برشی از امروزم
با چشم خودم می بینم و با بدنم درک میکنم خاصیتِ (مدارا با خود) را...
وقتی این مدارا را شخصی سازی کنی؛ مدل خودت کنی؛ مهندسی سازی کنی با شرایط الآنت، دیگه( با خود ماندن) و (در خود ماندن) یه شکل دیگه میشه.
یه شکلی که مال تو و برای توئه. بلد میشی کم کم انفعال رو ازش بگیری اما زور اضافه هم ندی؛ خیلی ترکیبِ قدرتمندیه. تلاشِ فرساینده نداری ولی گیر کرده هم نیستی هرچند با قدم های کوچک...
من به چشم خودم دارم می بینم نوشتن بدونِ (فشار آوردن به خودم برای ایجاد چیزها) داره چیکار میکنه. من می نویسم و بعد می بینم یک روز دارم همون چیزها رو ایجاد میکنم!
این برای من رستگاریه... وای از این کلمه و وای از ایجادش.. وای از بازتعریف و خلقش تو زندگیت...
کی عصیان میکنم؟ مرز مدارا با خود و عصیانم بر علیه خودم کجاست؟ کی،، چقدر و با چه کیفیتی؟؟؟
اینها واسه م مثل رقصه! همونجایی که حرکات رو بلدی اما ترکیب شفابخش و هنرمندانه شون رو؟! باید دید چی میشه..
بدون زور و بدون انفعال و بدون چسبیدن به موقعیت قدیمی و بدون شیفتگی برای ویژگی هات و رنج هات، رها کردن نقاط امن، شدنی تر میشه.
کی نذارم اونچه در مدارا باهاشم، روی خودم و زندگیم نمو کنه؟ چه جوری نذارم که خودش زور نباشه؟ سوال هایی که میان.. و من برای جواب ها زوری نمیزنم..
فقط این زندگی ای که میبینی وجود نداره در معرض زندگی های دیگه ای هستی؟! سایه با توام! چرا به رمان خوندن برنمیگردی؟ نوستالژی غمناک نهفته توش که فقط خودت میدونی چه شفایی واسه ت تو اون نقطه نهفته. فنرهای فشرده رو رها کن... بذار انرژی های فشرده ی درونت، جاری بشن...
رقص با عصیان و رستگاری، ترکیب خلاقانه ی حرکات... پر کردن جای خالی هرچه درد میکند با غمی اصیل... حزن یا همان غمِ شیرین... ترکیب شگفت انگیز بدن و احساس..
غیر از نوشتن، هنر.. کار با دست.. خلق.. حرف زدن و ویس گرفتن از حرفهام.. ادبیات به خصوص رمان.. فلسفه.. پیاده روی... دویدن... شنا کردن... طبیعت... غرق بدن شدن..نامگذاری های جدید برای احساسات... راه های زور نزدن و باز شدن و ایجاد کردن برای من بودند و هستند..
شناختن خود شیرینه. پیِ این شناختن رو گرفتن، شیرین تر!!!
ادامه دادن و تحمل کردن و دوام آوردن رو مومنانه، با شخصی سازی و بدون اضافه کاری و زور، تاب میارم.
الان هم چایی زنجفیلیم رو با ترکیبی از عسل، جودوسر، پنیرخانگی، بادام زمینی و کاکائو می نوشم.. ترکیب شگفت انگیز و پیچیده ای از ساده ها!
نگاه نقاد.. نگاه شکاک.. پیچیدگی دادن....
قدرتی که تو ترکیب ها هست، چیه واقعا؟ از روزی که نوشتم و از روزی که این وبلاگ ایجاد شده و توی نوشته های قبلیم، همیشه (ترکیب) واسه م اومده. واسه همین بیشتر بهش می پردازم.
حقیقت.. واقعیت.. زندگی کردن حقیقت بدون رویاسازی، بدون توجیه سازی، ترکیب جدید این روزهاست و طاقت فرساست :)
وقتی سال دیگه نوشته ی امروزم رو میخونم مثل الان که نوشته های قدیمم رو میخونم... کجام؟ دارم چه میکنم...
ارتباطم با بدنم و خودم و کلماتم و دستهام و احساساتم چه شکلیه.. صمیمیتم با خودم و دنیا در چه کیفیتی؟.... در چه نقطه ای از شفا هستم؟!
12 اردیبهشت 1403.... عجیبه!
بهم میگن مدلت رو درک نمیکنیم! نوع زندگیت رو...
و من اصلا نمیدونم تو زنده گی هستم! یا آن سوی فروپاشی و مرده گی... سوی دیگر پوچی...
از ترکیب هایی که با پوچی، افسردگی، ناامیدی، خرد شخصی، تجربه شخصی، اشتیاق، غمِ شیرین، خشم و... ساختم. یعنی یک روز بلند شدم و ایجاد کردم، توی دفترم زیاد نوشتم.
سوی دیگر چیزها چه خبره؟!
همون حرکت از نقطه مقابل و حرکت بعدی از بر عکسِ نقطه ی کنونی.. حرکت از عصیان برعلیه نقطه ی کنونی.. نه فقط گوش به فرمانی به نقطه ی کنونی.. راه اندازی مذاکره های هوشمندانه، واقع بینانه، هنرمندانه، خلاقانه، سوالی و باز کننده ی قفل ها با نقطه ی کنونی...
ادامه میدهم.. رستگاری سایه ای!
ذکر تحمل کن همراه با رقص حرکات قدیمی و جدید!
چون قبلا تونستی و بازهم خواهی توانست!!!