سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

من به تو محتاجم کلمه!!

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ب.ظ

این روزها که از هر طرفی میرم سر از وبلاگم در میارم و هر بویی می پیچه، واسم کلمه میشه و هر صدایی واسم، قصه میگه و هر رنگی میبرتم به دنیای شعر و کلام، فهمیدم که من به نوشتن محتاجم؛ به نوشتن بیش از هر خوانده شدنی نیاز دارم. یعنی فکر کنم همه مون خیلی کارها میکنیم؛ خیلی چیزا رو دوست داریم؛ خیلی بایدها رو انجام میدیم یا بایدها رو لذت بخش میکنیم و عملی... اما تعداد خیلی کمی کار هست که بهشون نیاز داریم...

 

 هرچند خوانده شدن خیلی شیرینه اما من به نوشتن، جدا از هر دیده و خوانده شدنی محتاجم؛ سلولهام فریادش میزنند و من هیچ توانی در مقابلش ندارم.. من به جادوی جمله و قصه محتاجم تا قرار و آرام بگیرم...

 

 خب یه وقتایی مثل الان که کارم گره خورده و نمیدونم داره چی میشه؛ سفارش کاری جدیدی ندارم و... به نوشتن برای وصل شدن به لحظه و سپردن خودم به ندانسته، پناه میبرم و عجیب واسم کار میکنه.. گذشته و آینده و پول و آرزو و شدن و انتظار رو میشوره و میبره و همون جایی که هستم، قرارم میده؛ نه هر قراری... قراری شوقانه و مستانه و پرشور... اینم یکی از اون تضادهای شگفت انگیز این روزهامه: قرار و آرام گرفتنی سرشار از شوق و شگفتی و زنش های دیوانه وار قلب...

 

حالا انگار تو تعطیلات کاری به سر میبرم؛ یعنی اینجوری میبینمش و حسابی دارم باهاش خوشی میسازم.. نمیگم انتظار و نگرانی اصلا نمیاد اما من از لذتم و حضورم تو لحظه راضیم.. به خودم حق میدم و همین قدری که بلده رو میبینم و تشویقش میکنم... 

 

 انگار همه ی کاری که باید بکنیم، پیدا کردن چیزیه که بهش نیاز داریم چه ازش پول در بیاریم چه نیاریم.. اون میاد و صلح میاره.. اون میاد و کیف میاره.. اون میاد و حضور رو میاره.. اون میاد و اعجاز و خلق و خلاقیت رو میاره.. اون میاد و جنگ میره، خشم میره، بی صبری میره، تعویق میره و مهمتر از همه اون میاد و شکر و قدر دونستن و عادی نشدن رو میاره...

 

 خب از زیاد اومدنهام اینجا، حتما معلومه که انرژی های نوشتنم، خوب تخلیه نمیشه.. بعد از مقدار زیادی نوشتن تو دفتر و پر کردن ویس و تخیل و... میرسم به اینجا.. دیشب بدون هیچ تصمیم قبلی، صداهای اطرافم و حال درونم، بعد از مدتها نشوندم وسط یک داستان کوتاه از کسی غیر از خودم... و عجیب کیف داد و یه سرگرمی دیگه م واسه لحظه هام پیدا کردم و از دیشب تا حالا هزار تا قصه و شخصیت از سرم گذشتن...

 

من به خلق زیاد و بی فکر و ناقص، باور دارم.. بهش قسم میخورم و یقین محض نسبت بهش وجودمو گرفته.. چیزی که بهش محتاجی رو پیدا کنی و باهاش خلق کنی و خلق کنی و خلق کنی... خلق کنی بی ترس و بی قانون و بی چهارچوب و بی اندیشه و بی کمال و بی .... بی مصلحت اندیشی... با صداقت و صاف و ساده...

 

  خلق زیادی که سرشار از عشقبازیه؛ توش به نفس نفس بیفتی و از نفس، بیفتی... و تو این از نفس افتادنها، جون بگیری.. این یکی از اون تضادهاییه که این روزها دلباخته و بیمار و دیوانه ش شدم... از نفس افتادنی، پر نفس! باید نفسهات به شماره بیفتند و هوای تازه بیاد، نفس نو برسه...

 

 حالا جناب زودپز داره واسم میخونه... سکوت پر هیاهویی پیچیده اینجا.. انگشتهام محکم رو کیبورد میخورند و من سرشار از زنده بودنم...  زندگی داره واسم میرقصه و فکر کارهایی که تا شب میخوام بکنم دیوانه و سرخوش و مستم میکنه:

میخوام رمان هامو بخونم..

نقاشی های پرشور خارج از قانون و خط بکشم..

کاردرستی بسازم.. و با دستهام حال کنم.. 

حسابی بنویسم..

زبان بخونم..

یه بخش از دوره ی خودآموز مربوط به کارم رو تموم کنم..

غروبو نگاه کنم و با ابرها عشقبازی کنم و آسمونو نوازش بدم..

سریالمو ببینم..

خوراکی های خوشمزه و سالم بخورم..

با همسر، بگم و بخندم و کیف کنم... و... اینها هر کدومش در اوج سادگی، یه دنیا هستن و واسه همه شون قدردان و شاکر و شادم... ساده های پیچیده ی زیبای من، که خودم واسه خودم ساختمشون و بهشون میبالم..

 

 

زندگی، ساده ی پیچیده ی وهم آلوده..

آرام جنجالی..

دیوانه ی عاقل..

کامل ناقص..

تمام شدنی جاودان..

زنده ی مرده..

هیجان آرام..

زشت زیبا..

منصف ظالم

تو دلربایی و دلگیر و دل انگیز...

و

من تا پایان،

رها و ناقص و رقاص و نترس و دیوانه وار

با تو میچرخم و میخوانم و می آیم....

 

پ.ن: کلمه از تو ممنونم.. تو تمام منی یا من، تمام تو؟؟ تو در من جادو میکنی یا من در تو؟؟ هیچ کدام را نمیدانم... فقط میدانم که تو با من زنده میشوی و من با تو می میرم!!!

                                                                                                 تمام!

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۶
سایه نوری

نظرات  (۷)

چه حال دیوانه‌ای:)که هر هنرمندی قطعا به دنبالش هست

تا حداقل به این نقطه برسد.‌!

خلقِ بی قانون،سرشار از عشق بازی..

بنظرم قشنگ تراز این نمیشد عشق به نوشتن وکلمات روتوصیف کرد!

پاسخ:
ممنوووونم سوفی 😊
اگه کاری رو کنیم که عاشقشیم،، حال دیوانه میاد و آروم آروم سیل میشه،، یه دفعه میبینیم بردتمون😊😊

خداوندا...

دقیقا اونجایی که انگشتا روی کیبورد سماع می کنند، دقیقا همونجا نفس به عمق وجودم نفوذ می کنه و یادم میره چقدر زندگی می تونه سخت و طاقت فرسا باشه

پاسخ:
ردیف کلمه ها تو سرت و صدای کوبش انگشتهات بر کیبورد و کوبش قلبی که میخواد از سینه ت بیرون بیاد برسه به کهکشان؛ سختی نمیذاره، هیچی نمی مونه.. 

قطعا اگه کلمات نبودن

خیلی هامون تاحالا زنده نبودیم((:

پاسخ:
دقیقا... 
برای من که همینه... کلمه از وقتی خودمو شناختم، وفادارانه با من اومد😊😊

دوباره سلام

ممنونم سایه جان که وقت گذاشتی و برام نوشتی

دیدگاه درست و جالبیه

باید روش فکر کنم

و تجزیه تحلیل

پاسخ:
برقرار و شاد باشی... 

با سلام مجدد

تحلیلت جالب بود

ولی ذهن من نمیدونم چرا انقدر در برابر مرگ عاجزه

 

مثلا مادر همکلاسی پسرم

به خودش فکر نمی کنم

ولی به پسرش فکر می کنم و داغون میشم

و البته همش تو ذهنم تحلیل می کنم که خوب من چه کاری برای اون بچه می تونم بکنم

گاهی میگم شاید مرگ اون خانم آزمایشی برای اطرافیان باشه 

که چقدر می تونن به اون بچه ها برسن

که زیادم بی کس و کار بزرگ نشن

ولی راه سختی پیش روی اون بچه هاست 

خیلی ناراحتم براشون

 

من خیلی ضعیفم در برابر مرگ

و البته در برابر بیماریهای نفس گیر و لاعلاج بیشتر ضعیفم

یعنی با مرگ برخورد بهتری دارم نسبت به بیماری لاعلاج و نفس گیر

 

پاسخ:
میدونی سارینا به نظر من بعضی چیزها یه دفعه ای حل نمیشن.. چیزهای که بیش از حد واسمون بزرگ شدن و این بزرگی ملکه ی ذهن و وجودمون شده رو باید آروم آروم و با صبوری درستش کنیم. از چیزهای کوچیک کوچیک برای شکستن باور بزرگ و ایجاد باور درست کمک بگیر.. مرگ، شاید مفهوم در دسترسی نیست،، خب از خود زندگی کمک بگیر.. معنای زندگی سارینا فارغ از همسری و مادری چیه؟ پیداش کردی؟  بیا  تو همین زندگی،.. هیچی این زندگی،، هیچ دقیقه ایش، هیچ حال و هواییش،، هیچ روشیش، هیچ آدمیش،، هیچ خوشی و غمیش،، هیچیش همیشگی و دائمی نیست.. همه چیزش گذراست و مقطعی.. اصالت رو تو زندگیت ببین و گذرایی رو.. اگر این گذرایی نبود، چی میشد؟؟ اصلا میشد رفت و رفت و رفت.. نه گیر میکردیم ... پس این حست به مرگ رو فقط ببین،، اصلا چرا میخوای زود بره.. حالا زودم بره،، چی میشه؟ یه شکل دیگه ای میاد.. با تمام وجودت زندگی کن و بمون تو لحظه.. ذهنت رو آگاه و زنده نگه دار با عطرها و دیدنها و صداها و لمس ها و معنای واقعی سارینا.. به تمامی زندگی کن،، هیچی رو واسه زندگی کردن از دست نده حتی همین رنج و ترس از مرگ رو هم  زندگی کن.. به تمامی زندگی کردن و زیبا و نو زندگی کردن،، مرگ رو واسمون آروم و ملموس و راحت تر و زیبا میکنه..
و در مورد زندگی بقیه؛ هرکس مسیر تکاملش رو داره و ما هیچچچ وقت نمیتونیم این روندها رو اونجور که میخوایم طراحی کنیم.. تو فقط میتونی معنا بیابی و خودت به تمامی زندگی کنی.. از خود زندگی کمک بگیر برای تغییر باور مرگت.. زندگی هرشب می میره و هر صبح زنده میشه و هیچیش مثل قبل نیست و همه ی چیزهای دیگه هم همینطور.. هیچی قطعی و دائمی نیست، همه چیز تمام شدنیه، پس با تمام وجود زندگیش کن چون یه روز تمام میشه، مثل آخرین تکه ی کیک، مثل آخرین لیوان آب، مثل آخرین ها یا تکه های آخر و کم،، دیدی چطور با لذت و دقت و درک، استفاده میشن..، مرگ، میگه همه چی میره،، خوب باش و بیخیال و راحت گیر و جاری و لذیذ بگذرون،، به نظرم که مرگ خیلی قشنگ و هوشیاره... همین تمام شدن و مقطعی بودن،  یکی از زیباترین های زندگیه.. مرگ هم زیباست.. 

سلام سایه جان

خوبی؟

خیلی خوب درون خودتو تحلیل می کنی. آفرین

ولی یه پیشنهادم دارم در رابطه با وبلاگ روزمرگی هاتم بنویس یعنی یه جور بین تحلیل درونی خودت و خاطره نویسی

صرفا تحلیل نباشه و همینطورم صرفا خاطره نویسی

 

یه مدت اونجوری می نوشتی اگه درست یادم باشه

 

همه چیز میگذره چه روزهای خوب چه روزهایی که با ناملایمت همراهه

 

سایه جان شما در برابر مرگ کسانی که می شناسی چطور خودتو آروم می کنی؟

هفته پیش مادر همکلاسی پسرم فوت کرد تصادف کرده بود

همون حدودا هم خبر مرگ ماه چهره خلیلی رو دیدم

 

ذهنم آروم و قرار نداشت دیگه

کلا در برابر مرگ خیلی زود از پا می افتم

 

همون روز یکی از همکاران همسرم با همسر و بچه اش توی یه تصادف فوت کردن ولی همسرم به اندازه من که از خبر فوت مادر همکلاسی پسرم دیگه از حالت عادی خارج شده بودم، ناراحت نبود و خیلی عادی رفتار می کرد

 

من حتی برای مرگ دایی همسرم بیشتر از همسرم داغون شده بودم با اینکه دایی اون بود نه من

 

 

پاسخ:
سلام سارینا جان.. مرسیییی..
حتما،، آره خودمم اونجوری ترکیب روزمرگی و تحلیل(البته من خیلی قصد تحلیل ندارم، خودش میشه 😊)  رو بیشتر دوست دارم.. من بی فکر و تصمیم مینویسم، بعد بسته به حال و هوای لحظه مو صداها و بوها و ... میاد دیگه..
مرگ،، نوع مواجهه با مرگ سارینا به نظرم چیزی نیست که با ۴ تا جمله و... بشه بیانش کرد. یعنی باید دید تعریف هرکس از مرگ چیه. و یه چوب جادو نمیتونه بزنه و یه دفعه نگاهمونو به مرگ عوض کنه... مگر شاید کسی که رنج درستی از مرگ نزدیکانش رو طی کنه و دیدش تغییر کنه... اما به نظر من مرگ هم اندازه ی زندگی قشنگ و باشکوه و شگفت انگیزه.. در آغوش معشوق جای گرفتن و خلوص مطلق.. برای من دیگه مرگ و نقص و کمبود هم زیبا شده.. اصیل اندیشیدن رو که یاد بگیریم،، جهانمون نو و تازه میشه.. تضادها خیلی اصیلند،، مرگ و زندگی بهم گره خورده.. از سر جریان هستی باید پاشی تا مرگ و تولدش رو اونجور که بلده،، زیبا و سرجاش و به وقتش و درستش به نمایش بذاره.. هستی هوشمنده و کارش درسته،، 
و اینکه خدا بارها و بارها گفته و من میدانم و شما نمیدانید... رسیدن به اینکه ما نمی دونیم خیلییی چیزها رو،، نقطه ی پربرکت عجیبیه.. بذار اونکه میدونه و میتونه و بلده کارشو بکنه،، تو فقط مشاهده گر باش و معلق در فضا و لحظه..
و تهش اینکه سخت نگیر،، بزرگش نکن،، مرگ رفتن به مرحله ی بالاتری از آگاهی و درکه به نظر من.. اونها که مردن از ما زنده ترن.. عضلات روحتو شل کن،، ول کن 😅
 هر کدوممون به وقتش یه جوری باید  راحت بشیم بابااا 😅😂😂
من مرگو بلدم سارینا اما وقت گفتن ازش بیشتر میرم تو جاده خاکی و حاشیه.. اما زیباست واسم.. باشکوه و عجیب و پر رمزو رازه واسم.. 

الان مسخره است که حسودی ام شد بهتون؟

انگار دلم میخواد فقط من این عشق بازی رو تجربه کنم. این حس فقط برای من باشه. این معشوق زیبارو مال من باشه...

 

 

نفس عمیق....

حسادت ها رو از دل دور کرده و لبخند میزنم :)

خوشا بحالتون :)

پاسخ:
اصلا هم مسخره نیست... حسادت پر از شگفتیه.. نشون میده بریم دنبال چی.. برید دنبال اونچه بهش حسودی میکنید.. منم حسودی میکنم؛ همه حسودی میکنن... دورش نکنید،، بچسبید بهش و ولش نکنید... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">