛ که تمام ناعدالتی ها واسه توئه، که رنج تو از همه بدتره و..... و سم میریزه تو روانت. 
و خیلییی چیزهای دیگه که به مرور خواهم گفت و خودت هم بیفتی تو این جریان زیرکانه گفتگوی سالم درونی دریافت خواهی کرد.. 
اما تفاوت های ظریف نشخوار فکری و گفتگوی آگاهی بخش درونی رو هم باید بشناسی که باز شخصیه. باید تمرین واسه خودت بسازی. معمولا گفتگوی درونی تورو از اتفاقه میکنه و قرار قلبی بهت میده و روشنت میکنه چون تورو به لحظه میاره. هرچند اجتناب ناپذیره که برای آگاهی به خود، هی بری به قبل و بگی نه فلان کار قبلی رو نکن. کمکم کن واکنش همیشگی رو ندم. 
اما نشخوار فکری، تورو به غلیان میندازه.. در واقع فکرها باهم می‌جنگند..
 اما گفتگوی درونی، 2 تا آدم هستند که یکیشون آگاه تره و دارند درباره فکرها و جنگ فکرها، گفتگو می‌کنند تا زور رو ازشون بگیرند.. خب من اینا رو براساس تجربه درک کردم و بهم بسیار کمک کردن..
و خیلیییی چیزهای دیگه.. 

منم با خودم حرف میزنم خیلی زیاد ولی وقتی خسته ام خودم به خودم میگه : باشه حالا بخواب ولی حالا حالاها باهات کار دارم😄

به نظر من قشنگترین درسها و شفافترین نکات رو میشه از طبیعت استخراج کرد. بعضی دعواها باعث میشن مفاهیم جدید توی رابطه پدید بیاد و شکوفا بشه. دقیقاً مثل درختی که توی بهار تازه شکوفه داده ولی با بارش بیرحمانه ی تگرگ شکوفه هاش میریزن و درخت دوباره ولی این بار خیلی بیشتر از دفعه ی قبل شکوفه میده. اصرار برای شکوفا ماندن.

زندگی هم مثل درخته، همیشه در حال رشد و شکوفاییه ولی گاهی با آب و کود دادن و گاهی با طوفان و تگرگ. عامل شکوفایی اصلاً مهم نیست مهم نتیجه ایه که ازش درمیاد. 

پاسخ:
😁  تو از بااراده های روزگاری و در اراده برای من الهام بخشی گیسو جان.. 

طبیعت عالیهه گیسو، من خیلی بهش نگاه میکنم و خیلی ازش می آموزم و خیلی درباره ش مینویسم.. اصرار هم نداره انگار فقط روانه و در گذر و این مدلی بودنش، یک سری رسیدن هاش رو اجتناب ناپذیر میکنه انگاری.. 

زندگی مثل درخته؛ دقیقاااا. درخت ساکت و شاهد و جذاب 🥰
 اون نتیجه هم مهم نیست، مهم شکوه مسیره به نظر من.. 
۰۴ بهمن ۹۹ ، ۰۳:۳۴ بلاگر کبیر ^_^

یعنی عاشقتم که رفتی ماهو نگاه کنی و نبود :)

 

اینجا که جدیدا کلا کم هست ماه. هوای ابری و اینها...

 

چقدر اینجا زندگی بود تو این پست . چقدر غنی بود... مرسی که برامون مینویسی و یادمون میدی... 

پاسخ:
😊😊💙

من مینویسم که یاد بگیرم و همراهی شما قشنگه 🥰

حالا در راستای اون کامنتت که هنوز تایید نشده الان که حرفم میاد به نظر من  مینا اینکه با وجود مواردی که بوده، هست یا میاد ما زندگی رو تعطیل نکنیم و به چیزی در حال بچسبیم، یه جور عجیبی حل میکنه؛ لحظه ی حال، حل میکنه.. لحظه ی حال، حلاله.. حالا هرجور و به هرشکل گاهی تند گاهی کند گاهی افتان گاهی خیزان... (من تو همین ۱ سال اخیر خود تو با وجود موردی که حقیقتا سنگین بود و داشتی، و خب من چون نچشیدمش حرفی نمیزنم اما دیدم که داری انجامش میدی و و چه عالی هم ..  الان نتایج و شگفتی ها چقدر واسه خودت و ما باشکوهه. و چیزی این وسطه که فقط مال میناست بی شباهت به هیچ حسی در دیگری و فلان و مینا ساختتش.. اما چقدر قلبمون رو رقیق میکنه.. چقدر  🥰)

همین مورد لحظه ی حال، تو رابطه همینطور که توش پیش بری و برسی به مراحل بعدیش، قدرت وجود ما رو پله پله میسازه؛ کلام ما رو شکل میده؛ رفتار ما رو جلا میده؛ مراقبت و عشق به خودمون رو افزون میکنه و در نهایت ما بدون اینکه بگیم به من توجه کن، باید به من احترام بذاری و جملات این چنینی، بدون سرزنش و ... بدون زور و مدام ترس و مدام خواستن،،  قابل توجه هستیم؛ احترام برانگیز میشیم؛ معتبریم.. و قبلش همه اینها در درونمون با پیش رویمون ساخته شده.. 

و اینکه زندگی اینه مینا به نظر من.. اینکه یه جاهایی ممکنه نتونیم خوب باشیم و او هم.. اگر آزاد بذاریم، حق داریم یه وقتایی بد و اشتباه و فلان باشیم.. وقتی به خودمون حق بدیم و بغلش بگیریم و به اشتباهاتش با دید درست نگاه کنیم و سرزنش، مدام توی ما کمرنگ بشه، خوب نبودن دیگری رو هم میفهمیم.. خب هرچیزی به نظر من تو این دنیا جمع خوب و بده.. فقط کافیه تعریف جدید بسازیم. بعد میبینیم سرزنشه نیست. زندگی همینه هرروزش یه جوره و ما گذراییم. و داره حل میشه! و وقتی تو قلبمون، اشتباه خودمون رو بزرگ نکردیم، دیگری هم این کار رو با ما نمیکنه. و ما با صلابتی که داره مدام ساخته میشه به شیوه های نو اصلا اجازه نمیدیم دیگری این کار رو باهامون بکنه. و او هم به ما اجازه نمیده. و رابطه نه همیشه عالی و گدازان و فلان اما روان و گذرا و عمیق پیش میره که البته لحظات عالی و فلان هم توش زیاد و زیاد و زیادتر میشه.. رابطه ساختنیه.. قدرت در رابطه ساختنیه... و به نظرم فقط کافیه هرچیزی اون بیرون رو به شیوه ای که بلدیم ساده و راحتش کنیم. به نظر من هیچی این دنیا جدی نیست. همه چیزش استعداد یه طنز شدن رو داره؛ هرچند طنزی تلخ! 
هرروزش یه شکله.. هرروز ممکنه ما یه جور باشیم.. و بهتره سختش نکنیم و خودمون رو ‌گذرا ببینیم و دیگری رو هم و اتفاقات رو هم..‌ 
ما که ساخته بشیم و مراحل رو بریم بالا، طرف مقابل که میاد بالا؛ مجبوره 😊😅

و همه ی اینها خیلی امیدوارکننده هستن و باشکوه و شدنی و فلان، خودتم میدونی و انجامش دادی... فقط این وسط یک ناامیدی وجود داره: ما احدی رو نمی تونیم تغییر بدیم، تمام. 
باز هم اون کامنتت رو هرموقع شد جواب میدم. و اینها فقط تجربه های منه 😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">