ارزش خودت، یادت نره
خیلی واسم مهم بود که این پست اینجا بمونه... دیروز اتفاقی تو کارم افتاد که واسم عجیب بود؛ اولش گیج به رو به رو خیره شدم و باورم نمیشد که کسی اینقدر راحت حرفهاشو وعده هاشو یادش بره و حتی سو استفاده کنه. و از اونجایی که یه جادوگر قوی در من زندگی میکنه،، جمله ی همیشگی ( هر اتفاقی بیفته به نفع منه) رو به خودم گفتم و پا شدم:
ظرفها رو شستم،، آشپزخونه رو برق انداختم،، جارو زدم.. شام خوشمزه ای پختم و حسابی بوش کشیدم..
نظم و تمیزی و یه دوش سریع و شام آماده و نوشتن،، وصلم کردن به لحظه و آگاهی و شور و نور..
خیلی زیااد خوشحال بودم که به جایی رسیدم اتفاقها نمی تونن سد راهم بشن. یا هیجاناتم رو جنجالی کنن و حالم رو شدید بگیرن.. البته که در لحظه حس بد، خشم، ناراحتی و... میاد سراغم اما راحت میتونم با چوب جادوم، جادو کنم و نور و راه بسازم.
یعنی وقتی به خودم میگم اصلا مهم نیست عصبانی باشی.. ناراحت باشی و این حسها چند روز بمونه هم،، باز خودشون نمیخوان که بمونن بی هیچ زور و جنگ و اجباری.. احساسات خوش قلق و نرمی شدند 😊😊
قدرت، در ما ایجاد میشه شک نکنید. قدرت شخصی و جادویی هرکس مال خودشه. با پیدا کردنش، دنیا یه شکل دیگه میشه..
برای من قدرت تو ایده هاست.. چیزی که بد پیش میره اولا به خودم میگم ناعدالتی هست، من چطور میتونم قدرت رو از بی عدالتی ها واتفاقها بگیرم که ضعیفم نکنن...
بعدش راه های جدید میان.. بیرون کشیدن سود و رضایت از نارضایتی شروع میشه.. بعد راه های جدید و نو و تازه پیش روم باز میشن.. بعد ایده ها جوری دست از سرم بر نمیدارند که زیر دوش حمام در حال شلنگ و تخته انداختنم که زود بپرم بیرون و بنویسمشون( مثل دیشب که کم مونده کله پا بشم زیر آب 😂😂)..
بعدش دیگه هیچ چیزی، بزرگ و جدی و بد و الکی نیست.. منم که رها و معلق در فضام و جریان زندگی رو می بلعم و باهاش همراه میشم؛ حتی اگه سیلی باشه که منو با خودش ببره به ناشناخته ها و دوردست ها و بکرترین ها..
ولی یه چیزی جاش دیشب خالی بود؟؟ می دونید چی؟؟ ارزش گذاری روی خودم.. آره اینکه اونقدر هم بزرگ نیستم و ناعدالتی واسه همه هست، درسته.. تحفه ندیدن خودم و راحت برخورد کردن با موضوع مهم بودن، خیلی بهم کمک کرده( از اینها حتما میگم بیشتر چون آرام بخش و عجیب و تازه کننده و الهام بخشند).
اینکه نخوام مدام پر اهمیت باشم و اهمیتم رو حفظ کنم به هر راهی،، تازه باعث شده بیشتر عاشق خودم بشم. ارزش هامو ببینم و بدون تعصب بیجا، واسه خودم ارزشمند باشم...
پس صبح که بیدار شدم خیلی راحت و صریح به کسی که فرد بزرگیه تو کارش گفتم با فلان هزینه،، سفارش های فلان مدل رو انجام نمیدم. ارزش و مرز خودم رو تعیین کردم و رها و راضی و قوی و مستقل شدم..
مرزبندی تو همه ی روابط نیازه...
من دیشب چیز دیگه ای پیدا کردم که میتونم تجربه ش کنم.. یادش بگیرم.. بفهممش.. ملکه ذهنم که شد،، توش اوج که گرفتم و بخشی از شخصیت و زندگیم شد، قابل حس و دیدن میشه. اونجاست که میتونم ازش بگم، تبدیلش کنم به جمله و کلمه و چوب جادو؛ چوب جادوهایی که بدم دست هرکس خودش میخواد..
بعدش میتونم از راههای شخصیم سخاوتمندانه بنویسم و تهش تبدیلشون کنم به فراوانی و شکوه و برکت و نور و کمک...
صبحانه خوردم.. ناهار نمیدونم چی بپزم😐 کمی بی حالم.. دلم خوندن میخواد.. از کاری که کردم خوشحالم.. و از خودم راضیم..
ببینم چه جوابی میگیرم و چی میشه حتما بهتون میگم.. ببینیم نتیجه ی قدرت و حفظ ارزش خود، چیه و چه رنگیه و چه شکلیه 😊😊😊 هستی باهوشه و مهربان.. با هوش و مهرش میبخشه؛ اگه هوش و مهر ما رو ببینه..
مهر، آگاهی و هوشیاریتون رو تازه کنید...
سلام
چه دیدگاه خوبی
یادم باشه هر وقت ناملایمتی دیدم بیام این پست رو بارها بخونم
البته من تو همچین شرایطی سعی می کنم داشته هام رو به خودم یادآوری کنم و به خودم تذکر بدم که حتی اگه یکیشون یه ذره کم و زیاد بشن، حاضرم صد تا از این ناملایمات رو تحمل کنم ولی اون داشته بهم برگرده
داشته هایی مثل سلامتی
ولی این دیدگاه هم برام جالب بود و باید بهش فکر کنم