بااینکه من دیگه عمر تلاطم هام خیلی کوتاهه اما اینارو اون روز نوشتمو میخوام اینجا وارد کنم..جمعه ی مهمانی گذشت و من بعد از یک شب,بدخوابیدنو مالیخولیای خیالو فکر..یک صبح،آشفتگی..به ظهر خونه ی خودم برگشتم و وسط رؤیاهام...
موهای آرزوهامو بستمو باز کردم،شانه شانه زدمو به هزارو یک مدل دلبریش دادم...
اما دست درونم منو به جایی که باید می کشید...من میرفتم...من گم رو اونجایی که باید پیدا میکرد...
من دیگه میدونم هرچیز که پیش میاد از من و درون من شروع شده،میدونم جاذب همه ی اونچه میبینم من هستم حتی اگر بهم ربط نداشته باشه و هرچیز فقط میتونه منو به درونم بفرسته نه جای دیگه..فهمیدم هراتفاقو رفتار....که رخ میده لازمه ی
لحظه ی حالمه و هدیه ی خالقم برای شفام...و شاکرو پذیرام...
البته مداام باید ریسمان ارتباطم با مدیرزندگیم رو از پوسیدگی محفوظ نگه دارم...
اما بی ثباتی ها،دورویی ها،چاپلوسی و تملق ها رو هم میشنوم،میبینم،میفهمم..
اینکه برحسب منافعشون امروز با تو عالی هستندو فردا نه...
اینکه براساس موقعیت و درجه تو امروز به تو نزدیکندو فردا از تو دور...
و وانمودها...تعریف از خود کردنهای افراطی باور منو تو این قویتر میکنه که آدمها بیشتر از اونچه ندارندو دوست دارند داشته باشند،برای جلب توجه ها استفاده میکنند و کذب بودنش ناخوششون نمیکنه...
و...و...و...خندیدن به بچه 12 ساله و تمسخرش غمی به دلشون راه نمیده و منی که نمیتونم کاری بکنم...
البته من اگر خودم باشمو همه اونچه بلدم،،هیچ چیزو هیچ رفتار
واسم مهم نیست،میگم من همه ی اون بهترینی که میدونستم بودم پس بقیه ش به من چه...ولی اگر از کیفیت خودمو نیتم راضی نباشم آرام جانم بهم میریزه...
مدتیه خیلی خودمو تو محاکمه گیر نمیندازم،،بغلش میگیرمو
علت،رشد و لذت از رشد رو جستجو میکنم..اما خب هستند مواقعی که مچمو میگیرم حین داد زدن سر خودم...
میدونم آدمها به واسطه ی آسیبهای درونی و زخم های زندگیشون عمل میکنن،اما این هنوز کاملا ملکه ی ذهنم نشده...
این سایه و این دوران رو خیلی دوست دارم..صلح دنیامو عاشقم با وجودیکه جاهاییش بد میلنگه...که از قضا قسمتهای مهمشم هست...ولی خب تا چیزی مهم نباشه مارو از سر جاهامون بلند نمیکنه...و من میخوام آزادتر بشمو سبک تر که ناخودآگاه از سطح خودم صعود کنم...
مسائل تا بینشونم آزارم میدن،اما وقتی میام تو دنیای خودم تمام میشن و من میدونم چطور آتش وسطشونم گلستان کنم..
آره باید حال زندگیم و حالم با زندگیم رو بهترو بهتر کنم،،
اگه آرزوهامونو تو دستامون بگیریمو عشق کنیم باهاشونو قدم بزنیم تو هواشون کمتر چیزی میتونه حالمونو بد کنه...
یکی از چیزایی که غیر از رجوع به درون،،عمر تلاطم هامو خیلییی کم میکنه همینه...اهدافو آرزوهام و تلاشهای قشنگم واسشون که خواهم گفت...
بعضی تکه های پازل زندگیمو پیدا کردم و فقط باید همت کنم بذارمش سرجاش..و یکیش شروع کارهامه..کارهایی که عاشقم..
من با خوبیهام نوشتم..با بدیهام حتی...
با عشقم نوشتم..و نفرتم حتی..
من با تمام یک آدم بودنم نوشتم...
آدم و زندگی مجموع تضادهاست...
و من از همه ی آنچه در قلبم رخ میدهد میگویم...
(دل قرصی و قرار شاید این باشه که بدونی
نصفه ی بزرگ ساندویچ رو واسه تو نگه میداره،
خوبارو واسه تو جمع میکنه،،
و وقتی نیستی که بگی یا نگاهش کنی،،
حواسش بهت هست...
اونی که باید..اون یک نفر...
باید کسی باشه که تو بدونی
حتی وقتی نیستی هم،
هیچچ چیزی رو از دست نمیدی)
سایه
بی ثباتی ها،دورویی ها،چاپلوسی و تملق ها وانمودها...تعریف از خود کردنهای افراطی
اینها ضعف های بزرگ در شخصیت های کوچکند
فکر میکنی که کذبشون ناخوششون نمیکنه،،،، اگر ناخوش نبودن نیازی به اینها نداشتند و هربار و هر روز ناخوش ترشون میکنه
قدرت درون تو فقط با مهر و عشقه که قوی تر و بزرگتر میشه و هرچی بیشتر مهر بورزی بیشتر قوی تر میشی و مردم در مقابلت واقعی تر میشن و اگر عشقت به جایی برسه که در روابط بیشتر، امنیت بیشتری طرف مقابل ازت بگیره دیگه نیازی نداره دو رو و متملق باشه در آغوش تو هرطور که باشه پذیرفته است و مردم خیلی خوشحال تر و راحتترن که واقعی تر باشن
و تو برای افزایش قدرت درونت باید بتونی مهر بیشتری بورزی نه در ظاهر، عمیقا و با همه قلبت. تفاوتش رو در احساس خودت می تونی بفهمی وقتی واقعی و عمیق باشه حالت بهتر میشه و وقتی تظاهر به مربونی بشه حالت خوب نمیشه
چطوری میشه بیشتر مهر ورزید به کسانی که دارن در مقابلت چاپلوس و تملق گویی و ازخودشون تعریف میکنن؟
با تجسم اونها بسان بچه ای که نیاز به مهر و عشق داره وجودش و درونش خالی از هر نوع دوست داشتنیه هیچ کس دوستشون نداره و اونها برای نمایش خودشون و جلب مهر و توجه دیگران از تنها روشی که بلدن دارن استفاده میکنن
اونها رو بچه فرض کن کودکان معصوم آسیب خورده ای که دوست داشته نشدن و تمام وجودشون خواستار مهر و توجه دیگرانه
اونوقت دیگه حالت رو بد نمیکنن
اونوقت می تونی بیشتر باهاشون مهربون باشی
و یواش یواش این تمرین مهرورزی قدرت درون تو رو زیادتر و زیادتر میکنه .