حالا که فهمیدم نباید مدام تو فکر حل ترسهام باشم.. نباید مدام پی درست کردن روابطم باشم... نباید همیشه دنبال زیاد کردن کمبودهام باشم،، زندگی زنده تر و شاداب تر شده؛ بار و سنگینی همه چیز کمتر شده؛ قدرت از هر چیزی اطرافم گرفته شده و به قلب من برگشته...
دیگه حالا تجربه های زیبای لحظه م رو هرچند کوچیک بیشتر میبینم و قدردانشون هستم.. شکر، مدام درونم جوانه میزنه و عادی شدن از بین میره..
عادی شدنی که دشمن دیوانگیه... پس بهتره هرجور شده نابود بشه چون دیوانگی همه چیزه... !!
و حتی تجربه های ناخوشایندم رو هم با نگاه تازه ای میذارم جلوم و فقط تو چشمهاشون زل میزنم... باهاشون گلاویز نمیشم.. عجله ای برای رد شدنشون ندارم... بلکه فقط باهاشون زندگی میکنم؛ به تمامی و با تمام وجودم زندگی میکنم..
با ترسم، پیش میرم. با کمبودهام، وفور و فراوانی رو میبینم. با اضطرابهام، آواز میخونم...
و یک دفعه میبینم منم که واقعیم و حقیقی و اصیل.. اونها وابسته به من هستن؛ تا قدرتشون ندم، زمینم نمی زنند!!
حالا دیگه حل نمیکنم،، حل میشم تو هدیه ی لحظه و هیجان میسازم... حتی حل میشم تو تلخی و داغی لحظه؛ مثل شکر چای شیرین!!
اوج زندگی برای من لحظه های خلقه... خلق میکنم و دیوانه میشم.. دیوانه تر میشم و خلق میکنم.. ابزار خلقم، کلمه ست و قلبم و تجربه هام و شادی هام و رنجهام...
درد و عذاب و غم و رنجم اما از همه شون جادویی تر بودن، از همه شون بیشتر پرنده و دریا و درخت و آسمون از من ساختن!!
خلق که میکنم؛ وقتی مینویسم، نقاشی میکنم، ایده هام رو واقعیت میبخشم و ... سرخوش میشم، رها میشم، قوی میشم و آزاد میشم؛ آزاد از هر بند و اسارت و قانون نابه جا و چهارچوب به درد نخور... اونجاست که یک پرنده م تو دل آسمون که طلوع، آغاز بکر قصه ش هست و غروب، پایان طوفانیش!!
دارم عاشق قانون های زندگیم میشم....
#این_پست_ادامه_دارد...
شور میبارم تا شعر شوم،،
بعد آوازی میخوانم و دور میشوم،،
کلمه میبافم تا قصه شوم،،
بعد آوازی میخوانم و دور میشوم،،
جادو میسازم تا نور شوم،،
بعد آوازی میخوانم و دور میشوم....
و در دوردستها، شعر نیست. قصه نیست. نور نیست،،
من نیست!!
تنها جنون است که مانده؛ غرق میکند و غرق نمیشود!
#خلق_کنید_و_بداهه_خلق_کنید
#خلق_کنید_و_شجاعانه_خلق_کنید
#خلق_کنید_و_زندگی_کنید
#خلق_کنید_و_دیوانه_شوید