سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

این لحظه های درهم و برهم

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ب.ظ

راستش این روزها هیچی سر جاش نیست.. از روزی که آخرین امتحانم رو دادم، اوضاع درهم و برهم شده تا الآن... حدود ۲ ماهی میشه... 

 

در حال حاضر هنوز انتخاب واحد نکردم و کماکان منتظر اطلاعیه های دانشگاه هستم.. و این باعث میشه نتونم واسه کارهام برنامه بریزم؛ هرچند من آدم برنامه ریزی نیستم و نخواهم شد.. منظورم دونستن روزهای خالیمه..

 

کارهای نیمه مانده و عقب افتاده م مدام بهم دهن کجی میکنن و منم به اونها چشم غره میرم !!.. بعد خب ساعت خواب و بیداریمون هم شدید بهم ریخته؛ روزهام نصفه، نیمه و کج و کوله شدند.. انگار قبل اینکه روزم بیاد، میره ! 🤭🤭

 

تازه من حالات مالیخولیایی هم دارم که گاهی بیشتر رخ می نمایند 😊😁 و الآن یکی از اون گاهی هاست 😅

 

وضعیت شغلیم به شدت بهم ریخته و من یه جورایی بین زمین و هوا هستم..  و اتفاقات عجیب پیش بینی نشده پشت سرهم رخ میدن... و منی که همیشه میخوام با امواج دریای زندگیم پیش برم، این بار دارم غرق میشم 😇😇

 

رابطه م باهاش حال خوش همیشگی رو نداره و هردو خسته و تحریک پذیریم.. 

رابطه ای که خارج از هر شکل و رسمی،، رفیقانه ست و حالا هردومون قاطی کردیم 🤫🤭

 

گفتم که با وجودیکه درآمد نسبتا خوبی داشت، از کارش اومد بیرون، چون باید میرفت سراغ کاری که عاشقشه و بالاخره یه روزی این اتفاق باید میفتاد..

 

خب در حال انجام کارهاشه و من خیلی واسش خوشحالم اما  اینجور تصمیمات، یه حجمی از ترس، ابهام، سردرگمی و گم گشتگی در شروع دارند.. واسه خودش البته؛ منکه اصلا ترسی ندارم و یادم به بیرون اومدن شجاعانه ش از شغلش که میفته، پر از شوق میشم... 

اما کارهای اونم کمی بهم ریخته و البته منتظر یک سری چیزهام هست و خیلیییی تحت فشاره.. 

 

در راستای مهاجرتی که قبلا گفته بودم، شروع به آموختن یک زبان غیرانگلیسی کرده و کلاس آنلاین داره.. حرف زدنهاش ۲ روز کلاس آنلاین، خیلی شیرین و عجیب و گاه خنده داره😅 من میشینم و بهش میخندم..

 

وقتی وسط کلاسش بهم چشمک میزنه و ادا در میاره، یادم به پسرک سالهای دور میفته که قلبم رو با خودش کند و چه ماجراها که رقم نزد ... 

 

واسه تولدش کلاس سه تار ثبت نامش کردم.. میخواستم چیزی رو بهش هدیه کنم که هدف ازش بی هدفیه!! نه انگیزه و هدف مالی داشته باشه؛ نه عجله ای برای موفقیت توش باشه؛ نه هیچ چیز دیگه... فقط برای کیف و لذت و سرخوشی و دیوانگی  انجامش بده... 

 

اینکه این روزها سه تار دستشه و صدای بی آهنگش گه گاه میپیچه تو خونه مون، کیفورم میکنه😊😊

 

یه سری موردهایی که با خانواده ی خودم هست هم گاهی تشدید میشه و منو گم و پریشون میکنه...

خانواده، همون واژه ی عجیبی که دوراهی عشق و بی تفاوتی رو مدتهاست پیش روم میذاره.. همون کلمه ای که این روزها تابوشکنانه بهش فکر میکنم و شاید هم مجبورم که فکر کنم.. به هرحال ضعف این سالهای اخیر منه یا شاید هم بوده.. 

 

امروز با وجود نگرانی ها و تشویش ها،، ناهار خوشمزه ای آماده کردم؛ پر از سبزیجات، رنگی و چشم نواز و سالم.. 

 

البته که غر هم زدم؛ شکایت هم کردم و غیر از پختن اون ناهار، از چیز دیگه ای تو امروز رضایت ندارم😊

 

اما مهم نیست.. خودمو میبینم و در آغوشش میکشم و میدونم چیزهای شگفت انگیزی تو راهه؛

به خودم حق میدم.. به خودم فرصت میدم و اینها همه ش دو طرفه ست.. به دیگری هم حق و فرصت میدم..

وقتی همه چیز دو طرفه و منصفانه باشه، درک درست شکل میگیره و اینجوری گذر کردن و همراهی راحت تر میشه.. همه چیز از اونجایی خراب میشه که بگیم من برتر و مهم ترم و حق ها فقط مال منه...(ساده ست و خودمون رو ازش مبرا میدونیم اما خب انجامش میدیم)  

 

با وجود همه ی اینها، من سعی میکنم به تمامی زندگی کنم.. حتی با همین لحظه های سخت و کلافه و بی حوصله.. حتی با همون بهم ریختگیه... نمیگم همیشه موفقم توش اما انتخابم اینه؛ همه چیز اینجوری واسم کم فشارتر پیش میره.. 

چند تا جلسه ی کاری هم در پیشه؛ که هم واسم عجیب هستن و هم توشون مرددم ...

کلا یه چیزهایی در حال رخ دادنه و من دل تو دلم نیست به نقطه ای که میخوام برسن و بهتون بگمشون.. اون نقطه لزوما نقطه ی خوب نیستا،، نه.. بلکه  نقطه ایه که شکفتن و رشد توش باشه.. نقطه ای که بگم آهان همینه؛ این نشان ایمان و نگاه نو و تحولات و یقین این روزهامه... 

 

حالا تو سکوت خونه لم دادم و دارم مینویسم.. بازم مثل همیشه نوشتن سلولهام رو به رقص و پایکوبی وا داشته و گرم و زنده م کرده.. قلبم داره میرقصه و کلمه میباره..

 

راستش همین الآن ایده ی یه داستان کوتاه هم به سرم زد.. اولین کار بعد انتشار پستم، نوشتنشه.. و ایده ی یه نقاشی هم رسید که تا شب میکشمش... 

 

حالا میدونم با وجود هرچه هست و نیست،، الآن چیکار میکنم.. آشپزخانه بهم ریخته و شلوغ رو رها میکنم.. 

 

داستانم رو شروع میکنم.. میرم دوش میگیرم؛ تاپ، شلوارک راحت و گشاد و نخیم رو میپوشم؛ چایی زنجفیلی دم میکنم و با شیرینی های نرم و تازه ی نارگیلیم  و مطالعه، ضیافتی بر پا میکنم واسه ی خودم..

بعدش هم مینی سریالم رو پلی میکنم و لحظه رو در می یابم و جشنم رو پر رونق تر میکنم 😊😊

 

فکر بعد رو هم بعد میکنم... همین حالا کلی چیز هست که از فکر انجامشون، جهان وسط دستهام قرار میگیره و سرم به آسمون میرسه....

 

و باز هم میرسم به خلق...

و باز هم میگم اینه جادوی پیدا کردن کارهایی که عاشقش هستیم... 

 

چقدر شگفت انگیزه خودت بودن... وانمود نکردن.. دیدن حال هر لحظه و پذیرشش.. چقدر خوبه نوشتن بی فکر و بی تصمیم.. و چقدر از همه بهتره انتشار بی ویرایش و

بی هدف و رها... 

 

باید چیزایی که قدرت رو به قلبمون برمیگردونه، پیدا کنیم؛ قبلش باید خودمون رو در آغوش بکشیم و بشناسیمش.. 

 

هیچی دائمی نیست.. احوال الآنم فردا یه شکل دیگه ست

و باز دوباره دارم پرنده ای میشم که همه ی آسمون داراییشه با اینکه یه وجب واسه سرخوشیش کافیه !!

#جادوی_خلق

#پرنده_باش

#نگاه_نو_به_حال_بی_حال_همین_لحظه

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۹

نظرات  (۷)

دوباره هم سلام

بله درسته اون تصمیمی که بعد گیجی حاصل میشه و به قول شما پیدا شدن بعدش لازمه رشده

اگه البته انقدر گیجی طولانی نشه که همه چیز به دست فراموشی سپرده بشه

 

سایه گاها اشاره کردی که قبلا یه جور دیگه فکر می کردی و یه جور دیگه زندگی می کردی و چه بسا روزهای سخت و تلخ رو هم تجربه کردی

اگر اذیت نمیشی، گاهی از اون روزها بنویس

اینکه چطور تغییر روش دادی

 

البته بازم میگم اگه برات آزاردهنده نباشه

پاسخ:
عجله بده سارینا و ماهاا عجله داریم..
بله کاملاا جور دیگه؛ حتماا تو برنامه هام هست که به صورت دنباله دار بنویسمشون. نه جانم‌ اصلا حداقل حالا دیگه آزار دهنده نیست یا حداقل کم.. نمیدونم راستش،، منم گیج میشم وقتی به اون روزها و شبهام فک میکنم 😊😊 باید بنویسمشون و بعد ببینم چه حسی میده.. نمیدونم رمزی بنویسم یا همینطوری.. کلا کمی قاطیم توش.. برم جلو ببینم چی میشه دیگه.. 

دوباره سلام

در رابطه با ویروس

می دونی سایه جان

من یه بار اردیبهشت اومدم حساسیتهام رو کم کنم که یکهو همکارم کرونا گرفت از نوع شدیدش

خیلی اذیت شد 

خیلی زیاد 

دو هفته بیمارستان بود، بچه اش وسط مونده بود خودش و خانمش کرونای شدید داشتن

می ترسید بچه رو بسپاره به پدر مادرش

می گفت اگه ناقل باشه اونا پیرن اگه بگیرن چی میشه و ...

و انقدر وضعش خراب بود که من باهاش تلفنی که حرف می زدم می گفت حالا من فقط زنده بمونم ناقص و معلول هم بشم مهم نیست

تا مرز سکته رفت

آنزیمهای کبدیش به هم ریختن 

از ریه اش هم دیگه نگم چقدر خفگی و تنگی نفس کشید

حالا بازم جون سالم به در برد

هر چند میگه هنوزم سردرد ها و ... ادامه داره

 

چند هفته پیش هم یکی از اقواممون گرفت جوون سالم

37 ساله

کارش به آی سی یو کشید و فوت کرد

سه روزه فوت کرده

 

می دونی احتمال خفیف بودن بیماری زیاده ولی اگه شدید بشه واقعا وحشتناکه

 

من خودم برای خودم وضعیت جنگی اعلام کردم

و مراقبتهام رو ادامه میدم

شاید بیشتر از بقیه

بچه ام رو یک ثانیه هم مدرسه نفرستادم

 

البته همسرم که دائم مجبوره تو جلسات کاری و ... باشه و از اون ناحیه ممکنه خانواده ما درگیر بشه

ولی به هرحال میگم از جانب من و به خاطر مواردی که می شده رعایت بشه نباشه

شاید اگر این موارد رو دور و برم نمی دیدم الان من هم می تونستم محدودیتهام رو کاهش بدم ولی واقعا نمی تونم

 

در رابطه با گیجی جمله ات جالب بود

راست میگی 

گاهی گیج بودن هم لازمه

 

پاسخ:
سلام سارینا جان..
ای بابااا... بله منم اطرافیان شنیدم که سخته و... به امید سلامتی... 
منم البته رعایت میکنم،، گفتم فقط مثل ۲ ماه اول نیستم.. 
وگرنه مثلا رستوران و کافه رفتن هام،، جاهای عمومی خیلییییی کم شده خیلی..
یا با اینکه موقعیت سفر هست و بهش نیاز داریم واقعا،، نرفتم.. 
گیجیه... پیدا شدن بعدش 😊😊

پاراگراف آخر عالی بود جمله آخرش خیلی زیبا بود مرسی

پاسخ:
ممنونم ... 😊

ثروتم نمیرسه وگرنه تک تک کلماتتون رو طلا می گرفتم((:

پاسخ:
سپیده،، هر کلمه ی کامنتهای تو، طلاییه که رو سر من میباره.. 
ممنونم 😊

نوشته های شما بیشتر از خوندن یک کتاب چندین صفحه ای به ادم مطلب یاد میده :)

ممنون:)

پاسخ:
فائزه،، تو مهربونیت از پشت هر کامنت و پستت حس میشه؛ یه مهربونی آزاد اما حساب شده ی تر و تمیز 😊😊 ازش مراقبت کن لطفا... 
مرسی از تو ... البته که من اصلا در حد یاد دادن نیستم.. ولی یک دنیا سپاس... 
۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۴۵ بلاگر کبیر ^_^

نگاهتو دوست دارم سایه. واقعا این آرام بودنتو ستایش میکنم. تو از درون آرامی به نظرم. و خوندنت بهم آرامش داد. نتیجه گیری هات و رها بودنت آرامش بخشن خوب 😍

پاسخ:
مرسیی مینای زیبابین... 
من برای این نگاه خیلیی رنج بردم.. خراب کردم.. از نو ساختم.. از دست دادم و حالا دوسش دارم واقعا و باهاش نرم و روان و راحتم؛ البته نه همیشه اما بیشتر اوقات.. 
البته که منم تلاطم هام رو دارم اما فک میکنم که آره، بیشتر اوقات، آرومم و رها.. 
ممنونم ازت 😍😍😘😘

سلام سایه

سلام دوباره

امروز دومین نظرمه

 

سایه جان شما زندگی معمولی بعد ویروس رو آغاز کردی؟ 

من هنوز قید و بند ها رو دارم 

و احتمالا حداقل تا عید ادامه بدم

تا ببینم خبر خوشی از واکسن درمیاد یا نه

 

راستی خودتم با شوهرت بشین سر کلاس آنلاین

نمیشه؟

آخه دو تایی میخواین مهاجرت کنید دیگه

 

می دونی از طرف یه موسسه مهاجرتی زنگ زده بودن به من که اگه میخوای ما میتونیم برای ویزای کاری شما اقدام کنیم برای استرالیا

البته خیلی وقت پیش من یه بار زنگ زده بودم چند تا سوال راجع به مهاجرت به استرالیا پرسیده بودم ظاهرا اطلاعاتم رو سیو کرده بودن و الان که استرالیا ظاهرا نیرو میخواد از اطلاعات استفاده کرده بودن

راستش من خیلی مرددم

از همه بیشتر از اینکه برم اونجا و نتونم مثل اونا و در حد اونا کار کنم هراس دارم 

اینکه سرشکسته بشم و برگردم 

موقعیت کاری اینجام هم بپره

 

البته دنبال یه راههای بینابینی هستم که مجبور نباشم از کارم استعفا بدم ولی هنوزم انگار کامل اراده نکردم که قدم به مسیر بگذارم

همسرم سه چهار سال دیگه بازنشسته میشه، اگه بریم اونم از دست میره شاید اینم یکی از دلایل کم انگیزه شدنم باشه

 

خلاصه که گیج گیجم

 

 

پاسخ:
سلام دوباره سارینای عزیز... باعث افتخار منه نظراتت 😊
والا من اصلا دیگه مثل ۲ ماه اول نیستم؛ در حد ماسک و الکل و ضدعفونی کردنهای معمولی... 
میدونی سارینا،، من الآن فقط همینجام؛ انتخاب واحدم، شغلم، نوشتنم، شروع کتابم، جریان جاری زندگیم، حال خودم.. اصلا تو آینده و مهاجرت نیستم.. احتمال زیاد تنها میره و بعد من بهش می پیوندم.. به دلایلی.. 
مرددم برای اینکه میخوام کار خودمو شروع کنم و واسه خودم کار کنم و هرچیزی شروعش ترس و تردید داره اما مرددیم ربطی به آینده و مهاجرت نداره.. آینده که مبهمه و دور و دست نیافتنی.. 
میدونی سارینا،، من از رها کردنهای به موقع و از دست دادنهای جادویی، نمی ترسم.. میدونم هر شغل و موقعیت و پول و شرایطی که از دست بره،، هزاران برابرش بهتر  ساخته میشه و این به درون من مربوطه نه کشوری که میرم توش... و هر مهاجرت و رها کردن و رفتنی مستلزم اینه که موقعیت هایی پشت سرمون به اتمام برسند.. البته اینها نظرات منن... 
گیجی چیز خوبیه 😊 عجله نکن بره، گیج بمون و گم شو تا از نو پیدا بشی.. گیجی که همیشه هست.. 
موفق باشی تو تصمیماتت جانم.. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">