سایه های نور و....

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

زندگی گذر از نور به سایه و سایه به نور است...

تاریکه اما نور اندک من، کافیه!

چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۰۸ ب.ظ

نباید عقب بندازم نوشتن وبلاگ رو. مثل این روزها که تو دفترهام و نوشته های قبلی وبلاگ چرخ میزنم، به ثبت این لحظه های زندگیم نیاز دارم برای روزهای بعد. این لحظه ها، لحظه های ادامه دادن، دوام آوردن و ساختنِ عبور من هستند؛ بریدن بندهای بیشتری از وابستگی. ایجاد ظرفیت بیشتری برای تحمل ابهام و استقلال شیرینِ شیرین... 

 

قراره بازه های 30 یا 10 روزه یا هفتگی( نمی دونم فعلا) برای خودم طراحی کنم که شخصی سازی شده ست. ترکیبی از:

نوشتن با هدف تخلیه، کشف، شفافیت و زور اضافه نزدن و سعی اضافی نکردن و....  + ژورنالینگ، نقاشی هایی و خط خطی های سایه ای+ تمرکز بر صبح+رمان+فیلم+چالش هام+ بیخیالی آگاهانه+بی واکنشی خردمندانه و........ + موارد دیگه  که امیدوارم اینجا بنویسمشون و به دفترم اکتفا نکنم. 

 

من حتی تو انتخاب مطالعه و فیلم و... هم شخصی سازی و همسویی با حال و هوام رو یادم نمی ره و به روش خودم انتخاب‌های جذابی سر راهم قرار میگیره و پیش میرم باهاشون..

الان هم با این خمودگی، پوچی، عبور، رفتن، تعادل، تناسب، رازآلودگی، عجله، قدردانی، خشم، غم و در خود فرورفتگی، بدن، بدن، بدن، احساس، احساس، احساس... همراه میشم. اینها کلمات نوشته هام هستن؛ تکرارهام.. و تکرارها مهم هستند خیلی مهم. 

 

در خود فرورفتن و از خود ماندن! عجیبه... بهش می پردازم. 

 

 

در کنار اون بازه ها، احتمالا بعد از پایان برنامه ی جمعه ها و شنبه هام، یک عبور و رفتن ترسناک، مه آلود و عجیب در انتظارمه که خب نباید غافل بشم از نوشتنش اینجا. اگر رقمش بزنم بی تردید عجیب ترین تجربه ی کل عمرمه.. 

 

سایه یادت بمونه... حتی شده رمزی، بی پرده نوشتن یادت نره. فقط به دفترهات اکتفا نکن.

 

این روزهای عجیب از دوام آوردن، ادامه دادن، اضطراب، غم، خشم و... + ماندن در واقعیت بدون رویاسازی ( رویاسازی گیر اندازنده) برای تو رستگاری رو می سازه.

قبلش عصیان و تخریبه. اجتناب ناپذیره. عصیان و تخریبی به سمت درون...  بیرون،  آدم‌ها رو میشکنه و تورو از جایی غیرواقعی میشکنه. از جای درستش بشکن! 

 

در جریان شخصی سازی هام، راه رفتن هام، شب های مالیخولیایی م،،کار با دستم، ویس هایی که ضبط میکنم،، کلماتی میان و زیرو رویی هایی میشه، بعد سبک هایی رو زندگی میکنم که نجاتم میدن و کشف و خلق خودمه... بعد میرسم به نامشون. 

مثلا خیلی وقته... سالهاست تو یک وابی سابی و مینیمال شخصی سازی شده، روان میشم که ثمره ش واسه م باز شدن قفسه سینه  و نفس های آزاد کننده ست. حجمی ابری قلب و سینه م رو پر میکنه و با نفسی صدادار تخلیه میشه. بدن، عجیب زیباست! باید بنویسم ازشون... 

 

نه حالم خوبه.  نه شادم. نه سبکم. اما همسو با حال و هوام هستم. دارم ادامه میدم. زوری نمیزنم اما.

نوشتن، از خونه بیرون زدن، پیاده روی، طراحی چالش های روزانه ی همسو با خودم خیلی دارن کمکم میکنن توی ادامه و توی سعی بیجا نکردن. 

 

دیروز یک رمان خیلی کوتاه رو تمام کردم. مولتی ویتامین، دمنوش و... رو خوردم. کمی امتحان جمعه رو خوندم. غذا پختم. روغن زدم به موهام و دوش گرفتم. جمع و جور سطحی کردم. به پوستم رسیدم و درمارولر کشیدم و...

توی بی‌خوابی شب، غرق نشدم. فیزیکم رو تغییر دادم و کتاب جدید گرفتم دستم. این روش، خیلی واسه م جوابه. تو نوشتن هام بهش رسیدم. 

 

مینی سریال( modern love) رو باهم می بینیم. قسمت های کوتاهی داره. خوش ساخت، ساده و حال خوب کنه. 

 

تو نوشته هام یک فیلم ایرانی، یک دفعه سرو کله ش پیدا شد که یادمه اولین بار که دیدمش، قدرت عجیب یک زن رو بهم یادآوری کرد. اسمش یادم نیست. اما تکرار برای من جذابه.. باید ببینمش. 

 

صبح نوشتم. همراه با قهوه و خامه، عسل... اول تخلیه شدم و بعد کلمات جدیدی دیدم برای پختن. گاهی تخلیه ای نیست اما این روزها باز دوباره تخلیه هست. 

 

اینجا رو نباید رها کنم. مدتی که اینجا ننوشتم و کسی رو نخوندم، از حسرت هامه. یعنی سوگ ها و سختی ها و کسب و کاری که راه افتاد و... له شد، باید ثبت میشد.

هرروز صبح چطور ادامه دادن رو زندگی کردن. چطور از سرِ مردن، برخاستن! چطور با حمل کردن مرگ، زیستن... 

 

مسیر طولانی و سخت رو رانندگی کردن. قصه های هرروز. کلاس های دانشگاه. تعارض ها.. و خیلی موارد دیگه. کاش اینجا ثبت بودن و الان بودن. نمونه ای از سایه ی له شده ای که  گاه زیبا بود! امیدوارم درس این حسرت رو بگیرم چون من کله خرم :) 

(سوگ و سوشی)، معنادارهای من از اون دوران... 

 

​​​​​​خونه نسبتا تمیزه. ماش گذاشتم برای پلو ماش. گوشت گذاشتم برای همبرگر. برم برای روشن کردن پومودور و خواندن امتحان جمعه + کتابم در بازه های استراحت.. 

 

چقدر این جمله رو نوشتم شاید هزاران بار: جای خالی چیزی در قلبم درد می‌کند و تا پر شدنش با غمی خالص و اصیل، ادامه خواهم داد... 

 

چشم هام اشکی میشن از یادآوری زندگی ای که می‌شد داشته باشیم و نشد! ولی من با وجود همه چیز، راهم رو همیشه پیدا کردم و بازهم میتونم... 

 

​​​​​​تاریکی، همه جا را گرفته اما با نور اندکی که خلق خواهم کرد، خواهم ساخت... 

​​​​

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۷
سایه نوری

نظرات  (۳)

سایه ی عزیزم،سلام.فهمیدن حرفهای تو برای من همیشه سخته.چندبار میخونم.گاهی بعضیاش رو میفهمم.درواقع زندگیشون کردم.باقی رو نمیفهمم چون تجربه شون نکردم.گنگ هستن.

منم میخوام نوشتن رو شروع کنم.

اما نمیدونم چرا.

من برای خودم نوشتن رو بیشتر دوست دارم.شاید دلیلش اینه که اینجا خود واقعیم نیستم.ترس از قضاوت سانسورم میکنه،جنع و جورم میکنه و خود قضاوت چه درست چه غلط حس ناکافی بودن و خوب نبودن بهم میده

پاسخ:
زهره... چطوری دختر؟
زهره ولش کن. خودتو میگم. باهاش مهربون باش.. هرجور هستی واسه حالا درسته بفهمی یا نفهمی. خب طبیعیه همه مون همین هستیم و چون زندگی گاهی واقعا پیچیده ست و منم خودم رو مخاطب قرار میدم برای نوشتن برای یادآوری و..  
 با نوشتن که میگی دلت این روزها میخوادش، پیش میری.
زهره، هرجا بیشتر دوست داری بنویس.. اجباری نیست. اما خب پیشنهادی دارم واسه ت. اونجایی که میگی ترس از قضاوت، جمعت میکنه، به جای اصل موضوعی که مدنظره، از بدنت بنویس. تو قلبت.. تو قفسه سینه ت.. تو دمای بدنت.. تو رونت تو ساق پاهات تو گردن و شونه و سر و چشمت کل فیزیکت چه خبره در اون لحظه انقباض و گرفتگی هست یا نه... اونچه دوست نداری نگو از بدنت بگو.. کافیه مهربون باشی با خودت و سعی بیجا نکنی... 

من فعلا از پست قبلی تو نخ موچی هستم و دنبال اینم تو شیراز پیدا کنم بخورم 

اون زمان هایی که نمی نوشتی من یکی رو هم شخصا خیلی حرص دادی

ولی من از ننوشتنم تو یک سال گذشته ناراضی نیستم چون تو اینستاگرام بودم و اونجا ثبت شدم 

بنویس قشنگ جان

تو وبلاگ بنویس 

وبلاگ محل ثبت زندگی های ماست 

من یه چیزایی رو میرم تو وبلاگ 10 سال پیشم میخونم شاخام در میاد و می بینم یادم نبوده چه چالشی رو پشت سر گذاشته بودم تا یه چیزی که امروز دارم رو به دست بیارم

 

به قول هال الرود همه ی ما کتابهای نانوشته ای هستیم که اگر خودمون رو بنویسیم مطمئنا تاثیر زیادی رو عده ی زیادی از مردم میذاریم 

پس بنویسیم

خودمون رو بنویسیم

زندگیمون رو ثبت کنیم

پاسخ:
نسیم، اینکه گفتی عاشق غذاهای کره ای و فیلم های برمبنای آشپزیشونی،، منم دقیقا.. حتی اون انیمه هایی که جزئیات خوراکی ها رو نشون میده :) موچی پنکیک های ابری نودل ها سبزیجات ترشی ها کیمچی غذاهای دریایی اون گردها :) خیلی ویدئو دیدم راحته موچی درست کردن. فقط آرد برنج چسبناک ش(گلوتینوس) گیر بیاد بقیه ش شیر یا شیر سویا، نشاسته ذرت، یکم شکره که دیگه توشون رو سلیقه ای با خامه کارامل میوه سس پنیر یا ماست و... پر میکنن. درست نکردم ولی.. 
گاهی اونقدر تو دفترهام مینویسم نسیم و نه فقط برای تخلیه که گشایش و حل و جواب سوالها، بازم میکنه و به کیفیتی از رابطه با خود و درون راحت میرسم که اون بیرون هیچ انگیزه ای نمی مونه واسه م حتی در حد وبلاگ نویسی. اون زمان اینجور نبود اما و خب ثبت نشد.. 
وبلاگ اما یه کیفیت متفاوت از دفترم داره. هرکدوم یه جور روشنم میکنه. انگار چند بخش باشم. با سایه ای تو وبلاگ آشنا میشم با سایه ای تو دفترم. با سایه ای وقتی گوشه مبل می نویسم یا پشت میز.. این سایه با سایه ای ای که خونه مامانش مینویسه، متفاوته.. عجیبه و به این دلیل باید تو وبلاگم بنویسم. 
و خب وبلاگ مرتب و تمیز و راحته دسترسی بهش.. من دفترهامو حال ندارم برم پیدا کنم :) 
حق با توئه دوست دارم ثبت کردن زندگیمو 


هزاران نور پربرکت به راهت بتابه الهی  :)

پاسخ:
ممنونم مینا جان... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">