سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

معجون

يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۳۵ ب.ظ

روزهای سختی رو گذروندم؛ روزهای عجیبی که همه ی اونچه تصور می‌کردم در من تغییر کرده یا پذیرفته شده، با فشاری صدچندان گویا به روح و روانم برمی‌گشت. و من مات و مبهوت زیر پتوی صورتی افسردگی،، جز سیاهی و ضعف، رنگ و حالی نمی دیدم... 

 

هیجان و اضطراب و ترس و بیقراری و ناتوانی... کمترین چیزهایی بود که حس میکردم. بین دیوارهای خونه با هجوم خبرها می پیچیدم و خرد میشدم و هربار که میخواستم تکه هام رو به هم بچسبونم، یکیش نبود؛ اینجوری بود که هرروز داشتم با خودم غریبه تر میشدم! 

 

خونه ای که در هفته 2،3 بار، تنش با جارو و تی و دستمال ها براق و سبک میشد، سنگین و آشفته و خاک گرفته و درهم شد. منی که دیر و سخت گریه میکردم، اشک هام همین نزدیکی ها آماده ی اشاره ای بودند برای ریزش.. 

 

علاوه بر بیرونم، درونم آشوبی به پا بود. گمگشتگی و حیرانی.. بیقراری و آشفتگی.. جوشش و غلیان..خشم و اندوه.. درد و درد.. درد داشتم اما حتی روم نمیشد درد بکشم چون از سطح شخصی، خارج شده بودم و منی که همیشه تاکید داشتم چه برای خودم و چه دیگری، دردها باید به رسمیت شناخته بشوند، چیزی برای کسی رنجه و برای دیگری نیست و باید اعتبار داد به رنج ها و تمسخر و تحقیرشون نکرد و...  حالا همه ی دردهام برام مسخره بودند. در مقابل حجم درد عمیق و طویل در جریان... 

 

خودم، برای خودم مسخره بودم و داشتم یک تعارض بزرگ، یک دوگانگی فرساینده رو زندگی میکردم. به زور و فشار آشپزی میکردم یا کنارش میذاشتم. خسته و سنگین و فرسوده بودم... نه می‌نوشتم نه با دست هام می‌ساختم نه ارتباطی میگرفتم، نه بودم و نه کسانی بودند.. 

 

هیچ این سایه رو نمی شناختم. هرروز با تعجب نگاهش میکردم و بهش دست می کشیدم. اما جنس پوستش، تو حافظه م نبود، تازه بود و غریبه.. از خودم عقب میکشیدم و باز نگاهش میکردم و بعد چشم هام رو به روی واقعیت ها می‌بستم و انکار میکردم.. 

 

اما باز هم مثل همیشه، قدم لرزان اولم رو با همون سایه ی لرزان و ضعیف شده برداشتم؛ منتظر برگشت قدرت نشدم. باز از همون نقطه ای که نقش اندامم بر زمین مانده بود، دست به زانوهام زدم و لرزان و آشفته روی پاهام ایستادم. باز از نقطه ی بی رمقی، به خودم گفتم: مسئولیت تو چیه؟ تو انفعال رو نمی خوای هیچ وقت، پس به جاش قدم کوچک بعدیت به کدام سمت و در کدام راهه؟ 

 

باز جواب ها و تاکیدها و نقطه آخر جمله ها رو خط خطی کردم و از خودم پرسیدم و پرسیدم... پرده های خونه کنار نرفت، خونه تمیز نشد، خلقم سریع برنگشت اما آگاهی کوچکی رو، نور اندکی رو یافتم از میان سوال ها و علامت سوال ها... دوباره ذره ذره بلند شدم. از باور خودم که همیشه به خودم میگم، بلند شدم.  و اون باور این بود: کسی که به خودش و رفتارهاش، متعهد نیست، به هیچ چیز و هیچ کس دیگه نمی تونه متعهد باشه.. 

 

تعهد به خودم رو نگاه کردم. اونچه از دستم برمیاد رو وارسی کردم. ذکرم رو ساختم. شمشیرم رو غلاف کردم هرچند کند شده بود، و با ضعیف ترین تن، زمین گیرترین پاها و اشکان ترین چشم ها، لرزان ترین قدم هارو برداشتم. بااینکه امیدم به خوندن برای تک رقمی ارشد بود، بااینکه برنامه ریزی خوشگل چند ماه قبلم جلوم بود، بااینکه خیلی خوشگل زبانم شروع شده بود، بااینکه کسب و کارم که واسه ش وقت و جون و هزینه داده بودم و مهمتر از همه از خزانه ی اشتیاقم، خرجش کرده بودم، له‌ و وارفته روبه روم بود... و بااینکه تنها بودم، واقع بینانه تنها.. آگاهی نصفه نیمه ای که واسه م مونده بود رو زنده کردم. 

 

شده روزی 2،3 خط نوشتم، قلبم رو نگاه کردم. خودم رو نگاه کردم. از سرزنش ها و کمال گرایی ها آرام آرام گذشتم. خردم رو که از تجربه هام می اومد و صبرم رو که از، از دست دادن هام می‌رسید و آهستگیم رو که عجله و هیاهوهای مریضم می اومد باز به کار گرفتم... از هر کدوم یک کفه دست! 

 

اندک بود.. اما منو یاد خودم انداخت. هرروز به ضعف های روانیم نگاه کردم و از خودم پرسیدم چطوری میتونی یکم از ضعف روانت رو نگاه کنی و به جاش اندکی آمادگی روانی جایگزین کنی؟ چطور میتونی گوشه ی کوچکی از بحرانی که توش هستی رو حل کنی؟ خلاقیت کجاست؟ راه سایه چیه؟ ارزش سایه کجاست؟ چی بهت معنا میده؟ 

 

و فقط 1 پروژه برای خودم انتخاب کردم؛ تمام کردن 19 واحد باقی مانده ی ترم 7  که  ترم آخر بود و همه ش  تخصصی + 3 واحد پژوهش عملی که باید تحویل می دادم.. و هرزمان از خودم پرسیدم یک قدم دیگه میتونی بیای دنبالم؟ و وقتی سر تکان دادن به آری  ش رو میدیم، میرفتم و قدم بعدی همینطور.. با ذکر دوام آوردن. با ذکر ادامه دادن. با ذکر هوشیاری.. با ذکر درک خود. با ذکر همدلی با خود. با ذکر سختگیرانه مهربان بودن با خود.. با ذکر مادری کردنی خردمندانه برای خود.. 

 

آرام آرام غذاهایی هم پختم.. عشق هم کنارم بود.. سایه ی قبلی نبود، خونه ای تمیز نشد جز سطحی دستمالی کشیدن برای یادآوری زندگی.. اما سایه هرروز مسیر نسبتا طولانی تا دانشگاه رو رانندگی کرد و برگشت. هر چیز، ازش برمیومد رو پشت کلاس های درس گذاشت و سرکلاسها هوشیار و تیز و متمرکز نشست.

هر 5 فصل پژوهش‌ش رو خودش نوشت با گوگل کردن فراوان و هیچیش رو بیرون نداد. مسئولیت تکه پاره های خودش رو گردن گرفت. شجاعت ها کرد. مقاومت ها کرد...

و دید نیاز نیست قدرت باشه که پاشه! (رپ شد انگار 😂) گاهی ضعف با ذکر ادامه دادن، محرک واقع بینانه تر و قدرتمندتریه!! اگر خلاق باشی و خودتو درک کنی و کمال گرا نباشی و لیست کارها رو تکون حسابی بدی براساس موقعیتت و توان روحی و جسمی حال حاضرت و حمایت هایی که داری یا اکثرا نداری! 

 

سایه، امتحاناتش رو داد و نقطه گذاشت ته یک فصل از یک ادامه ی ادامه دار!

دیشب باز زخم هایی واسه ش تازه شد اما میدونه چیزای مهمتری هست و نگاهش به خودشه و ارزش هاش و معناش... هربار به مسیر درونی‌ ش برمیگرده تا حاشیه ها حذف بشه و انرژیش هدر نره... 

 

با واقعیت زندگیمون، چطور میتونیم خلاقانه، هنرمندانه و خردمندانه ادامه بدیم؟؟؟؟ 

 

عاشق سوال هام.....  سوال از خود.....  

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۲۳
سایه نوری

نظرات  (۳)

به به که این پست چه معجون پرمغزی بود :)

سایه چقدر اون ادامه دادنه نه بابت مجبور بودن براش بلکه بابت باورهامون و عشق داشتن بهش ، خیر و مبارکه.

همونجایی که نقش بر زمینی ولی باز میگی کوچک ترین کار چیه ؟ ارزش من توی زندگی چیه ؟ اون خیلی خوبه .

و یه زیرکی که ازت خوندم این اولویت بندی صحیح بود . اینکه درست رو گذاشتی جلو و گفتی این تنها کارمه . متاسفانه اون بخش در من به شدت ضعیفه . من همش اصرار میکنم چند تا هندونه به دست برم جلو .زود کم میارم اونجوری .

پاسخ:
خیلی مینا خیلی ادامه دادن بدون اجبار عالیه و اون قدم های کوچک عالین اما برای من این روزها، همه ش این شکلی نیست که از اختیارم بیاد، هرچند از آگاهیم میاد غالبا.. یعنی واقعا روزهایی ادامه میدم چون چاره ای جز اون ندارم؛ دوام میارم چون برای تغییر زندگیم، همین یک راه مونده واسه م و اون دوام آوردنه.. و واقعا در شرایطی هستم که آگاهانه اما به زور خودم رو می کِشم.. جون میکنم گاهی حتی تو روزهایی که تو این پست گفتم هم جون کندنم و هنوز ادامه داره. .. اما عادتی گونه، نمی ایستم. سعی می‌کنم به ایست هام آگاه بشم. خلاصه اینکه لحظات زجرآوری گاهی دارم و حتی به فاجعه سازی هام هم آگاه میشم که کلماتم اغراق آمیز نباشه اما خب به هرحال هنوزم فکر میکنم بله تو بحران هستم و تاب آوری رو زیست میکنم که با تحمل فرق داره و توش از اندک اندک حل مسئله هام و خلاقیتم، هم کمک میگیرم.
خیلی طول کشید مینا که بفهمم اگر چند تا هندونه باهم بردارم در واقع هیچ هندونه ای برنمی دارم و چند اولویتی که باشم مسخره ست چون انگار هیچ اولویتی نیست و ندارم؛ چون به هرحال مفهوم و معنای اولویت مشخصه دیگه😊 حالا حداقل به ظرفیت روانم و آمادگی روحیم و موقعیت و شرایطم هم نگاه میکنم حداقل اگر دارم چند کار رو پیش میبرم باهم و اینکه آیا همه ‌ در نقطه شروعه؟ یا بعضی‌ش روی غلتک افتاده و اندکش، شروعشه و.. . و میفهمم گاهی نمی شه واقعا و برای جلوگیری از پوکیدگی اجتناب ناپذیر، پیشگیری میکنم😊 و حتی خودم رو که وارسی کردم در نوشتن و ژورنالینگ و... لیست کارهای بلند بالا از اضطرابی ناشی میشه که شاید میخوام چیزها رو کنترل کنم یا از ایده آل گرایی میاد یا... خیلی دلایل داره که آدم فقط خودش میفهمه یا در اتاق درمان که دیگه وقتشه من جلسه درمان رو شروع کنم چون تجربه ش نکردم و واقعا این روزها میخوامش.. 

من از تو ممنونم که برگشتی.

پاسخ:
ممنونم سما 🙏

چه قدر دوستت دارم.چه قدر این نوشته هات رو دوست دارم.چه قدر دلم برات تنگ شده بود.نوشتن خیلی سخت بود این روزها.خیلی وضع مشابهی بهت داشتم.انگار روی وجود خودم هم سه وجب خاک نشسته باشه.میدونی چی میگم؟بنویس.بیشتر بنویس.ما هیچ حربه‌ای جز همین نوشتن برامون نمونده.همین نوشتن هاست که برامون می‌مونه.خیلی خوشحالم از برگشتت سایه عزیز.همیشه برقرار باشی.

 

پاسخ:
سما... سما... اشک تو چشمهام جمع شد و قلبم تپید از خوندن این نظرت..
از جملاتی  که خیلی تو نوشته های من تکرار میشه اینه: من جز این نوشتن ندارم برای رستگاری و جز این دستها ندارم برای زایش و با هردوشون خلق میکنم برای شفا.. شفایی که گاه شکل ماندنه و گاه شکل عبور و کدوم باشه رو فقط خودم میدونم چون هیچ کس جای من نیست و شفقت با خود و روایت از خود نجاتمون  میده.. پس ما هیچ حربه ای جز این نوشتن و خودمون واسه مون نمونده... آره سما ممنونم ازت 💜🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">